چگونگی انتقال فلسفه سیاسی یونانی وبسط وزوال آن دردوره اسلامی
June 6th, 2015 | فرستنده در دسته بندی نشده1-فلسفه سیاسی
درآغاز، فلسفه یونانی به دوره مسیحی انتقال یافت، اما با توجه به آنچه به اجمال درباره فلسفه سیاسی واخلاقی ارسطو گفته شد، می توان دریافت که چگونه وتا چه اندازه ای شالوده فلسفی اندیشه ارسطو ونتایج اخلاقی وسیاسی آن با بسط فلسفه یونانی دردرون نظام های برآمده ازسه شاخه ادیان ابراهیمی، نسبتی نداشت. اندیشه فلسفی ارسطو، ناشی ازفضای شهرهای یونانی وسامان سیاسی شورایی – یا دموکراسی – آن بود وطبیعی است که درشرایط زوال وتلاشی اندیشه فلسفی ارسطو، – پس ازآن یعنی – دردوره یونانی مآبی، ازیک سو، ودردوره مسیحی واسلامی، ازسوی دیگر، نمی توانست معنایی داشته باشد.
.
ابونصرفارابی، شیخ ومعلم فیلسوفان دوره اسلامی بود. تاریخ نویسان فلسفه اورا به اعتباراین که به فلسفه یونانی درتمدن اسلامی بسطی داد، موسس فلسفه دردوره اسلامی خوانده اند. پیش ازفارابی، مترجمان بسیاری نوشته های فیلسوفان یونانی را به زبان عربی برگردانده بودند وفارابی با آشنایی با این ترجمه ها ونیزبهره گرفتن ازتعلیمات مدرسان نصرانی که پیروان سنت نوافلاطونیان مکتب اسکندریه بودند، طرحی نو دراندیشه اخلاقی وسیاسی یونانی انداخت.
ازنظرتاریخ فلسفه درحوزه تمدن هایی که برپایه یکی از ادیان وحیانی شکل گرفته اند، کوشش فارابی درتاسیس فلسفه سیاسی درآغازدوره اسلامی، گامی بزرگ بود ونخست، هم اوتوانست مقام فلسفه درنسبت آن با الزامات یکی ازادیان الهی را توضیح دهد وبا رساله های خود پرتوی برنسبت عقل وشرع و وحی وفلسفه درمحدوده تمدن اسلامی بیفکند.
ابونصرفارابی، درتاریخ اندیشه فلسفی درایران، به دنبال سقوط ایران زمین درآغازدوره اسلامی وسکوت دویست ساله ای برآمد که اگرچه به ظاهرایرانیان ازآبشخورهای اندیشه ومعنویت ایرانشهری خود دورافتاده بودند، اما درنهان، درجستجوی راه هایی به سرچشمه هایی دیگروصورت های نویی ازعمل واندیشه بودند.
خاستگاه تاسیس فلسفه دردوره اسلامی بحران دروجدان انسان این دوره بود وبه نظرمی رسد که فارابی، با تدوین آرا اهل مدینه فاضله ودیگررساله های اخلاقی- سیاسی، نظری به این بحران داشته است. دربحث درباره شیوه حکومتی اسلام، دراین نخستین سده ها، افزون برمجادلات شرعی وکلامی، ناگزیرباید واقعیت سیاسی دوگانه خلافت، -خلافت عباسی ، ظاهری وخلافت فاطمی، با طنی – را ازنظردورنداشت. به هرحال به اعتبارنهاد سیاسی، خلافت هیچ یک ازآن دوازظاهراقتدارسیاسی دنیوی فراترنمی رفت. فارابی با امام دوازدهم شیعیان امامی معاصربود وبا فاصله زمانی اندکی پس ازغیبت کبری روی درنقاب خاک کشید.
فارابی با آشنایی که با فلسفه یونانی به هم رسانده بود، توانست به بحران دنیای اسلام التفات پیدا کند ومی دانست که زمانی می توان به تبیین آن بحران پرداخت که با تکیه بردستگاه مفاهیم یونانی، نظریه ای برای خروج ازبحران تدوین شده باشد. فارابی مانند افلاطون، خاستگاه بحران سیاسی مدینه را بحرانی دراندیشه می دانست. اورساله اخلاق نیکو ماخسی ارسطورا ازدیدگاه رساله «جمهور» ونوامیس افلاطون تفسیرکرد. اهمیت فارابی درتاریخ بسط فلسفه یونانی، دراین است که او، به خلاف فیلسوفان نوافلاطونی ونوافلاطونیان مسیحی که توجهی به سیاست مدن (مدینه ها) نداشتند، به سنت افلاطونی- ارسطویی اخلاق وسیاست بازگشت وبا تاسیس فلسفه مدنی کوششی بی سابقه درتوضیح نسبت بحث فلسفی درسیاست مدن با شریعت انجام داد.
