تجدید مطلعی در سنت وتجدد 3
با بازگشت به خویشتنی
نا آگاهانه که در درون بسیاری از فرهنگهای سنتی آغاز شده ، سنت به عاملی نیرومند
برای تحرک ، اما در خلاف جهت تجدد و لاجرم ، در جهت نا بودی دستاورد های آن تبدیل
خواهد شد.
ایدئولوژی و بویژه آنچه
را که در این دفتر در غیاب و امتناع تدوین مفهومی نوآیین ، ” ایدئولوژی های
جامعه شناسانه ” ، نامیده ایم ، مانع معرفتی بزرگی در راه درک و تحلیل و ضعیت
تاریخی و فکری ایران، از برآمدن صفویان تا فراهم آمدن مقدمات جنبش مشروطه خواهی و
بویژه در سده ای که با این دوره آغاز می شود، ایجاد کرده است.
از این حیث ، نقادی سیطره
ایدئولوژی در ایران اساسی است، زیرا تنها از مجرای این نقادی می توان از ماهیت وضعیت
امتناعی که از آن سخن رفت، پرده برداشت.
عمده نویسندگان معاصر ایرانی
که در این دفتر به وجوهی از آثار آنان اشاره کردیم ، هر یک به نوعی سهمی در ایجاد
توهم ” آنچه خود داشت … ” دارند و لاجرم ، به ماهیت این وضعیت امتناع
و شرایط آن بی اعتنا یا دست کم ، بی خبر مانده اندو در این بی اعتنایی وبی خبری مزمن ، و بویژه در این واپسین سده، از
سویی ، به جنبه های نابود کننده سنت توجهی نشد و از سوی دیگر، بحث در شرایط امتناع
به عنوان یگانه امکان خروج از بن بست تجدد امکان پذیر نشد، دووجه امتناع واحدی که
در اینجا اشاره ای به آن ضروری است.
بسیاری از نویسندگان
سده گذشته ایران یا بهتر بگوییم ، ارباب ” ایدئولوژی های جامعه شناسانه
” که باز سازی اندیشه سنتی و بازگشت به آن را به عنوان واکنشی رهایی بخش در
برابر کژراهه و بیراه تجدد ، وجهه همت خویش قرار دادند، از آنجا که این باز سازی
بر مبنای اندیشه تجدد و درک ماهیت دوران جدید انجام نشد به بسیاری از جنبه های سنت
آگاهی درستی پیدا نکردند.
این نویسندگان ، بویژه
، نسبت به سرشت نابود کننده سنت در دوران جدید و به دنبال از میان رفتن حضور زنده
و زاینده سنت که از ویژگیهای ” عصر ایدئولوژی ” بود، غافل بودند.
درک وتحلیل این امر در
سده نوزدهم امکان پذیر نمی شد و حتی فیلسوفانی مانند هگل که تاملی جدی در نسبت میان
سنت و تجدد کرده بودند، نمی توانستند این وجه از سنت را مورد بررسی قرار دهند.
ملاحظه این وجه از سنت
و اندیشه سنتی ، در سده بیستم ، با تحولی اساسی و بی سابقه در اندیشه فلسفی و سیاسی
و با برآمدن نظامهای ” توتالیتر ” امکان پذیر شد. بدیهی است بحث در باره
این اندیشه فلسفی و نیز اشاره به نتیجه ای که اندیشمند سیاسی معاصر بر مبنای طرح این
نظریه آورده ، اساسی است. حنا آرنت در مقاله ای پر اهمیت با عنوان ” سنت در
عصر جدید ” می نویسد:
پایان یک سنت ، به
ضرورت ، به معنای این نیست که تاثیر مفاهیم سنتی بر اذهان به پایان رسیده است.
برعکس، گاهی به نظر می رسد که با از میان رفتن نیروی حیاتی سنت و زایل شدن خاطره
آغازین آن، نیروی این مفاهیم و مقولات منسوخ سرشتی مستبدانه تر به خود می کیرند.
حتی امکان دارد که سنت همه نیروی مخرب خود را زمانی اعمال کند که پایان آن فرا رسیده
باشدو مردمان ، دیگر بر آن نمی شورند. دست کم ، این درسی است که به نظر می رسد سده
بیستم ، با اوج گرفتن اندیشه های هوادار ظاهر و جزمیت به ما داده است که پس از
چالشهای مارکس، نیچه و کییرکه گورد علیه نظرات اساسی دیانت سنتی، اندیشه سیاسی سنتی
ما بعدالطبیعه سنتی و باژگون کردن آگاهانه مراتب مفاهیم سنتی، به حیات خود ادامه
دادند.
این نکته را که با کمال تاسف نمی توان بحث در باره آن را در اینجا باز کرد، از باب اشاره ضروری آوردیم و در جای دیگری باید به تفصیل به آن بازگشت. تنها به یا آوری این نکته بسنده می کنیم که بویژه با بازگشت به خویشتنی نا آگاهانه که در درون بسیاری از فرهنگهای سنتی آغاز شده و به نظر می رسد، از این حیث ، در آغاز راه هستیم و نه پایان آن ، سنت به عاملی نیرومند برای تحرک، اما درخلاف جهت تجدد و لاجرم ، در جهت نابودی دستاورد های آن تبدیل خواهد شد. بازگشت به خویشتن چهار دهه گذشته در ایران نیز چنانکه به تکرار گفته شده ، بر مبنای باز اندیشی سنت بر پایه اندیشه تجدد صورت نگرفت و به نظر ما در دهه های آینده ، ارتباط با سنت برای همیشه ، گسسته خواهد شد ، زیرا نابودی سنتی که در تجدید اندیشه، یعنی در تجدید و تجدد ، مورد تامل و باز اندیشی قرار نگرفته باشد ، بر اثر ضربه های ایدئولوژی امری محتوم خواهد بود. ابن خلدون و علوم اجتماعی فصل خاتمه نوشته جواد طبا طبایی
قسمت اول:
https://goftar-berlin.de/wp-content/uploads/2019/08/2019-06-15_a.mp3
قسمت دوم:
https://goftar-berlin.de/wp-content/uploads/2019/08/2019-06-15_b.mp3