با تشکیل دارالسلطنه تبریزواصلاحات عباس میرزا به دنبال شکست ایران در جنگ های ایران وروس به تدریج سده های میانه ایران سپری وایران در«آستانه» یا«سپیده دم» دوران جدید قرار گرفت. ورود ایران به«آستانه» دوران جدید خود تحمیلی ونسبت آن با اندیشه دوران جدید انفعالی بود. این دوران در شرایطی آغازشد که نظام سنت قدمایی از درجه اعتبارساقط بود ولی این بدان معتا نبود که آشنایی با اندیشه تجدد امکان پذیر شده بود. به اجمال می توان گفت دوران جدید در برزخ نه ـ آن و نه ـ این آغاز شد وادامه پیداکرد.
تجددخواهی ایرانیان ازمجرای اندیشه تجدد وآشنایی با مبنای نظری آن امکان پذیر نشد. فقدان بحث درمبانی در قلمرواندیشه سیاسی و فلسفه حقوق تنها می توانست مصالحه و التقاطی میان مبانی اندیشه قدیم وبرخی مباحث اندیشه جدید به دنبال داشته باشد. عمده ترین پی آمد بی التفاتی به بحث در مبانی برای تاریخ اندیشه در ایران، تهی شدن مضمون مفاهیم بود. و بدون مفاهیم اندیشه راه برای ورود ایدئولوژی ها هموار گردید وایدئولوژی به یگانه افق اندیشیدن در ایران تبدیل شد