«در باب انسان»، بخش اول کتاب «لویاتان»


چرا امروز پس از نزدیک به چهار قرن ما آثار هابز را می خوانیم؟ وچرا آثار هابز چنین جاذبه ای دارند؟

سی. بی. مکفرسون (1987 – 1911) در آغاز مقدمه خود بر کتاب «لویاتان»، در باره توماس هابز، که او را تحلیل گرقدرت وسیاست می نامد،  این پرسش را مطرح می کند که چرا امروز پس از نزدیک به چهار قرن باز هم ما آثار هابز را می خوانیم؟ وچرا آثار هابز جاذبه ای همیشگی دارد؟

مکفرسون در پاسخ به
پرسش فوق از جمله می نویسد:

توماس هابز به شیوه
ای روشن تر از هر اندیشمند دیگری پس از ماکیاوللی، ونیز به شکلی سا ما نمند تراز
هر کوشش دیگری در این زمینه، پیش یا پس از او، ویژگی های درونی قدرت را آشکار ساخته
است.

هابز بر «حقوق طبیعی»
و برابر انسان ها پای می فشرد و نوشت: «سودمندی فلسفه اخلاق و سیاست را باید نه بر
حسب آسایشی که به واسطه  دانستن چنان دانش
هایی حاصل ما می شود بلکه بر حسب مصیبت هایی بسنجیم که بدون آگاهی از آن دانش ها
بر سر ما می آید».

تنها ادعاهای وی
جسورانه نبود بلکه علم موردنظرش نیز بلند پروازانه بود؛ هابز به راستی روح علم
جدیدی را که در آن زمان فهم آدمیان ازجهان طبیعت را دگرگون می ساخت، فراچنگ آورده
بود. این همان روح اندیشه گالیله بود که در آن بر پایه فرضیات جسورانه و استنتاجات
بسیارعقلانی و مستدل، گزاره هایی برای تبیین پدیده های مورد نظرجستجو می شد.

هابز، دست کم درهمین
دوران زندگی خود گرایش و ذهنیتی تجربه گرایانه داشت، وبا آرای فرانسیس بیکن موافق
بود. هابز مدتی کاتب تقریرات بیکن بود و با جهان فکری او آشنا بود، اما ظاهرا
دنبال مبنایی محکم تر از آن می گشت. در همین زمان بود که هندسه به سراغ او آمد و
بر او تاثیر گذاشت. کتاب اصول اقلیدس، او را عاشق هندسه کرد. وآن چه هابز را مجذوب
کرد، روش استدلال بود.

نمی توان به یقین گفت
که چقدر طول کشید تا آن که هابز در ذهن خود میان قطعیت روش هندسه و عدم قطعیت
نظریه اخلاقی و سیاسی رایج پیوند بر قرار کند.

هابز در طی سفر سوم
خود (7 – 1634) به قاره اروپا، با گالیله ملاقات کرد وعضو حلقه رو به گسترش
دانشمندانی شد که در پاریس گرد مارتین مرسن، ریاضی دان و فیلسوف فرانسوی، جمع شده
بودند.

آن چه مورد نظر هابز
بود، فرضیه ای اساسی در باره سرشت و ماهیت اشیا بود که بتواند کنش های آدمیان
درجامعه و روابط آن ها با یکدیگر را نیز توضیح دهد. هابز پیش از پایان آن سفر طرح
بزرگی در باره فلسفه ای کلان در ذهن خود تشکیل داده بود که بتواند طبیعت، انسان و
جامعه را بر حسب حرکت تبیین کند.

به این منظور فلسفه
یا علمی منظم را در سه بخش طراحی کرد: یکی بخش مربوط به «جسم» که در آن اصول اولیه
حرکت مطرح شوند؛ دوم بخش مربوط به «انسان» که در آن آدمی هم چون نوعی از جسم در
حال حرکت تلقی شود و احساسات، امیال، و رفتار انسان به عنوان پیآمد های حرکت درونی
وی و تاثیرحرکات بیرونی بر آن حرکت، توضیح داده شود؛ و سوم بخش مربوط به «شهروند»
که در آن معلوم شود که چنان حرکاتی ضرورتا به چه نتیجه ای می انجامند و چگونه می
توان با تکیه بر معرفت به چنین قوانینی، و با استفاده از پیش اندیشی عقلانی، نتایج
آن ها را بهبود بخشید.

از مقدمه «لویاتان» هابز به قلم سی. بی. مکفرسون – ترجمه حسین بشیریه