دولت وحاکمیت دراندیشه سیاسی هابز – 7


جواد طباطبایی درآخرین کتاب خود تحت عنوان : «ملت، دولت وحکومت قانون»

جواد طباطبایی درآخرین کتاب خود تحت عنوان : «ملت، دولت وحکومت قانون» انتشارات مینوی خرد – 1399 افزون برنقادی جریان های «روشنفکری دهه های چهل وپنجاه، تا انقلاب اسلامی»، به بررسی ونقد بنیادی دیدگاه های «به ظاهرمتفاوتی»، که اهل به اصطلاح «تفکر» بودند وهستند، مانند احمد فردید ورضا داوری اردکانی نیز پرداخته است.

طباطبایی در بر رسی وضعیت جامعه ایران در یکی دو دهه پیش از انقلاب اسلامی می
نویسد: «دهه چهل، با ژرف تر شدن بحران جامعه در حال گذار ایران، سال های همه خطرها
نیز بود. به اجمال، می توان گفت که، از سویی، امتناع تدوین فلسفه سیاسی مشروطیت
خلءی در قلمرو نظر ایجاد کرده بود و، از سوی دیگر، علوم اجتماعی دانشگاه مادر، زیر
تاثیر ایدئولوژی های سیاسی که از غرب وارد می شد، ومارکسسیم مبتذل روسی، به نوعی
از مارکسیسم در صورت جامعه شناسی مسخ می شد.

این راه مسخ جامعه شناسی به عنوان بءس البدل مارکسیسم را امیرحسین آریانپور،
که پایین تر اشاره ای به نوشته او خواهم آورد، در نخستین سال های دهه چهل هموار
کرد واز آن پس نیز با رساله پراکنی های «اجتماعی – مردم شناسی» آل احمد، و برخی از
همپالگان او، مانند غلام حسین ساعدی و صمد بهرنگی،وبرخی دیگر از مارکسیست های
شرمگین، که در «موسسه تحقیقات اجتماعی» دانشگاه تهران جمع شده بودند، علوم انسانی
و اجتماعی کشور به نوعی جانشین مارکسیسمی شد که به طور رسمی ایدئولوژی دشمن نظام
به شمار می آمد. این استتار درمارکسیسم در زی علوم انسانی ودر سنگر التقاطی از همه
ایدئولوژی های سیاسی عقب مانده جهان سومی، که امثال آل احمد استادان آن به شمار می
آمدند، زمینه آشوب ذهنی گسترده ای را فراهم آورد ونخستین کسی که توانست از همه
امکاناتی که این آشوب ذهنی در اختیار او می گذاشت بهره برداری کند علی شریعتی بود
که نه جامعه شناس بود، نه مارکسیست، اما خطابه های او، که ژرفای خلا فکری آن ها با
عمق فاجعه عقب ماندگی جهان سومی پهلو می زد، اگر بتوان گفت ، تجسدی مسخ شده از آن
دو بود که در وجود فعال سیاسی مخالف خوان آشوب طلب او تثلیث رقت انگیزی را می
آفرید وبا همین جاذبه رقت انگیز از ساده دلان 
همه گروه های اجتماعی دل می برد.

طباطبایی در ادامه مطلب در جستار اول کتاب «ملت، دولت وحکومت قانون»، درتوضیح
نقش «اهل ادب» وجریان های رنگارنگ «روشنفکری» درکشوری که «جایگاه علم» معلوم نباشد،
با اشاره ای به تحلیل آلکسی دو توکویل، اندیشمند سیاسی فرانسوی، به ویرانگری پیوند
میان «مدینه فاضله خیالی اهل ادب وذهنیات توده های مردم» اشاره می کند وبه نقل از
توکویل ادامه می دهد، «آنان (اهل ادب) نه کاری انجام می دادند ونه می توانستند
کاری را که دیگران انجام می دادند ببینند… درفاصله بی نهایتی که میان اهل ادب و
واقعیت عملی باز شده بود، هیچ تجربه ای به تعدیل مزاج آتشین آنان یاری نمی رساند،
هیچ امری آنان را از موانعی که واقعیت های موجود می تواند دربرابر بهترین اصلاحات
ایجاد کند آگاه نمی کرد. آنان کوچک ترین تصوری از خطرهایی که همراه ضروری انقلاب
ها هستند، نداشتند. اهل ادب این مخاطرات را حتی نمی توانستند حدس بزنند، زیرا عدم
مطلق آزادی، واقعیت امور زندگی را برای آنان نه تنها ناشناخته، بلکه نامشهود می
ساخت… حیات سیاسی به طور قهرآمیزی به قلمرو ادبیات رانده شد، هدایت افکار به دست
اهل ادب افتاد وبرای مدتی آنان همان منزلتی را پیدا کردند که احزاب درکشورهای آزاد
دارند».

