Welcome to Delicate template
Header
Just another WordPress site
Header

مناقشه متاخرین بر قدما در باره سنت 3

February 26th, 2018 | فرستنده admin در دسته بندی نشده
image_print

بسیاری از فیلسوفان جدید گفته اند که نظریه های فلسفه تاریخ ، از اگوستین قدیس تا بسوئه ، فاقد اعتبار بوده است و فلسفه تاریخ با ولتر آغاز می شود که دریافتی عرفی از تاریخ داشت.

کارل لویت ، فیلسوف دیگر آلمانی معاصر اشمیت و از شاگردان مارتین هایدگر ، از اندیشمندانی بود که بحث کارل اشمیت رادر قلمرویی متفاوت ، اما در همسویی با ” الهیات سیاسی ” او دنبال کرد. لویت فیلسوفی یهودی تبار ، اما غیر ملتزم به دیانت موسوی بود و رساله اجتهادی خود را پیش از مهاجرت از آلمان زیر نظر هایدگر گذرانده بود. لویت، در ایالات متحده امریکا که واپسین منزل مهاجرت پر ماجرای او بود، رساله ای با عنوان تاریخ جهانی وحصول رستگاری : مبانی الهیاتی فلسفه تاریخ به زبان انگلیسی منتشر کرد و در آن ، چنان که از عنوان رساله می توان دریافت ، کلیات فرضیه ای را که اشمیت در باره اندیشه سیاسی مطرح کرده بود، به فلسفه تاریخ تعمیم داد. فلسفه تاریخ ، بنابر تعریف کارل لویت ، ” تفسیر منظم تاریخ جهانی برابر اصلی راهنماست ” که توضیح پیوند میان حوادث و پی آمد های تاریخی و ربط آن ها به ” معنایی نهایی ” را امکان پذیر می سازد. بدین سان ، به این اعتبار ، ” هر فلسفه تاریخی یکسره وابسته به الهیات ، یعنی تفسیر الهیاتی تاریخ به عنوان تاریخ رستگاری ” خواهد بود. اساسی ترین پی آمد چنین تعریفی از تاریخ فلسفه این است که فلسفه تاریخ ” علم ” نیست ، زیرا ” ایمان به رستگاری ” از نظر علمی قابل توجیه نمی تواند باشد و، از این رو، بسیاری از فیلسوفان جدید گفته اند که نظریه های فلسفه تاریخ ، از آگوستین قدیس تا بسوئه ، فاقد اعتبار بوده است و فلسفه تاریخ با ولتر آغاز می شود که در یافتی عرفی از تاریخ داشت، لویت، در مخالفت با این نظر رایج ، کوشش کرده است در رساله خود نشان دهد که ” خاستگاه فلسفه جدید تاریخ باور به رستگاری است که در کتاب مقدس آمده و با عرفی شدن اسوه معاد اندیش آن به پایان می رسد ” ، چنان که ، به گفته او ، ” اعتقاد به پیشرفت جانشین ایمان به مشیت شده ” ، اما، در نزد تاریخ نویسی مانند بورکهارت ، ” هنوز به نفی مصممانه پیشرفت ، ونیز مشیت ، نرسیده است ” . کارل لویت معنای بسیاری از حوادث تاریخ معاصر را با تکیه بر مفاهیم الهیات مسیحی و اسوه رستگاری عیسوی توضیح می دهد و، به عنوان مثال، این واقعیت را که ، در سده بیستم، ” کرور ها کرور انسان ، در سکوت ، صلیب تاریخ را بر دوش کشیدند ” – و این که اگر دلیلی وجود داشته باشد که بتوان ” معنای ” تاریخ را از دیدگاه الهیات مسیحی فهمید- تنها با توجه به دریافت مسیحی ” دردو رنج ” قابل تبیین می داند. در اندیشه یونانی و مسیحی، دو نظام برای توضیح تاریخ تدوین شده است. بر پایه مقدمات اندیشه یونانی – که ناظر بر تحولات دوری و هر تاریخی تاریخ سیاسی بود – فلسفه تاریخ معنایی نمی توانست داشته باشد، در حالی که با الهیات مسیحی طرح پرسش از معنای تاریخ امکان پذیر شد تا جایی که صرف امکان طرح ” این پرسش بزرگ ” از معنای تاریخ را باید ناشی از ” اندیشه یهودی – مسیحی ” دانست. ” در نظر یهودیان و مسیحیان ، تاریخ ، بیش از هر چیز ، به عنوان تاریخ رستگاری فهمیده شده است و ، بنابراین ، در قلمرو پیامبران و واعظان جای می گیرد. خاستگاه فلسفه تاریخ، به عنوان واقعه و پرسش از معنای نهایی آن، باور معاد