«ملت، دولت و حکومت قانون» جستار 3 – 1


آل احمد یکی از آن «اهل ادب»، به قول توکویل، یعنی اهل ادب میان مایه، یا «چیزنویسان»، بود که با ایدئولوژی تجدد ستیز خود راه را بر فهم جدیدی از سیاست بست.

جواد طباطبایی در آغاز جستار سوم از کتاب «ملت، دولت و حکومت قانون»، این پرسش را مطرح می کند که :

 چرا کوشش های روشنفکران دهه های چهل و پنجاه در خلاف جهت روشنفکری  چنددهه پیش و پس از پیروزی جنبش مشروطه خواهی سیر و سپس به نوعی رشته های این گروه  را  پنبه کرد؟

طباطبایی بویژه با توجه به سیطره بی چون و چرای ایدئولوژیک روشنفکران “انقلابی” در دهه های چهل و پنجاه، پاسخ پرسش فوق را در آن سال ها «کار آسانی» نمی داند، اما ریشه بحث را به بی توجهی همان نسل از روشنفکران در چند دهه پیش و پس از پیروزی جنبش مشروطه خواهی می داند، بی توجهی  به جدال سهمگین« قدیم و جدید» که آن را «ساده اندیشی بنیادین» می داند و خواننده را به مشروح این «بحث» یعنی «جدال قدیم و جدید» در نوشته های دیگر خود دعوت می کند.

طباطبایی وجه «پیچیده تر» این بحث را به دوره ای مربوط می داند که روشنفکران دهه های چهل و پنجاه به اصطلاح «تصوری از اهمیت نظام سنت پیدا کردند.»

زمینه توضیح نظری مضمون برخی از جوانب این بحث آن گاه فراهم شد که، آثارزیانبارخیال بافی های روشنفکران دهه های چهل و پنجاه طی چند دهه  اخیرتا حدی در «نظر» و «عمل» آشکار گردید. آل احمد نماینده شاخص و سرمشق این جریان روشنفکری بود که با ایدئولوژی تجدد ستیز خود به بحث در باره «سنت» پرداخت و با تفسیری ایدئولوژیک از «سنت»،  سرمنشا «فکر»ی بسیاری از تحولات ویرانگر در ایران شد.

طباطبایی درخصوص میان مایه بودن اهل ادبی چون آل احمد می نویسد:

«آل احمد را می توان چریک روشنفکری و یکی از بنیاد گذاران آن خواند، زیرا نوع نگرش او به ادبیات و حتی سبک نوشتاری او نشانه هایی از یک چریک شهری داشت که قرار بود از ده خود شهر را در محاصره بگیرد… این روحیه چریکی آفتی بود که در دهه های چهل و پنجاه خورشیدی با سفاهت کامل پهلو می زد که عرفان مبتذلی را نیز به آن آمیخته بودند.»

طباطبایی حاصل کار گروه های گونا گون و به ظاهر دارای اختلافات اساسی در دوران پهلوی را که، از موضع تجدد ستیزانه کوشیدند، به اهمیت و نقش «سنت» توجه کنند ، به یکسان زیانبار و به قیاس «شریعتمداری»، آن جریانات را «سنتمداری» می نامد.

 بنابر توضیح طباطبایی «سنتمداری» با «سنتگرایی» به یک معنا به کار نرفته چرا که  «سنتگرایی» به معنای توجه به «نظام سنت» و کاربرد آن در «استدلال یا رفتار» فرد «سنتگرا» ست چه از موضع سلبی و یا اثباتی. اما «سنتمداری» در توضیح نویسنده کتاب «ملت، دولت و حکومت قانون»، معادل اصطلاح جدید traditionalism است که در زبان های اروپایی به کار می رود و این «سنتمداران» می کوشند «بن بست غرب» را برجسته و حتمی نشان دهند، به گونه ای که  اثبات این «بن بست»  وبازگشت به «سنت» را «درمان همه دردهای دنیای» امروز جلوه می دهند، و نویسنده کتاب درست به همین دلیل این «سنتمداری» را دارای وجهی ایدئولوژیکی می داند.

 پدران معنوی و نمایندگان برجسته این «سنتمداری» ایدئولوژیک تجدد ستیز در ایران از «حضرت فردید» تا داریوش شایگان، سید حسین نصر، احسان نراقی و … با طرح مباحثی چون «راه اصیل آسیایی»، «آنچه خود داشت»، «آسیا در برابر غرب» و «جاویدان خرد» راهی را نشان دادند و آینده ای را بشارت دادند که در ابعادی گسترده «در پیکاری با فلسفه سیاسی مشروطیت تبلیغ می شد.»