اهمیت اقدام فارابی درتاریخ بسط فلسفه یونانی، بویژه درقلمرواندیشه سیاسی را تنها با توجه به تعارض بنیادینی که میان فلسفه وشریعت وجود دارد، می توان دریافت واین نکته نیزدراقدام فارابی اساسی است که وضع فلسفه (تاسیس فلسفه)، دراجتماعات مبتنی برشریعت، پیوسته، خطیروپرمخاطره بوده است. تاخیرتدوین فلسفه مسیحی ویهودی (درمقایسه با تاسیس فلسفه سیاسی درآغازدوره اسلام)، بویژه ازاین حیث دارای اهمیت است که پیش ازتدوین فلسفه مدنی یهودی والهیات مسیحی، اهل نظریهودی ومسیحی می بایست راه حلی برای مشکل نسبت فلسفه وشریعت ووضع فلسفه درشرایط اجتماعی مبتنی برشریعت پیدا می کردند.
درنظرابونصرفارابی، تبدیل شدن خلافت ظاهری اهل سنت به سلطنت مطلقه تنها یکی ازنشانه های ژرفای بحرانی بود که دردنیای اسلام آغاز شده بود. مدینه فارابی نیزمانند شهرزیبای افلاطونی که شهری «درقلمروسخن» بود، به عنوان مدینه ای درعالم مجردات عقلی، تنها چونان افقی دربرابرانسان درمدینه های موجود می توانست پدیدارشود. .
درتوضیح فلسفه مدنی فارابی، این نکته اساسی را نیزنباید ازنظردورداشت که فارابی، درقیاس با افلاطون دروضع مشکلی قرارداشت، زیرا نقادی افلاطون ناظربرشهرهای موجودی بود که بنیان آن ها برقانون شریعت استوارنبود، اما فارابی به عنوان فیلسوف دوره اسلامی، برای این که بتواند دردرون نظام شرع جایی برای فلسفه ونظریه سعادت خود بازکند، می بایست ازپیش توضیحی ازنسبت شرع وعقل، ومدینه فاضله ومدینه موجودی که خلافت عربی ادعای تاسیس آن راداشت، عرضه کند. ازتفسیری که فارابی ازدیدگاه فلسفی ازمسئله پراهمیت وحی به دست می دهد، می توان چنین استنباط کرد که اوبا توجه به امکان اتصال به عقل فعال واستعداد عقول انسانی برای کسب فیض ازآن، به نوعی، به ادامه نبوت فلسفی اعتقاد داشته است، یعنی هم چنان که اتحاد با عقل فعال ازطریق قوه مخیله مختص مقام نبوت است، به واسطه افاضه (فیض) عقل فعال به عقل منفعل نیزانسان به مرتبه حکیم وفیلسوف دست پیدا می کند. فارابی می نویسد: «این انسان درکامل ترین مراتب انسانیت ودرعالی ترین درجات سعادت است ونفس اوکامل و، چنان که گفتیم، متحد با عقل فعال است. چنین انسانی به تمامی افعالی که به واسطه آن ها می توان به سعادت رسید، واقف است واین نخستین شرط ازشرایط رئیس است». فلسفه مدنی فارابی نه با دریافت خلافت ازظاهرشریعت موافقت داشت ونه با باطن خشونت آمیزجریان های زیدی واسماعیلی. خاستگاه اندیشه فلسفی فارابی بحران سیاسی خلافت بود واونخستین نظریه پردازی بود که همه جنبه های آرمانی سیاست خلافت را ازآن گرفت.
