مناقشه متاخرین بر قدما در باره سنت 2

سرشت و معنای تحولی که در آغاز دوران جدیددر اروپا آغاز شد و صورتی نو آیین به سرزمین های باختری مسیحیت داد، چه بود؟

درنخستین سال های سده بیستم ، ماکس وبر ، در دیباچه رساله اخلاق پروتستانتی و روحیه سر مایه داری ، این پرسش را مطرح کرده بود که ” مجموعه ای از شرایطی که موجب شد چنان نمود های فرهنگی در مغرب زمین – وتنها در مغرب زمین – پدیدار شوند که تا کنون – یا دست کم ، بنا بر تصور ما – در راستای تحول ، ارزش و اعتباری جهانی قرار دارند ، کدام ها هستند؟ ” ماکس وبر در همان دیباچه ، به تفصیل ، توضیح داده است که هیچ یک از شاخه های دانش های بشری ، نمود های فرهنگی ، فر آورده های فن آوری جدید و نهاد های تمدنی را نمی شناسیم که در تاریخ تمدن های کهن سابقه ای نداشته باشند ، اما همه این پدیدار ها در دوران جدید مغرب زمین بسطی پیدا کرده اند که صورت های جدید این نمود ها را نمی توان به وجوه پیشین آن ها باز گرداند و به آن تقلیل داد. جامعه شناسی وبر ، بویژه رساله اخلاق پروتستانتی و روحیه سرمایه داری او ، ناظر بر بررسی ” ادیان فرهنگی مغرب زمین از دیدگاه مقایسه ای است ” تا آن چه او بسط و پدیدار شدن ” شیوه های معین بهره بر داری عقلایی ” ” در مغرب زمین وتنها در مغرب زمین ” می نامد، توضیح دهد ، در اشاره های ماکس وبر به راه نو آیین مغرب زمین در دوران جدید تاریخ جهانی و توضیح های جامعه شناختی او نکته های بسیار پر اهمیتی برای فهم تمایز های میان بسط فرهنگ و تمدن غربی و فرهنگ و تمدن هایی که در بیرون قلمرو مغرب زمین قرار دارند، وجود دارد، اگر چه ما در این بحث راه او را که از بسیاری جهات هموارتر و آسان تر است ، دنبال نخواهیم کرد. اشاره اجمالی ما به دیدگاه جامعه شناختی ماکس وبر بیشتر از انکه طرح بحث از دیدگاه او باشد ، به بسط پرسش او در قلمرو مباحث ” الهیات سیاسی ” کارل اشمیت و ” فلسفه تاریخ ” کارل لویت مربوط می شود که ناظر بر بحث اساسی تری است که هانس بلومنبرگ آن را ” قضیه عرفی شدن ” نامیده است و یکی از گرهگاه های تاریخ اندیشه به شمار می آید . اما، در ادامه بحث های ماکس وبر و بسیاری از اهل نظر اروپایی ، این پرسش را نمی توان مطرح نکرد که چگونه در درون مفهوم فراگیر سنت در الهیات مسیحی باب بحث های جدید در اندیشه اروپایی باز شد؟ از دیدگاه تاریخ اندیشه ، به طور کلی ، دو نظریه اساسی در این باره وجود دارد که می توان از آن دو به نظریه های تداوم وگسست تعبیر کرد. هواداران نظریه نخست بر آنند که نسبت میان قدما ومتاخرین و، به تعبیر جدید تر ، نسبت میان سنت وتجدد نسبت تداوم است، به این معنا که اندیشه سنتی در تحول خود در گذر تاریخ، بی آنکه در مبانی آن دگرگونی بنیادینی صورت گرفته باشد، صورت دیگری از اندیشه را به خود گرفته است. در میان هواداران این نظریه باید از کارل اشمیت نظریه پرداز آلمانی سیاست و حقوق عمومی نام برد که در رساله ای با عنوان الهیات سیاسی به تفصیل از این دیدگاه دفاع کرده است. بر عکس، هواداران نظریه گسست ، در مخالفت با دیدگاه کارل اشمیت ، کوشیده اند منطق گسست بنیادینی را که با آغاز دوران جدید در مبانی اندیشه سنتی و اندیشه جدید صورت گرفته است، توضیح دهند. در میان این نویسندگان می توان به نوشته های هانس بلومنبرگ در باره گسست میان اندیشه فلسفی – علمی و معرفت شناسی قدیم و جدید و پژوهش های میشل فوکو در باره ” باستان شناسی دانش ” جدید و ” شرایط امکان ” آن اشاره کرد. در قلمرو اندیشه سیاسی و فلسفه حقوق نیز لئو اشتراوس ، اندیشمند سیاسی و میشل ویله ، تاریخ نویس فلسفه حقوق ، بر گسست میان مبانی اندیشه سیاسی و حقوقی قدیم وجدید تاکید کرده و نشان داده اند که اندیشه سیاسی و حقوقی جدید تنها از مجرای نفی مبانی اندیشه سیاسی و حقوق قدیم و گسستی از آن امکان پذیر شده است.
