« ملاحظات مقدماتی درمفهوم ایران » – 10
شعر حافظ، بیشترازآن که شعردرمعنای رایج کلمه باشد، هم چون پناهگاهی برای وجدان ایرانی بود وبه هریک ازاجزای پراکنده ایران زمین برباد رفته این امکان را می داد که به نیروی «غیب لسان» خواجه شمس الدین مانند سروهای شیرازدربرابر«باد بی نیازی خداوند» با هروزیدنی خم شود، اما نشکند
نیازی به گفتن نیست که صرف انتقال نظریه بلومنبرگ به تاریخ اندیشیدن
درایران وجهی ندارد، اما می توان مضمون آن را به صورتی ازادب فارسی، که این جا
«شعر ملی» خواندیم، تعمیم داد. این صورت ادب فارسی با فردوسی آغازمی شود
وازطریق حکمت خسروانی به حافظ می رسد. ودرآن می توان سه لحظه مهم را تمییزداد:
سرایش وتدوین حماسه ملی فردوسی همزمان اوج
اندیشیدن فلسفی درایران نیزبود، اما دولحظه دیگرنیازمند توضیح متفاوتی است.
تمایزعمده ای که میان این سه لحظه تاریخی وجود
دارد این است که تدوین نهایی شاهنامه فردوسی کمابیش با شفای شیخ الرئیس، تجارب
الامم وتهذیب الاخلاق ابوعلی مسکویه رازی همزمان بود. دراین آغازسده پنجم هجری، به
تعبیری که ازبلومنبرگ آوردیم، استعاره ومفهوم به یکسان بیانی ازوضع آگاهی ایرانی
عرضه می کردند. با سهروردی وضع متفاوت بود: زمانی که شهاب الدین یحیی سهروردی چشم
به جهان گشود، اندکی بیش ازچهاردهه ازمرگ غزالی ودهه هایی ازچیرگی ترکان برایران
زمین گذشته بود. درزمانه شیخ مقتول، زمان تجدید مراسم حماسه ظاهری گذشته بود؛ زمان
فردوسی، چنان که خود او به این نکته التفات پیدا کرده بود، با چیرگی ترکان، آغاز
پایان دوره ای ازتاریخ ایران بود، اما، سده ای پس ازاو، خلافت توانست با
شمشیرترکان ودیانت غزالی، آب رفته را به جوی آورد. شیخ مقتول، مانند فردوسی دریک
سده ونیم پیش ازاو، نماینده آگاهی ملی ایرانیان بود وهم او، با طرح بزرگ فلسفی خود
برای «تجدید حکمت خسروانی» با تصریح به این که «دراین راه کسی براو پیشی نجسته بود
است»، با بازگشتی به حکیم ابوالقاسم، حماسه ملی را درصورت دیگری تجدید کرد.
به دنبال یورش مغولان، درایران درمسیر «وزیدن
باد بی نیازی خداوند»، آن گاه که «سامان سخن گفتن نبود»، دوره ای که نه پرداختن به
حماسه ملی ممکن بود ونه بازگشتی دیگربه حکمت خسروانی، خواجه شمس الدین، مانند
معاصردیگرخود، عبید زاکانی، ناچار، می بایست شعری تنیده ازتاراستعاره ها وپود
«ترکیب روان وخرد» می آفرید که بتواند، درادامه حکیم ابوالقاسم وشیخ مقتول، عالی
ترین بیان آگاهی ملی ایرانیان باشد. این شعر، این «آتش نهفته درسینه» حافظ، تنها
نگهبانی بود که می توانست آگاهی ملی ایرانیان را درزمانه ای بس تباه درپناه خود
قراردهد.
شعر حافظ، بیشترازآن که شعردرمعنای رایج کلمه
باشد، هم چون پناهگاهی برای وجدان ایرانی بود وبه هریک ازاجزای پراکنده ایران زمین
برباد رفته این امکان را می داد که به نیروی «غیب لسان» خواجه شمس الدین مانند
سروهای شیرازدربرابر«باد بی نیازی خداوند» با هروزیدنی خم شود، اما نشکند!
به نقل از« نسخه
دوم زوال اندیشه سیاسی درایران» و«دیباچه ای برنظریه ی انحطاط ایران با ملاحظات
مقدماتی درمفهوم ایران» انتشارات مینوی خرد – جواد طباطبایی
قسمت اول:
https://goftar-berlin.de/wp-content/uploads/2020/06/2020-05-29_a.mp3
قسمت دوم:
https://goftar-berlin.de/wp-content/uploads/2020/06/2020-05-29_b.mp3