فلسفه مدنی فارابی نمی تواند وجوه «واقع گرای» اندیشه سیاسی یونانی را بازتاب دهد، دراندیشه سیاسی فارابی، رئیس مدینه برمدینه تقدم دارد. اوبا تکیه برمقدماتی که مطرح می کند، نمی توانسته است جزبه تحلیل راس هرم مدینه بپردازد. تقدم رئیس اول برمدینه، به طورکلی، با مبانی فلسفه سیاسی ارسطو، چنان که دراخلاق نیکوماخسی وسیاست آمده است، سازگارنیست فارابی تقدم مدینه برفرد را- که شالوده دریافت فیلسوفان یونانی ازسیاست بود – نفی می کند و«انسان شناسی» درتداول قدما، یا به عبارت دیگربحث اخلاقی را مبنای سیاست می داند. (درنظرفارابی) توانایی های انسان، یا فطرت افراد گوناگون ومتفاوت است ووجه توجیه ریاست برخی از آدمیان بر برخی دیگرجزاین نیست. رابطه میان آدمیان رابطه میان ناقص وکامل است -نه رابطه میان افراد آزاد وبرابر- اما جالب توجه است که این امر فارابی را به خلاف نظریه ی شریعتنامه نویسان به توجیه سیاست تغلبیه سوق نمی دهد.
فارابی دررساله سیاست مدینه، پادشاهی آرمانی را با نبوت جمع وبا تکیه برنتایج این بحث، نظریه مدینه فاضله را مطرح کرده است. مدینه فاضله به اعتباروجود ورهبری رئیس اول، مدینه فاضله است. بدین سان فارابی، ازسویی، به نظریه ی شاهی آرمانی اندیشه سیاسی ایرانشهری نزدیک می شود و، ازسوی دیگر، نظریه نبوت را دربحث خود وارد می کند. جمع میان شاهی آرمانی اندیشه سیاسی ایرانشهری که درآن، پادشاه دینیار، دارای مقام خلافت اللهی ومرتبه ظل اللهی است، با درک فلسفی نبوت وامامت، چنانکه درنزد فارابی می توان یافت، ملازمت دارد. با تکیه براین دریافت بوده است که فارابی دایره نبوت را بسته نمی داند. به مقیاسی که فارابی نظریه سیاسی خودرا با حکمت نبوی جمع می کند، تحلیل سیاسی اوجنبه انضمامی خود را ازدست می دهد وازاندیشه سیاسی یونانی فاصله می گیرد. آن جا که افلاطون ازنظام های سیاسی نا مطلوب سخن می گوید، توجه به تحول تاریخی یونان وبویژه آتن دارد وحال آن که، تحلیل مدینه های نا مطلوب درنزد فارابی با تکیه برواقعیت تحول مدینه های دوره اسلامی انجام نمی گیرد. این که فارابی درتحلیل خود ازمدینه ها ی فاضله، ازسویی، به حصر عقلی وازسوی دیگر، به تحلیل افلاطون توجه داشته است، دلیل این است که فیلسوف دوره اسلامی، توجهی به مدینه های دوره اسلامی ندارد وبیشتر، تا جایی که ممکن بود، سخنان افلاطون را تکرارمی کند تا عرضه کردن طرحی برای اصلاح مدینه های موجود دردوره اسلامی. می توان پا را فراترگذاشت وبه طرح این نظرخطرکرد که گفتارفارابی درمدینه های ضاله یا آن چه او «مضادات مدینه فاضله» می خواند، بیشترازآن که تحلیلی ازواقعیت سیاسی وتحول مدینه ها بوده باشد، با توجه به حصرعقلی مدینه ها، توضیحی لفظی وشرح الاسمی درباره برخی واژه هاست واین توضیحات، بی آن که توجهی به مضمون دقیق تحلیل افلاطون داشته باشد، دربعضی موارد تنها معادلی درزبان یونانی دارد. به عنوان مثال، می توان از مدینه مبدله نام برد که به طورکلی معنای محصلی ندارد، این مطلب درباره مدینه جماعیه یا مدینه احرارنیزکه به نظر می اید نقدی برنظام شورایی یا دموکراسی است، راست می آید، اما معلوم نیست مصداق آن نظام درمدینه ها ی اسلامی کجاست؟
دربررسی فلسفه سیاسی افلاطون وارسطوگفتیم که دردوره یونانی، سیاست نسبت به اخلاق، دانش برین به شمارمی آمد وبرآن اشراف داشت. درفلسفه مدنی فارابی نیزقراینی براین مطلب وجود دارد واوهم چون نویسندگان دوره یونانی مآبی ودوره اسلامی، سیاست مدینه را دراخلاق فردی حل نمی کند. فارابی، مانند افلاطون وارسطو، با تعریف سیاست، به عنوان وسیله ای برای نیل به سعادت، به پیوند اخلاق وسیاست التفات پیدا کرده وبه فراست دریافته بود که فلسفه مدنی درنسبت آن با علم اخلاق دانش برین است.
