« ملاحظات مقدماتی درمفهوم ایران » – 5
November 4th, 2019 | فرستنده در دسته بندی نشدهچگونه ایران، به رغم دولت هایی کوتاه مدت، در دوره هایی، توانسته است، پیوسته، جامعه ای بلند مدت ایجاد کند؟
چگونه ایران، به رغم دولت هایی کوتاه مدت، در دوره هایی، توانسته است، پیوسته، جامعه ای بلند مدت ایجاد کند؟
ایرانیان بخش مهمی از حیات تاریخی خود را «در مسیر وزیدن باد بی نیازی خداوند» سپری کرده اند، دوره هایی که در آن «سامان سخن گفتن» نبود، چه رسد به توان نظری تدوین مفهومی فلسفی، اما فرق میان ایرانیان با مردمان «جامعه های کوتاه مدت»* این بود که اینان هیچ نمی توانستند گفت، آنان (ایرانیان) می توانستند وجود تاریخی خود را در سطرها و میان سطرهای تاریخ جوینی پنهان کنند. ملتی که پیوسته توانسته بود در برابر بادهای سموم خم شود، اما با این همه استوار بماند، حتی باد بی نیازی خداوند محتوم به گذشتن بود و، با گذشتن باد، هر بار به تعبیر” ریچارد فرای”، سرو ایران خم می شد، اما نمی شکست، یعنی تا کنون نشکسته است!
من بر آنم که این دریافت از ایران درمسیر وزیدن باد بی نیازی خداوند را با نظریه هایی که به هر حال «کوتاه مدت تر» از کوتاهی جامعه ی کوتاه مدت ایران هستند نمی توان فهمید.
امروزه با آشنایی اجمالی که با نظام های فلسفی اروپایی وعلوم اجتماعی جدید پیدا کرده ایم، کوشش برای تبیین تجربه تاریخی مردمان ایران در نظام مفاهیم این دانش ها امری ممکن و سودمند نیست، اما می توان با سود جستن ازاندیشید ن فلسفی، شهود هایی را که در نوشته های ایرانی و ادب فارسی وجود دارد به صورت مفاهیم توضیح داد و پرتوی بر زوایای ناروشن تجربه تاریخی مردم ایران انداخت. این امر کوششی سترگ، دراز آهنگ وبس پیچیده است و نمی توان جز به «جریده رفتن» در این راه خطر کرد.
نخستین گام آن نیز ایدئولوژی زدایی از بحث در باره تاریخ ایران وتجربه تاریخی مردم آن است که بویژه از سده ای پیش به مانعی در راه بحث تاریخ پایه ای ایران تبدیل شده است.(هم چنین) نسبی گرایی ناشی از جهانشمولی جریان های مترقی در علوم انسانی واجتماعی نیز مانعی در راه پرداختن به چنین مهمی ایجاد کرده است.
ازآن جا که عرف کنونی وادب مزورانه ی دنیای جدید ایجاب می کند که همگان جز درمحدوده ی politicallycorrect سخن نگویند، واز آن جا که همگان باید مطابق عرف زمانه سخن بگویند، بخش مهمی از علوم اجتماعی جدید برای مترقی بودن – زیرا که همگان برابرند ومحکوم به پیشرفت – نمی توانند تمایز های اساسی را توضیح دهند.
امروزه، درعرف بین المللی، عراق و افغانستان به همان اندازه کشور به شمار می آیند که ایران، و خلاف politicallycorrect بودن است که بگوییم از این سه تنها یکی کشور است، و همیشه بوده است وآن دو دیگر نیستند، وهرگز نبوده اند.
اگرچه به ظاهر همسانی های بسیاری میان آن سه ومردمان آن ها وجود دارد، اما از این سه قلمرو سرزمینی وتجربه مردم آن ها نمی توان یک توضیح واحد عرضه کرد. ایران «تاریخ پایه ای» دارد، اما عراق و افغانستان هنوز حتی تاریخ ندارند، بلکه قبایلی دارند.
ایران «تاریخ پایه ای»، به گونه ای که من آن را می توانم در یافت وکوشش می کنم توضیح دهم، ایران تکوین و تداوم آگاهی «ملی» مردم آن است. این آگاهی «ملی»، در آغاز حیات قومی آن تکوین پیدا کرده واز ورای گسست های تاریخی در دوره های تاریخ باستان و قدیم، و نیز دوران جدید آن، تداوم پیدا کرده است.تاریخ، سیر وحدت یافتن قومی به صورت یک ملت و آگاهی یافتن ملت از خود و تقدیر تاریخی مشترک مردمان آن است. چنین ملتی می تواند دولت در معنای عام آن را ایجاد کند.
استبداد فرمانروای پیشین و «دموکراسی» وارداتی فرمانروایان کنونی عراق آن را در صورت کشور جلوه می دهند، اما نیروهای گریز از مرکز قبیله های افغانستان را شاه این کشور مهار می کرد وشگفت آن که از سه دهه (بیش از چهار دهه) پیش حتی استبداد کمونیستی صادراتی ونیز دموکراسی وارداتی نتوانسته اند آن نیروها را مهار کنند. تردیدی نیست که خلاف politicallycorrect بودن است که بگوییم عراق وافغانستان بدون این استبداد های بومی و دموکراسی های وارداتی کشور نیستند وتا اطلاع ثانوی نیز کشمکش های میان قبایل، تاریخ نیست؛ منازعات قبیله ای است!
نیازی به گفتن نیست که با معیارهای رایج علوم اجتماعی جدید چنین سخنی قابل دفاع نیست، زیرا کسی را نمی رسد که در این امر بدیهی، که گویا همه کشور های عضوسازمان ملل دولت های ملی هستند، تردیدی به خود راه دهد.
اهل علوم اجتماعی امریکایی، حتی آن جا که با مداخله نظامی ایالات متحده در عراق وافغانستان مخالف اند، در این که در این کشورها دولت هایی ملی تشکیل شده وبر قراری نوعی از نظام های سیاسی جدید در آن ها ممکن است تردیدی ندارند.
تردیدی نیست که چیرگی خودکامگان مذهبی وعرفی بر مردم این کشورها هیچ توجیهی ندارد، اما مخالفت با خودکامگی به ضرورت به معنای آزادی خواهی نیست، هم چنان که مخالفت با نظام قبیله ای به معنای تبدیل انبوهی از قبیله ها به «کشور» نیست.
این اشاره های موقتی را از باب طرح بحث آوردم تا این نکته را برجسته کنم که مردمانی که نظام قبیله ای را پشت سر نگذاشته باشند، نمی توانند کشوری ایجاد کنند ومجموعه ای از قبیله ها نمی توانند تاریخ داشته باشند، بلکه ناچار، از زمانی که به مناسبت هایی، مانند گسترش دامنه مناسبات جهانی به این مناطق، به کشور تبدیل می شوند، تاریخی برای وحدت خود جعل می کنند که تابع منطق ایدئولوژی های سیاسی جدید است وچون این تاریخ جز از تار وپود ایدئولوژی فراهم نیامده هم چون کتابی است که اول وآخر آن افتاده است.
به نقل از« نسخه دوم زوال اندیشه سیاسی درایران» و«دیباچه ای برنظریه ی انحطاط ایران با ملاحظات مقدماتی درمفهوم ایران» انتشارات مینوی خرد – جواد طباطبایی
- «دولت و جامعه در ایران» محمد علی همایون کاتوزیان
قسمت اول:
قسمت دوم:
شما می توانید دیدکاه ها را از طریق RSS 2.0 پیگیری نمایید. Both comments and pings are currently closed.