خواجه نصیرطوسی وتدوین نظام حکمت عملی


حکمت عملی، به گونه ای که خواجه نصیر طوسی متکلم برمبنای نسبت نسنجیده میان حکمت وشریعت وعقل ونقل تدوین کرد، نا گزیرمی بایست به «لانه تضادها» تبدیل شود

.

خواجه نصیرطوسی، ازمهم ترین شارحان شیخ الرئیس، برمبنای آن چه در رساله
فی اقسام العلوم العقلیه او آمده بود، نخستین رساله شامل سه بخش از«حکمت عملی» را
تدوین کرد که خود پایان خردورزی درقلمرواخلاق وسیاست نیزبود.

خواجه مانند شیخ الرئیس وبیشترازاو، وزیر و کارگزارحکومتی بود ومی
توانست بداند که آن چه ازسیاسات دررساله او آمده نمی تواند راهنمای عمل حکومت
باشد.

خواجه نصیر«اخلاق ناصری» را درقهستان ودرخدمت ناصرالدین، محتشم
اسماعیلی آن، نوشته بود، اما با یورش مغولان وسقوط اسماعیلیان و ایران زمین نیزآن
را به هلاکو تقدیم کرد ودردیباچه  جدید آن
رساله توضیح داد که آن رساله ای برای عمل نیست.

پرسشی که می توان با مروری برتاریخچه کوتاه دگرگونی های «حکمت عملی»
مطرح کرد، این است که چرا درانتقال اندیشه اخلاقی وسیاسی یونانی طرح پرسش از
«اغراض» فیلسوفان یونانی ممکن نشد؟

به نقل ازتذکره نویسان آوردیم که فارابی به این نکته التفات پیدا کرده
بود که فهم «اغراض» رساله های فیلسوفان یونانی امرآسانی نیست وبا صرف خواندن
مکررآن ها نمی توان به معنای آن ها پی برد.

اگرچه عمده مطالب رساله «اخلاق ناصری» ازابتکارات خواجه نیست واو
بیشترمطالب بخش های سه گانه آن را به نقل ازنویسندگان پیشین ازعربی به فارسی ترجمه
ونقل کرده است، اما به هرحال، فرآورده نهایی، به گونه ای که اینک دردست است، حاصل
دریافت های خواجه درمباحث «حکمت عملی» است.

بسط فلسفه با مرگ واپسین شارح آن، ابوالولید ابن رشد، درسرزمین های
باختری خلافت، به پایان رسید، اما درایران، بویژه با شهاب الدین سهروردی، برخی ازاشارات
ابن سینا درنظام متفاوتی ازتامل فلسفی تجدید شد و بسط یافت. این جریان ازفلسفه، هم
چون کوششی برای فهمی متفاوت ازتامل نظری به شمار می آمد، اما خواجه نصیر، درحکمت،
وبویژه در«حکمت عملی» مشائی ماند.

ارسطو، بویژه با دو رساله سیاسات و اخلاق نیکوماخسی، بنیاد کذار«حکمت
عملی» بود. وبه تصریح خود ارسطو، رساله دوم هم چون دیباچه ای بررساله نخست بود
ودرنظراو، سیاست، درمقایسه با اخلاق، «دانش برین» یا فرمانروا به شمارمی آمد
واخلاق بخشی ازآن بود.

«حکمت عملی»، یا به تعبیرارسطو: «فلسفه امورانسانی»، بیشترازآن که
فلسفه صرف باشد، پیوندهایی با نظام شهروندی یونانی داشت وفهمیدن ظرافت های آن،
افزون برامکان دسترسی به رساله های اخلاقی وسیاسی افلاطون وارسطو، نیازمند آشنایی
با روح فرهنگ وتمدن یونانی نیزبود.

چنین می نماید که فارابی، که با زبان یونانی آشتایی نداشت، به عنوان
فیلسوف، وازطریق استادان خود وآشنایی با محافلی که آشنایان با زبان و فرهنگ یونانی
نیزرفت – و- آمدهایی به آن محافل داشتند، دریافتی ژرف از«اغراض» «حکمت عملی»
یونانی پیدا کرده بود است.

این که فارابی، درمواردی، مانند طبقه بندی علوم، به عنوان مثال دراحصا
العلوم، راهی متفاوت با دیگر شارحان فلسفه یونانی دنبال کرده، مبین این است که
معلم ثانی مبانی «حکمت عملی» یونانی را درمی یافته وبا روح آن آشنایی به هم رسانده
بوده است.

افلاطون با تدوین نظریه مراتب وجود خود نیزطرحی ازمناسبات سیاسی
درانداخت که نظام سیاست درعالم مجردات عقلی بود. اگرچه اختلاف هایی میان برخی
ازرساله های او، ازرساله «مرد سیاسی» و«السیاسه» تا «نوامیس» وجود دارد، اما
افلاطون «الهی» به سیاستی نظرداشت که تحقق آن درشهرهای زمینی، که همه آن ها به
یکسان شهرهایی تباه به شمارمی آمدند، امکان پذیرنبود.

رساله «سیاسات» ارسطو، با توجه به پیوندهایی که با مناسبات  شهروندی یونانی داشت وتاملی درسرشت آن ها بود،
رساله ای ازسنخ نوشته های افلاطونی نبود. ازاین حیث، نظربه شکافی که میان واقعیت
های شهرهای موجود یونانی وتامل نظری افلاطون وجود داشت، با پایان دوره یونانی، به
تدریج، مبنای ارسطویی اخلاق وسیاست اعتبارخود را ازدست داد ووضعی ایجاد شد که،
درآن، رساله های افلاطونی به مبنایی برای تاسیس نظام اندیشه سیاسی متفاوتی تبدیل
شود که به ویژه درمکتب رواقیان اصول آن تدوین شده بود.

به نقل از« نسخه
دوم زوال اندیشه سیاسی درایران» انتشارات مینوی خرد – جواد طباطبایی


قسمت اول:


https://goftar-berlin.de/wp-content/uploads/2020/09/2020-08-06_a.mp3
قسمت دوم:

https://goftar-berlin.de/wp-content/uploads/2020/09/2020-08-06_b.mp3