بحث درباره بهترین شیوه فرمانروایی درکانون فلسفه سیاسی دوره یونانی قرارداشت. افلاطون وارسطو، هریک ازدیدگاه ویژه خود، مفهوم «مصلحت عمومی» را ضابطه سنجش وتمیزشیوه های بد ازخوب می دانستند. آن چه دربحث درباره شیوه های فرمانروایی مطلوب ومنحرف دردوره اسلامی مورد غفلت قرارگرفت، این نکته اساسی بود که ضابطه «مصلحت عمومی» ضابطه سنجش وتمیزنبود.
اگرچه غایت سیاست درنزد افلاطون وارسطوسعادت انسانی است وسعادت دراندیشه فلسفی قدیم جزبا عمل به فضیلت امکان پذیرنمی شود، اما فضیلت درفلسفه ارسطو ونیزافلاطون مبتنی بردریافتی این جهانی یا بهتربگوییم مدنی است. چنان که پیش تر توضیح دادیم، پژواکی ازاین اندیشه یونانی را می توان درنزد فارابی بازیافت، اما با توجه به تفسیری که فارابی ازفضیلت وسعادت عرضه می کند، معلم ثانی نه می تواند درتمیزمیان مدینه های فاضله ومدینه های تغلب به اندیشه یونانی اقتدا کند ونه می تواند ضابطه یونانیان (مصلحت عمومی) درتمیزمیان نظام های سیاسی مطلوب ومنحرف را درفلسفه مدنی خود وارد کند. (فارابی امکان تحقق سعادت را ازراه اتصال به عقل فعال، یعنی به واسطه حکمت عقلی وبرهانی، که سعادتی غیرمدنی است، مورد تاکید قرارمی دهد).
دردوره اسلامی، تدوین اندیشه دموکراسی به گونه ای که دریونان، درعمل ونظر، به وجود آمد، ممکن نشد. دردوره اسلامی، ازسویی، درعمل، خلافت آغازین به سلطنت مطلقه تبدیل شد و، ازسوی دیگر، درقلمرو نظر، دوجریان مهم اندیشه سیاسی سیاستنامه نویسی وشریعتنامه نویسی بود که هریک به نوعی به توجیه سلطنت وخلافت می پرداخت. فلسفه سیاسی، یگانه جریان اگرچه فرعی دراندیشه سیاسی بود که ناظربرنفی تغلب وتاکید برحکومت فاضله بود، اما فلسفه سیاسی نیزبه نوبه خود، با تفسیری که ازنبوت عرضه ونظریه نبوت را با فلسفه سیاسی جمع می کرد، اگرچه می توانست مسئله تغلب درسیاست را مطرح کند، اما به دلیل همین تفسیرفلسفی ازنبوت نتوانست فلسفه مدنی خود را برشالوده «مصلحت عمومی» استوارسازد.
مفهوم بنیادین فلسفه مدنی فارابی رئیس مدینه وکانون تحلیل آن راس هرم قدرت سیاسی بود وازآن جا که نسبت رئیس مدینه به مدینه نسبت خداوند به عالم دروجود وبقای آن است، نیل به سعادت درمدینه نیز جزبا وجود رئیس مدینه امکان پذیرنخواهد شد.
چنین می نماید که با توجه به نظریه وحدت نبوت وپادشاهی که ازاساسی ترین اصول بسط فلسفه دوره اسلامی بود، فلسفه سیاسی ارسطویی ومفهوم ونظریه «مصلحت عمومی» که انتقال آن به دوران جدید درتحول آتی اندیشه سیاسی دراروپا نقشی پراهمیت ایفا کرد، نمی توانست مورد توجه قرارگیرد.
سخن جواد طباطبایی را ازکتاب «زوال اندیشه سیاسی درایران » درباره چگونگی انتقال فلسفه سیاسی یونانی وبسط وزوال آن در دوره اسلامی درجلسه بعد پی می گیریم
قسمت اول:
[audio:https://goftar-berlin.de/wp-content/uploads/2015/06/2015-06-06_a.mp3]
قسمت دوم:
.
شما می توانید دیدکاه ها را از طریق RSS 2.0 پیگیری نمایید. Responses are currently closed, but you can trackback.