اندیشانه به غایت قصوای تاریخ رستگاری است. در دوره مسیحی، تاریخ سیاسی نیز از مبانی الهیاتی تاثیر پذیرفته و تقدیر اقوام هم چون فرا خوانی از جانب خداوند فهمیده شده است. ” تاریخ نویسان یونانی تاریخی را مورد بررسی قرار می دادند که حول محور یک حادثه بزرگ سیاسی دور می زد، اما پدران کلیسا ، بر پایه پیشگویی های پیامبران بنی اسرائیل و معاد شناسی مسیحی، الهیات تاریخی را تدوین کردند که ناظر بر حوادث ورای تاریخی آفرینش، تجسد ، قیامت و رستگاری بود. متاخرین ، با تفسیر عرفی اصول الهیات در جهت پیشرفت به سوی تکامل و کاربرد آن اصول، در قلمرو شمار فزاینده دانش های تجربی ، فلسفه تاریخ را تاسیس کردند. هر تاریخی ناظر بر آینده است و وجدان تاریخی انسان غربی، از اشعیای نبی تا مارکس ، از اگوستین قدیس تا هگل ، جواککینو فیوره ای وشلینگ را این فکر معاد اندیشانه متعین کرده است. لویت، برای توضیح نکته اساسی استدلال خود مبنی بر این که باور به پیشرفت ، در دوران جدید ، وجه عرفی شده اصل مشیت در الهیات مسیحی است ، مانند اشمیت ، به سخن الکسی د توکویل اشاره می کند که پیشرفت را هم چون مشیت الهی امری ضروری و اجتناب ناپذیر می دانست. توکویل ، در نخستین صفحات کتاب در باره دموکراسی در امریکا ، گفته بود که ” بسط تدریجی برابری شرایط و فرصت ها برای همگان واقعیتی مشیت گونه است و ویژگی های بنیادین مشیت را در خود دارد : جهان شمول و دائمی است ، هرروز بیشتر از قدرت بشر خارج می شود و همه حوادث ، هم چنانکه همه افراد انسانی، در خدمت بسط آن هستند ” . توکویل در ادامه همان عبارت ، در مقام تاکید بر این که دموکراسی و برابری افراد انسانی که از فرآورده های آن است ، هم چون تقدیری است که کسی نمی تواند در برابر آن پایداری کند و این تقدیر از هر امری هم چون ابزاری بی اراده برای نیل به هدف های خود استفاده می کند، افزوده بود که هر کوششی برای مهار بسط این مشیت و جلوگیری از پیشرفت آن چونان ” پیکار با خداوند “خواهد بود. در توضیح توکویل از تاریخ بسط دمکراسی و پی آمدهای آن ، بویژه به گونه ای که در کتاب در باره دموکراسی در امریکا آمده است، می توان وجهی برای توضیح لویت و تاکید او بر این که دیدگاه توکویل در باره پیشرفت وجه عرفی شده معاد اندیشی و آخرت نگری دیانت و الهیات مسیحی است ، پیدا کرد، اما لویت این حکم خود را حتی در باره فلسفه تاریخ نظریه پردازان هوادار اصالت ماده ، مانند کارل مارکس ، ودین ستیز سده نوزدهم ، مانند پرودن ، صادق می داند. در تفسیر مارکس ، تاریخ جهانی ” پیش از تاریخ ” شر بنیادین و، به تعبیر متالهین ، ” گناه اولیه زمان ماست ” و این ” پیش از تاریخ ” ، مانند گناه اولیه ، توانایی های اخلاقی و ذهنی انسان را تباه می کند. طبقات استثمارگر از ” نظام حیاتی خود ” تنها آگاهی ” کاذبی ” می توانند داشته باشند، در حالی که طبقه کارگر که ” گناه استثمار ” دامن آن را نیالوده است، از سویی ، پرده پندارهای سرمایه داران را می دردو ، از سوی دیگر ، ” به حقیقت خود نایل می شود ” به نظر کارل لویت ، در تحلیل مارکس از تاریخ جهانی ، استثمار به عنوان شر بنیادین ، از صرف پدیدار های اقتصادی فراتر می رود. اگر، چنان که مارکس در بیانیه حزب کمونیست گفته است ، بپذیریم که ” تاریخ جز تاریخ پیکار طبقاتی نیست ” ، نتیجه ای را که مارکس از آن می گیرد ، مبنی بر این که پیکار طبقاتی ” عمده ترین عامل ” در تاریخ است ، نمی توان با تحلیل علمی اثبات کرد. با تثبیت شالوده جامعه بورژوایی ، مناسبات طبقه مسلط و تحت