Welcome to Delicate template
Header
Just another WordPress site
Header

درباره ایدئولوژی و «ایدئولوژی های جامعه شناسانه» – 3

February 1st, 2016 | فرستنده admin در دسته بندی نشده
image_print

مارکس درایدئولوژی آلمانی به دنبال تاسیس علم مناسبات اجتماعی است، هرچند حدود وثغوراین علم هنوزبرایش مبهم است. مارکس می گوید ما تنها یک علم داریم وآن علم تاریخ است.
اما آن علم درباره چه چیزی بحث می کند؟
جواب این سئوال ازنظرمارکس این است که موضوع علم تاریخ عبارت ازتحول تاریخی اجتماعات انسانی است و«تاریخ » مورد نظرمارکس برروی این موضوع یعنی قانونمندی ها وتحولات مناسبات اجتماعی بحث می کند زیرا این مناسبات وجود دارند وبه صورت علمی می توان آن ها را فهمید وتوضیح داد.
وحال باید پرسید: مناسبات اجتماعی چیست؟

درفاصله روشنگری (اقتصادی) اسکاتلند (اواسط سده هیجده) تا انتقال این میراث به هگل وازطریق اوبه مارکس ودیگران، که می توان این مسیررا یکی ازگذرگاه های اصلی تحول علوم اجتماعی جدید دانست، بحث اصالت اجتماع وآنچه می تواند موضوع علم اجتماعی قراربگیرد (یعنی جامعه مدنی به تعبیرنویسندگان روشنگری اسکاتلند وهگل) هم چون بخش بیرونی کوه یخی پدیدارمی گردد.
اندیشمندان این دوره متوجه شدند که همه مناسبات اجتماع را نمی توان ذیل عنوان مفهوم دولت مطالعه نمود بلکه درکناردولت، مناسباتی وجود دارد که آن را جامعه مدنی نامیدند. وقتی به این نکته پی بردند که همه مناسبات درحوزه دولت نمی گنجد ومناسباتی خارج ازدولت قرارمی گیرند که دراستقلال خود قابل بررسی اند ودراین راستا، تولید ثروت وانجام فعالیت های تولیدی اولین مناسباتی بود که به چشم می آمد، واین جا چیزی به نام تولید ثروت پیش می آید که دردولت یا درحوزه سیاست درباره آن بحث نمی کنیم، به تدریج متوجه شدند که این پدیده قانونمندی های خاص خود را دارد وبه تعبیربهتراین مناسبات دراستقلال خودش یک علم با قانونمندی های پیچیده وبی نهایت است.
مارکس اصل را برجامعه گذاشت ومیراث هگلی درباره تمایزدولت وجامعه مدنی را گرفت اما جامعه مدنی درمعنای هگلی را مورد انتقاد قرارداد وگفت که جامعه مدنی چیزی جزمناسبات تولیدی نیست وما باید این مناسبات وقانونمندی های آن را توضیح دهیم، کما این که «علم اقتصاد» قبلا موضوع ثروت را توضیح داده ومن درصدد توضیح مناسبات اجتماعی هستم. این جا نقطه شروع علمی است که مارکس آن را علم تاریخ می نامید ولی بعدا نام جامعه شناسی برخود گرفت. و اگوست کنت توانست برای آن اسم جامعه شناسی را پیدا کند.
قبل ازمارکس کلمه سوسایتی (…) به معنی اجتماع بود ولی مارکس آن را درمفهوم جامعه درتداول جدید آن فهمید. کلمه سوسایتی که دارای ریشه لاتینی است هردومفهوم وحیثیت جامعه واجتماع را دردرون خود نهفته دارد، به این معنا، یک جمع وگروه انسانی تا وقتی ذیل مفهوم دولت مورد بحث قرارمی گیرد، اجتماع است اما اززمانی که مناسبات این گروه انسانی خارج ازحوزه دولت ودراستقلال خود مورد بحث قرارمی گیرد، این جاست که برای بررسی این مناسبات اجتماعی علم جدیدی مورد نیازاست که اولین باراگوست کنت واژه سوسیولوژی به معنی جامعه شناسی را به کاربرد، لازم به ذکراست که اگوست کنت قبل ازجعل واژه سوسیولوژی، اصطلاح فیزیک اجتماعی را به کاربرد.
آلتوسردرکتاب به سوی مارکس می کوشد اهمیت مارکس وکاراصلی وی را ازدریچه انقلاب های فکری وعلمی اروپا که اروپای جدید فرآورده آن است نشان دهد.
کشف قاره جدید امریکا هم زمان با کشف قاره های جدید درحوزه علوم است که کشف مناسبات سیاسی توسط ماکیاولی وهم چنین کشف تکامل انواع توسط داروین ازجمله قاره های جدید است. آلتوسرمی گوید مارکس علم تاریخ را کشف کرد ومبانی نظری آن را درایدئولوژی آلمانی توضیح داد. آلتوسرمی افزاید وقتی کسی قاره ای را کشف می کند به این معنا نیست که همه ابعاد وزوایای آن را یک باره کشف می کند، بلکه این دیگران هستند که کشف اورا به تدریج کامل می کنند. به تعبیردیگرمارکس مفاهیم اولیه راکه سنگ بنای این بنیاد هستند کشف ودرجای خود گذاشت وطبیعی است که تصورتام وکاملی ازآن چه کشف کرده نمی توانست داشته باشد، چنان که کریستف کلمب تصوری ازابعاد وموقیعت قاره جدید نداشت.