در ادامه توضیح معنای فوق است که طباطبایی می نویسد:

«آل احمد، که به برخی از نظرات او در بازگشت به سنت اشاره کردم، یکی از نمایندگان این جریان روشنفکری (سنتمداری) بود. درهمین دوره، با گسترش رسانه هایی مانند مطبوعات و رادیو و تلویزیون، گرد آمدن گروه هایی از اهل نظر از نوع جدید و متفاوت در برخی از نهاد های اجتماعی – اقتصادی و فرهنگی، کانون هایی نیز برای پراکندن نوعی سنتمداری در صورت های گوناگون ایجاد شد، که در مواردی حتی دربارشاه، دفتر ملکه و سازمان رادیو تلویزیون نیز از آن کانون ها حمایت می کردند…

انجمن شاهنشاهی فلسفه ایران، به ریاست سید حسین نصر، مرکز ایرانی مطالعه فرهنگ ها، به ریاست داریوش شایگان، و در سوی دیگر کانون پرورش فکری کودکان و نو جوانان، به ریاست لیلی امیر ارجمند، به عنوان شاخه مارکسیستی دفتر ملکه، مجله های متنوع وزارت فرهنگ و هنر، بنیاد فارابی و … کانون انتشار انواع اندیشه هایی بود که، اگر بخواهم با ملاحظه برخی جوانب سخن بگویم، می توانم گفت که همه، به رغم اختلاف هایی که میان آن ها وجو داشت، در خلاف جهت فلسفه سیاسی مشروطیت، که مبتنی بر حکومت قانون، نظام فرمانروایی میانه رو، رویکرد تجدد خواه به نظام سنت و … بود عمل می کردند. آن چه از همه این افراد و گروه تراوش می کرد بازگشت به «آسیا در برابر غرب»، «آن چه خود داشت» و «بازگشت به خویشتن» بود و این همه در پیکاری با فلسفه سیاسی مشروطیت تبلیغ می شد. بویژه در دهه های چهل و پنجاه خورشیدی، خلطی میان مشروطیت با سلطنت ایجاد شد که مخالفان و موافقان سلطنت به یکسان به آن خلط دامن می زدند. مدیران نهاد هایی مانند انجمن شاهنشاهی فلسفه ایران و مرکز ایرانی مطالعه فرهنگ ها، که در سیاست ندانی و بی «خیالی» گوی سبقت از همدیگر می ربودند و کارگزارانی مانند احسان نراقی، از سویی، و سازمان های چریکی رنگارنگی که شبح آن ها در این دهه ها در افق حیات سیاسی کشور ظاهر شد، هیچ یک تصوری از فلسفه سیاسی «مشروطیت»، یعنی حکومت مبتنی و مشروط بر قانون اساسی، نداشتند.

از این رو،  می توانیم  بگوییم که کارنامه روشنفکری دهه های چهل و پنجاه، در مقایسه با آگاهی نوآئینی که دهه ای پیش از پیروزی مشروطیت تکوین، و بویژه در مجلس اول و، از آن پس، تا بر آمدن رضا شاه شالوده استوارتری پیدا کرد، در مجموع، سخت منفی است. در این دوره، زیر لوای پیکار با استبداد، که به ظاهر سخت «سیاسی» می نمود، یعنی «زیادی» سیاسی بود، تصفیه حسابی با آن آگاهی ملی – سیاسی– صورت گرفت.

جای شگفتی نیست که در نوشته های سید حسین نصر و داریوش شایگان چیزی در باره مشروطیت وجود ندارد و آن چه احسان نراقی در این باره در مصاحبه ای با اسماعیل خویی گفته، و نیز رساله هایی که در این سال ها نوشته، فاجعه ای است که از فرط یاوه بودن

هیچ غواصی نمی تواند به اعماق لجه (میانی) آن برسد. نوشته های طیف های گوناگون چپ نیز بدیهی است که از نشخوار تاریخ نویسی شوروی نمی توانست  فراتر رود…»


https://goftar-berlin.de/wp-content/uploads/2022/04/2022-04-07_a.mp3
قسمت دوم:

https://goftar-berlin.de/wp-content/uploads/2022/04/2022-04-07_b.mp3