ستم هم چون استعمار فهمیده شد، اما آن جا که مارکس ادعا می کند که در تفسیر تاریخ، به عنوان مناسبات استعماری، تحت تاثیر هیچ پیشداوری و یا ارزش اخلاقی قرار نگرفته است، ” خطایی شگفت انگیز مرتکب می شود ” . ” پیش فرض اساسی بیانیه حزب کمونیست تضاد بورژوازی و پرولتاریا به عنوان دوطبقه متعارض نیست، بلکه تضاد از این امر ناشی می شود که نخستین آن ها طبقه فرزندان ظلمت و دیگری طبقه فرزندان نور است. نیز بحران نهایی دنیای بورژوایی- سرمایه داری، که مارکس پیامبرانه در صورت پیش بینی علمی بیان می کند، همان روز جزاست، حتی اگر داوری آن برابر قانون بی امان روند تاریخی انجام شود. مفاهیم ” بورژوازی ” و ” پرولتاریا ” و دریافت کلی تاریخ به عنوان تنش فزاینده میان دو اردوگاه دشمن و بویژه پیش بینی نقطه اوج آن را نمی توان از دیدگاه تجربی صرف توضیح داد، تنها از دیدگاه آگاهی ” ایدئولوژیکی ” مارکس ، ” همه تاریخ تاریخ پیکار طبقاتی است ” . محرک واقعی این دریافت آشکارا موعودیتی است که به طور نا خود آگاه در وجود مارکس ودر تبار او نهفته است. حتی اگر مارکس یهودی غیر ملتزم به دیانت سده نوزدهم وسخت ضد دین و ضد یهود بود، با این همه ، او با اسوه مومن یهودی عهد عتیق مطابقت داشت. موعودیت کهن ، پیش بینی های پیامبرانه یهودی – که دوهزار سال تحول تاریخ اقتصادی، از صنعتگری دستی تا صنعت بزرگ، نتوانسته بود آن را دگرگون کند – و ایمان پایدار یهودیان به عدالت مطلق مبین شالوده ایده الیستی ماتریالیسم تاریخی است. بیانیه حزب کمونیست ، در صورت باژگونه پیش بینی علمی، رگه بنیادین ایمان را در خود حفظ کرده است که همانا ” یقین توام با اعتماد به فرارسیدن چیزی است که در انتظار آن هستیم ” تنش نهایی میان دو اردوگاه دشمن، بورژوازی و پرولتاریا، قرینه ایمان به واپسین پیکار عیسی مسیح و دجال در آخرالزمان تاریخ جهانی است و وظیفه پرولتاریا با رسالت قوم برگزیده در تاریخ جهانی مطابقت دارد. نقش طبقه تحت ستم در رستگاری همگانی نیز با دیالکتیک دینی صلیب و رستاخیز یکی است و تغیر قلمرو ضرورت به قلمرو آزادی قرینه تغیر عهد عتیق به عهد جدید است. روند تحول تاریخی ، به گونه ای که در بیانیه حزب کمونیست توصیف شده ، بازتاب طرح کلی تفسیر یهودی – مسیحی تاریخ به عنوان حصول رستگاری برابر مشیت الهی است. لویت ، در توضیح شالوده الهیاتی بیانیه حزب کمونیست ، گامی فراتر می گذارد و ” ماتریالیسم تاریخی را صورتی از تاریخ رستگاری ” می داند که ” به زبان اقتصاد سیاسی بیان شده است ” کشف علمی مارکس ، در واقع ، بیانیه ای سرشار از ” ایمان معاد اندیش ” است. و اقامه برهان عقلی برای اثبات نقش مسیح گونه پرولتاریا ممکن نیست. ایمان کمونیستی ، در توضیح لویت، نوعی ” مسخ ” موعودیت یهودی- مسیحی است، اما او، در پاسخ به پرسش مقدر از تمایز میان ماتریالیسم تاریخی و موعودیت، این نکته را نیز می افزاید که اگر چه آن دو به هم قابل تحویل هستند ، ولی تحول ماتریالیسم تاریخی مارکس فاقد مبنای نظری موعودیت یهودی – مسیحی است. در ایمان یهودی – مسیحی ، تحمل درد ورنج حیات دنیا و مصیبت صلیب شرط نیل به رستگاری است، اما پرولتاریا یی که در خوشبختی زمینی به سعادت نایل خواهد شد ، در جستجوی ” تاج بدون صلیب ” است. در نوشتار آتی بحث کارل لویت را از کتاب جدال قدیم وجدید در الهیات و سیاسات نوشته جواد طباطبایی پی می گیریم.

قسمت اول:


قسمت دوم:

.

شما می توانید دیدکاه ها را از طریق RSS 2.0 پیگیری نمایید. Both comments and pings are currently closed.