دولت وحاکمیت دراندیشه سیاسی هابز – 16

کارل اشمیت، در سال های پیش از به قدرت رسیدن هیتلر و پس از آن، نظریه پرداز حقوق عمومی “ناسیونال – سوسیالیسم” بود

وتفسیراوازاندیشه سیاسی هابز و بویژه جایگاه «لویاتان» درآن نیزکوششی برای توضیح «افسانه دولت تمام عیار» است.( *)

یکی از مفسران اندیشه سیاسی هابز می نویسد: «تمایز میان درون و بیرون – بواطن و ظواهر – در کانون نظام هابز قرار دارد، جایی که اشمیت نمی خواست ببیند. به همین دلیل، او مسئولیت آن را بر عهده اندیشمندان یهودی که به دنبال هابز آمدند گذاشته است.» همان مولف می نویسد: استناد اشمیت به نظریه حاکمیت ژان بدن و تامس هابز، مبنی بر این که «حاکمیت ناظر بر تصمیم در شرایط  ودر مورد استثنایی است»، درست نیست، زیرا در نظریه آنان اصل بر قاعده بوده و استثنا می بایست با توجه به قاعده کلی حاکمیت فهمیده می شد، در حالی که در نظریه اشمیت اصل بر استثناست و استثنا قاعده است. او می نویسد: «نقش توانایی وضع قانون و نسخ آن »، که در نظریه های حاکمیت بدن و هابز بر عهده قدرت حاکم گذاشته، «بیشتر از آن که تعلیق نظم حقوقی موجود باشد، تضمین انسجام و تداوم آن است».

حاکمیت، در نزد بدن و هابز، بیشترازآن که با استثنا تعریف شود و ناظر بر نظریه تعلیق نظم حقوقی باشد، برعکس، ناظر برقرار دادن استثنا در تحت قاعده کلی و تضمین تداوم نظم حقوقی است». این اشاره ها به دیدگاه اشمیت را از این حیث می آوریم که پیچیدگی اندیشه هابز را برجسته کرده باشیم. دیدگاه های هابزآغاز نظریه سیاسی جدیدی بود که نویسندگان پس ازاوازدیدگاه های متفاوتی امکانات بالقوه آن را بسط دادند.

هابز شهروند کشوری بود که پراکنده شدن نظریه اصلاح دینی در آن کشور دهه هایی از ناآرامی ها و تنش های داخلی را به دنبال آورده و انقلابی سیاسی سامان کهن نظام سیاسی آن را بر هم زده بود. هابز سال هایی از این دوره را در فرانسه به سر می برد و از دور در باره حوادث دو کشور انگلستان و فرانسه تامل می کرد.

هابز، در سال های اقامت در فرانسه، چنان که “راینهارت کوزلک” توضیح داده است، «تاریخ نویس» (**) نبود تا اسناد وقایع گذشته و حال را گرد آورد یا آن ها را شرح دهد، بلکه «اندیشمند تاریخ» (***) بود و می خواست راهی برای بیرون آمدن از بن بست جنگ داخلی پیدا کند.

هابز واژگانی فرا مذهبی به کارگرفت تا بتواند خود را فراتر از احزاب قراردهد و همه آن ها را در تحلیل واحدی وارد کند.

به نظر هابز، در تنش های اجتماعی نه تنها عمل در برابر باور قرار می گرفت، بلکه هر باوری نیز در پیکاری با باورهای دیگر تنش هایی را ایجاد می کرد و بر اثر همین باورهای خصوصی بود که گروه هایی در عمل به پیکار با یکدیگر رانده شدند و منجر به جنگ داخلی شد.

“راینهارت کوزلک” از هابز نقل می کند که در رساله در باره «شهروند»، با تاکید بر این که اختلاف های فکری بسیار پر مخاطره اند و تنش های بسیاری از آن ها می تواند تولد یابد، نوشته بود: «عدم موفقیت با کسی در موضوعی به معنای این است که او را به اشتباه دراین باره متهم کنیم … و این را می توان از این امر دریافت که بیشترین جنگ ها در میان فرقه های دین واحدی در یک کشور در گرفته است که بر سر نظریه ها یا سیاست عمومی بر نظرات یکدیگر پیچیده اند».

