دولت وحاکمیت دراندیشه سیاسی هابز – 4
April 13th, 2021 | فرستنده در دسته بندی نشده اشتراوس، اندیشه سیاسی هابز را در ادامه راهی که ماکیاوللی باز کرده بود، گام دوم در پیکار با نظام سنت قدمایی می داند.
اشتراوس، اندیشه سیاسی هابز را در ادامه راهی که ماکیاوللی باز کرده بود، گام دوم در پیکار با نظام سنت قدمایی می داند. هابز در تاسیس نظام جدید خود، با تکیه بر دستاوردهای علم جدید، حتی از مبانی ماکیاوللی فراتر رفت وکوشش کرد از فلسفه سیاست توضیحی علمی عرضه کند.
اشتراوس برآن بود که هابز روش تحلیلی – ترکیبی خود را از گالیله اخذ کرد وبر آن بود که او با کاربرد این روش در فلسفه سیاسی، به همان موفقیتی نایل خواهد شد که گالیله درفیزیک به آن دست یافته بود.
اشتراوس این نکته را یادآور می شود که «روش خاص فلسفه سیاسی بیشتراز روش فیزیک به کار صنعتگر شباهت دارد: او ماشینی را که از کار افتاده است، باز می کند و قطعه ای را که آن را از کار باز می داشت، بیرون می آورد و بار دیگر قطعات آن را سوار می کند تا ماشین دو باره کار کند. بدین سان فلسفه سیاسی به فن تنظیم دولت تبدیل می شود ونقش آن گذار از تعادل ناپایدار دولت موجود به تعادل پایدار دولت عادلانه است.
فلسفه سیاسی روش تحلیلی – ترکیبی را تنها در مقیاسی به کار می گیرد که بتواند به چنین فنی تبدیل شود واین به معنای آن است که به کار گرفتن این روش درفلسفه سیاسی مستلزم محدود کردن مقدماتی مشکل سیاسی (political problem) است، یعنی چشم پوشی از مسئله بنیادین غایت دولت. بنابراین وارد کردن روش گالیله در فلسفه سیاسی جدید، از همان آغاز، به بهای چشم پوشی از هر بحثی درباره مسئله بنیادین وعمده فلسفه سیاسی ممکن شده است.»
ازاین حیث، اندیشه سیاسی هابزرا می توان آغازنویی درفلسفه سیاسی دانست که کانون آن انگلستان بود وازسده هفدهم تا سده های هیجدهم ونوزدهم با جان لاک، دیوید هیوم، جان استیوارت میل وجرمی بنتام، ونیز با جنبشی که درتاریخ اندیشه «روشنگری اسکاتلند» خوانده اند، اندیشه سیاسی، حقوقی واقتصادی بسطی جدید یافت.
مجادله های در حوزه الهیات مسیحی که درسده های میانه متاخر در انگلستان در گرفته بود، و تاسیس مکتب اصالت تسمیه متاله انگلیسی، ویلیام اکامی، زمینه را برای طرح مبانی جدید وبویژه تدوین برخی مفاهیم بنیادین، مانند نظریه اصالت فرد ونظریه حقوق شخصی، فراهم آورد.
انگلستان و اسکاتلند کانون بنیادگذاری وتدوین یکی از شاخه های مهم دانش اجتماعی جدید، «اقتصاد سیاسی»، بود ودر گهواره همین دانش اقتصاد نو بنیاد بود که یکی از عمده ترین مفاهیم آن چه «تجدد سیاسی» خوانده اند، یعنی «جامعه مدنی»، در تمایزآن با دولت تدوین شد.
هابز، نخستین اندیشمند سیاسی مکتب انگلیسی دوران جدید، درادامه مکتب اصالت تسمیه ویلیام اکامی والهیات «طریقه المتاخرین» او (یا راه مدرن)، و با آشنایی هایی که با «انقلاب گالیله» در قلمرو دانش طبیعی پیدا کرده بود، به پیکار با بنیاد اندیشه یونانی بویژه در حوزه سیاست برخاست وکوشید تا دستاوردهای روش های آن دانش ها را به قلمرو اندیشه سیاسی بسط دهد.
هابز دردیباچه رساله در باره «شهروند» با بیان روش خود توضیح داده است که بهترین راه شناخت هر چیزی شناخت اجزایی است که آن چیز از آن ها فراهم آمده و او کوشش کرده است تا برای شناخت نظام سیاسی اجتماع، نخست، «ماده» آن را توضیح دهد (انسان) و، آن گاه، «صورت» آن را لحاظ کند تا بتواند پرتوی برخاستگاه عدالت بیفکند.
هابزدر رساله درباره «شهروند» می نویسد: «هم چنان که درساعت خودکار، یا در هردستگاه کمابیش پیچیده دیگری، نمی توان به کارکرد اجزا وچرخ های آن پی برد، مگر این که آن را باز کنیم و «ماده»، «صورت» و «حرکت» هرقطعه ای را جداگانه مورد بررسی قرار دهیم، درپژوهش در باره حقوق نظام سیاسی وتکالیف اتباع نیز چنین است، اگرچه نیازی به تجزیه اجتماع سیاسی نیست، اما باید چنان عمل کرد که گویی آن اجتماع منحل شده، یعنی، باید نیک دریافت که طبیعت آدمی چگونه است، عواملی که آن ها را برای تشکیل اجتماع مناسب یا نامناسب قرار می دهند کدام اند و آن هایی که می خواهند در هیات کشوری گرد آیند، به چه صورتی باید با یکدیگر پیوند داشته باشند.»
از«تاریخ اندیشه سیاسی جدید دراروپا» دفترسوم: نظام های نوآیین دراندیشه سیاسی – جواد طباطبایی
قسمت اول:
قسمت دوم:
شما می توانید دیدکاه ها را از طریق RSS 2.0 پیگیری نمایید. Both comments and pings are currently closed.