جواد طباطبایی درجستارپنجم از کتاب «ملت، دولت وحکومت قانون» درادامه بحث می
نویسد: جلال آل احمد تنها یک نویسنده بی اهمیت و «نظریه پرداز» «اغتشاش فکری»
نیست، بلکه اسوه «اهل ادب» ایرانی پنج شش دهه اخیرنیزهست که راهی پر رهرو هموار کرد،
چنان که حتی بسیاری از کسانی که به ظاهر علاقه ای به رطب ویابس های او نمیتوانستند
داشته باشند ناچاردرآن راه گام گذاشتند.

این جا نیز اصطلاح «اهل ادب» را به عنوان مفهومی به کار می برم که آلکسی دو
توکویل توضیح داده بود، و پیشتر اشاره ای به آن آوردم. تکرار میکنم که منظور از «اهل
ادب»، در این تداول خاص، نظریه پرداز اجتماعی خیالی است که جز در اوهام قلمرو
نوشته های او واقعیتی ندارد. این «اهل ادب»، از این حیث که اهل ادبیات هستند، حتی
اگر اهل فلسفه یا علوم اجتماعی وانسانی هم باشند، درموارد بسیاری، مطالبی فلسفی
ومربوط به علوم انسانی را می خوانند و، چون مقدمات و مبانی آن علوم وفلسفه را نمی دانند،
بسیاری از آن مطالب را نمی فهمند، آن گاه با تکیه بر همان مقدمات نفهمیده نتایجی
می گیرند که، در عین بی معنایی، در خواننده ای که دانش چندانی در این مباحث نداشته
باشد، توهم سخنان مهم را نیز ایجاد می کند.

نیازی به گفتن نیست که هرعلمی مبانی، مقدمات ونظام مفاهیمی دارد ومباحث
بنیادین آن علم نیز در منابع اصلی توضیح داده شده است. هرکسی می تواند درحد خلاصه
های دانشگاه مادر کلیاتی از فلسفه وعلوم اجتماعی وانسانی بداند، اما همان کس نمی
تواند در آن مباحث بنیادین اجتهاد کند وفهم ناقص خود از آن مباحث را مبنایی برای تفسیر
به رای نویسندگان بزرگ قرار دهد. وانگهی، نمی توان در باره اجتماع وتاریخ نظریه
پردازی کرد، اما جز روایتی مغشوش از تاریخ در ذهن نداشت.

همه این ایرادها در مورد نوشته های آل احمد و علی شریعتی مصداق دارد، در مورد
نویسنده به ظاهر متفاوتی مانند رضا داوری نیز همین ایرادها، و در مواردی بیشتر
ازاین ایرادها، به همان اندازه مصداق دارد.

این ایرادها در مورد رضا داوری از این حیث بیشتر ازآنان مصداق دارد که آل احمد چون کمابیش می دانست که نمی داند دست به عصا راه می رفت و، به عنوان مثال، به تفسیر نظریه «حاکمیت» ژان بدن خطر نمی کرد.

رضا داوری در رساله ای با عنوان «ناسیونالیسم و انقلاب»، که مجموعه ای از درس های او در

سال های نخستین پس از انقلاب اسلامی است، چنین خطر هایی کرده و خویشتن را به دست خود به تهلکه انداخته است.

درجلسه آتی بحث «حاکمیت» ازدیدگاه رضا داوری اردکانی را پی می گیریم

قسمت اول:


https://goftar-berlin.de/wp-content/uploads/2021/06/2021-05-20_a.mp3
قسمت دوم:

https://goftar-berlin.de/wp-content/uploads/2021/06/2021-05-20_b.mp3

.