دستاورد مهم هابز این بود که گسست میان «وجدان و سیاست» در نزد قدرت حاکم، که فراتراز قانون قرار دارد، و فرد به عنوان تبعه دولت و انسان را، به قلمرویی در بیرون دستگاه دولت انتقال دهد.

قانون ها از این حیث که با «نظام قانونی ابدی اخلاقی» مطابقت دارند، اخلاقی نیستند، بلکه از این حیث اخلاقی هستند که اوضاع و احوال سیاسی زمان ضرورت آن ها را ایجاب کرده است. «این قانون ها همان قانون های اخلاق سیاسی هستند که قدرت حاکم اراده و، به دلایلی که از این اخلاق ناشی می شود، بر قرار کرده است. مبنایی سیاسی، فضیلت را به فضیلت تبدیل می کند نه اعتقاد یا اعتدال، اما برای فرد، به عنوان انسان، اعتقاد یا وجدان عالی ترین معیار اخلاق به شمار می آید.» بدین سان، می توان فرد را به دو اعتبار لحاظ کرد و گویی فرد به دو بخش  تقسیم می شود؛ فرد قلمرو خصوصی و فرد حوزه عمومی. کارهای فرد تابع قانون های دولت هستند، اما وجدان، «در نهان، آزاد» است، چنان که هابز می نویسد : «قانون انسانی نه برای وجدان، بلکه برای اعمال الزام آور است». فرد می تواند به وجدان خود پناه ببرد، بی آن که مسئول آن باشد. «قانون مبین وجدان عمومی است، که هر فردی پیشتر پذیرفته است که آن را راهبر خود قرار دهد. اگر جز این می بود، به سبب تکثر وجدان های خصوصی، کشور به ضرورت دستخوش پراکند گی می شد، هیچ کس از قدرت حاکم تبعیت نمی کرد … زیرا وجدان های خصوصی، جز باورهای خصوصی نیستند».

بدین سان، دولت، بی آن که «مکان بی اخلاقی سیاسی باشد» به «جایگاه بیطرفی اخلاقی» تبدیل می شد.

با این بیطرفی اخلاقی دولت، «دولت نظم جدیدی را ایجاد کرد که از آن پس خود قربانی آن شد»، زیرا از همان آغاز که دولت استقلال «وجدان اخلاقی درونی فرد» را به رسمیت شناخت، این قلمرو درون انسان به «کانون آشوب های ویژه نظام مطلقه» تبدیل شد.

این اشاره های اجمالی به دیدگاه های نظریه پردازان جدید، از اشمیت و اشتراوس تا کوزلک، را از این حیث آوردیم که نشان دهیم نطفه همه مباحث اساسی اندیشه سیاسی جدید در رساله های تامس هابز بسته شده بود. در واقع، هابز، در ادامه ژان بدن و نظریه پردازان مکتب حقوق طبیعی، دستگاه مفاهیم نوآیین اندیشه سیاسی را تدوین کرد. اگرچه بیشتر نویسندگانی که از این دستگاه مفاهیم جدید سود جستند، از اسپینوزا، لاک، منتسکو و روسو، از مخالفان او به شمار می آمدند، اما حتی این مخالفت با مبانی اندیشه سیاسی هابز در بیرون دستگاه مفاهیم او امکان پذیر نبود.

تاریخ اندیشه سیاسی جدید در اروپا، دفتر سوم: نظام های نوآیین دراندیشه سیاسی – جواد طباطبایی

* Der totale Staat 

** Geschichtsschreiber

*** Geschichtsdenker 


https://goftar-berlin.de/wp-content/uploads/2022/01/2022-01-06_a.mp3
قسمت دوم:

https://goftar-berlin.de/wp-content/uploads/2022/01/2022-01-06_b.mp3