آلتوسرمطرح کرد که مارکس علم جدیدی تاسیس کرده است، اوپی برد، باید تاریخ به علم تبدیل شود ودیگراین که تاسیس علم تاریخ با گسست ازما قبل تاریخ ومبنای نظری آن امکان پذیر است، به عنوان مثال مفهوم “ازخود بیگانگی” ازبعد ازهگل بویژه درنظرفویرباخ وخود مارکس مفهومی بنیادین بود اما مارکس درمقطعی ودردوه ای ازتحول فکری خود فهمید که این مفهوم چیزی ازتاریخ را توضیح نمی دهد، اوکلمه علم را درمقابل ایدئولوژی به کارمی برد ودراین راه، ناچارمی بایست نظریه ای درباره ایدئولوژی وفرق آن با علم ارایه می داد. ازنظرآلتوسر، علم عبارت ازتبیین مکانیزم های عملکردهای اجتماعی وتوضیح منطقی رابطه میان مناسبات اجتماعی است ولی ایدئولوژی برعکس، آن مکانیزم ها را درحجاب قرارمی دهد تا دیده نشوند. آلتوسرنشان داد مارکس دراوایل کارش مفهوم ازخود بیگانگی را (که ازهگل گرفته بود) به کارمی برد ولی درنیمه عمرش این مفهوم را کنارگذاشت ودرکاپیتال تنها یک باربه آن اشاره کرده است، آلتوسربرآن بود که بحث مارکس بحث ساختارمناسبات است.
مناقشه ای که درباره موسس جامعه شناسی بودن یا نبودن ابن خلدون وجود دارد به این نکته برمی گردد وآن این که تاوقتی کسی نتواند موضوعی را دراستقلال خود وبه صورت علمی مورد مطالعه وبررسی قراردهد، علمی به معنای دقیق کلمه تاسیس نکرده است.
لازم به توضیح است که چیزی قریب یک قرن ازورود علوم انسانی واجتماعی به کشورما می گذرد ودراین دوره نزدیک به یک قرن، می توان گفت هیچ تحول، تولید یا انباشت علمی دراین حوزه نداشته ایم، دلیل این وضعیت این است که ما اصلا علوم انسانی واجتماعی به تعریفی که گذشت نداریم واصلا چنین علمی انتقال پیدا نکرده تا انباشتی صورت گرفته باشد. علوم اجتماعی را نمی توان ازطریق واردات ویا ترجمه به دست آورد. طبیعی است که ما درحوزه علوم اجتماعی نه راهی داریم ونه رونده ای. بحث های امثال مطهری که کوچکترین اطلاعی ازظرایف این علم جدید نداشتند، وانتقادها ی آنان بربرخی مکتب ها ومباحث علوم اجتماعی جدید، درقلمرو جدل هایی قرارمی گیرد که صورتی یا ظاهری فلسفی دارند اما جزبافته های متکلمی اهل جدل نیست.
موضوع حدود 22 قرن ازتاریخ اندیشه پیش ازمارکس، مناسبات سیاسی بود که دولت تبلورآن است. ازارسطوبه این طرف همه اندیشمندان اعتقاد داشتند که جامعه به دولت نیازدارد، زیرا درحوزه دولت مناسبات مهمی شکل می گیرد که دریونان به آن ها مناسبات شهروندی گفته می شد وبراساس آن مناسبات، افراد با آزادی های شهروندانه به اداره امور«شهر» یا پولیس می پرداختند.
اندشمندان دوران جدید هم به شیوه های دیگر دولت را توضیح دادند، برخی مانند هابزبا توجه به خباثت سرشت انسان، نبود دولت را بزرگ ترین شرممکن می دانستند وبرخی مانند لاک که انسان را گرگ انسان نمی دانستند، براین باوربودند که گاهی مناسبات دوستانه وشهروندانه به هم می خورد، ووجود دولت برای تنظیم مناسبات شهروندی ضروری است. علاوه براستدلال ها یی که درباره ضرورت دولت گفته شده این ادعا هم وجود دارد که دولت حوزه آزادی افراد است واگردولت نباشد آزادی هم وجود نخواهد داشت. اما درنظر مارکس دولت دستگاهی است که درخدمت طبقات حاکم برای تامین منافع طبقاتی آنان قراردارد. مارکس گفت دولت امری اعتباری وفاقد اصالت است، چون دولت جزاداره بحران ها برای تحکیم مناسبات اجتماعی، وظیفه ای ندارد.

قسمت اول:

[audio:https://goftar-berlin.de/wp-content/uploads/2016/02/2016-01-16_a.mp3]
قسمت دوم:

[audio:https://goftar-berlin.de/wp-content/uploads/2016/02/2016-01-16_b.mp3]

.

شما می توانید دیدکاه ها را از طریق RSS 2.0 پیگیری نمایید. Both comments and pings are currently closed.