کارل اشمیت رساله الهیات سیاسی را، که عنوان فرعی آن چهار فصل در باره نظریه حاکمیت است، یه سال 1922 منتشر کرد و در فصل سوم آن رساله توضیح داد که دستگاه مفاهیم اندیشه جدید بویژه مفهوم حاکمیت ، که موضوع بحث اوست ، از الهیات مسیحی سده های میانه گرفته شده ووجهی عرفی پیدا کرده است. کارل اشمیت اصطلاح ” الهیات سیاسی ” را به معنای ” جامعه شناسی ” مفاهیم به کار گرفت و آن را به بحث تبیین دگرگونی های ساختار مفاهیم اطلاق کرد که نظریه اساسی آن در نخستین عبارت فصل سوم الهیات سیاسی آمده است. او می نویسد: ” همه مفاهیم معنا دار نظریه دولت جدید وجه عرفی شده مفاهیم الهیات است ” اشمیت در این عبارت دونکته را برجسته کرده که برای فهم سرشت نو آورانه بحث او دارای اهمیت است. نخست اینکه اشاره اشمیت به آن مفاهیمی در اندیشه سیاسی جدید است که او آن ها را ” مفاهیم آبستن ” مفاهیم اندیشه جدید می خواند وموضوع بحث رساله خود یا مفهوم ” حاکمیت ” را از شمار آن مفاهیم می داند. وانگهی ، به نظر کارل اشمیت ، این مفاهیم ” صورت های عرفی شده مفاهیم الهیات ” است، چنان که خود او در توضیح همین عبارت می نویسد : ” این سخن نه تنها در مورد بسط تاریخی آن مفاهیم مصداق دارد، زیرا آن ها از الهیات به نظریه دولت انتقال یافته اند – چنان که ، به عنوان مثال ، خدای قادر به قانونگذار قادر تبدیل شده است – بلکه در باره ساختار منظم آن ها نیز که شناخت آن برای تحلیل جامعه شناختی این مفاهیم ضرورت دارد ، راست می آید. نظریه الهیات سیاسی ، ناظر بر دو وجه بسط تاریخی مفاهیم و ساختار نظام های گفتاری است که این مفاهیم در درون آن ترتیب منطقی یافته اند. از نظر تاریخی ، خدای قادر متعال به قانونگذار قادر تبدیل شده است، در حالی که، از نظر ساختار مضمون مفاهیم ، اشمیت وضع فوق العاده در نظریه حقوقی جدید را جانشین معجزه در الهیات می داند. موضوع بحث رساله الهیات سیاسی ، به طور اخص ” جامعه شناسی مفهوم حاکمیت ” است و اشمیت ، برای تبیین مفهوم حاکمیت ، ناچار بحث عام تر ” جامعه شناسی مفاهیم حقوقی ” را مطرح می کند که البته با جامعه شناسی به معنای رایج این اصطلاح نسبتی ندارد. اشمیت از این حیث بحث در باره ” همسانی منظم میان مفاهیم الهیات وحقوق ” را پیش می کشد که ، به نظر او ، ” جامعه شناسی مفاهیم حقوقی ” نیازمند چنان توضیحی در قلمرو شناخت معانی است که ناظر بر بنیاد ها و مودی به نتایج درست باشد. این جامعه شناسی نوعی فلسفه تاریخ مبتنی بر اصالت روح، به عنوان نقیض جامعه شناسی ” اصالت مادی ” یا نقد آن ، نیست. هم چنین ” جامعه شناسی مفاهیم حقوقی ” مورد بحث در الهیات سیاسی کاربرد روش های جامعه شناختی برای توضیح برخی مفاهیم از طریق توصیف محیط انسانی و شرایط اجتماعی آن ها نیست. توضیح مادی پدیدار های معنوی و توضیح معنوی فرایند های مادی کوشش می کنند توضیحی برای ” پیوستگی های علی و معلولی ” عرضه کنند. این هردو روش ، نخست ، تضادی میان دوقلمرو برقرار و آن گاه یکی از آن ها را در دیگری حل می کنند، روشی که به ضرورت به تصویر دگرگون شده ای از واقعیت تبدیل می شود. اشمیت ، به عنوان شاگرد وهوادار جامعه شناسی ماکس وبر ، تبیین های او را از سنخ دیگری می داند، به نظر او، آن گاه که وبر ” تمایز های قلمرو های حقوق موضوعه ” را به ” آموزش های حقوق دانان مکتب دیده و حاملان حرفه ای علم حقوق و صنف حقوقدانان ” باز می گرداند، چنین توضیحی در قلمرو ” جامعه شناسی مفاهیم حقوقی ” قرار می گیرد. کارل اشمیت می نویسد : ” ویژگی جامعه شناختی محیط انسانی کسانی که به طور حرفه ای با نظام حقوقی سر -و – کار دارند ” نیازمند ” روش های خاصی در استدلال حقوقی و بداهت آن هاست ” ، ” اما هنوز این را نیز نمی توان جامعه شناسی مفهوم حقوقی خواند. باز گرداندن یک نتیجه مفهومی به حامل اجتماعی آن روان شناسی و تاکید بر نوع خاصی از انگیزه کنش انسانی است. ” اشمیت می افزاید : ” تردیدی نیست که این جا سخن از مشکلی جامعه شناختی در میان است ، اما این بحث مشکل جامعه شناسی یک مفهوم نیست. ” جامعه شناسی مفاهیم ” ، به گونه ای که کارل اشمیت در رساله الهیات سیاسی طرحی از آن به دست می دهد، ” یکسره ” ، از جامعه شناسی به معنای رایج آن متفاوت و تنها روشی است که کاربرد آن در مورد مفهومی مانند حاکمیت می تواند به نتیجه علمی منجر شود . هدف این جامعه شناسی ” کشف واپسین و به طور اساسی منظم ساختار ” مفهومی و مقایسه این ” ساختار مفهومی با تدوین مفهومی ساختار اجتماعی در دوره ای معین است ” برای نمونه ، آن گاه که سلطنت در سده هفدهم را به عنوان امر واقعی تعریف می کنیم ، که در مفهوم خدا در فلسفه دکارت ” بازتاب پیدا کرده است ” ، چنین توضیحی را نمی توان جامعه شناسی مفهوم حاکمیت خواند . بر عکس، تردیدی نیست که توضیح این امر که شالوده تاریخی وسیاسی سلطنت ، به طور عمده، با مرتبه آگاهی مردم این دوره در اروپای باختری مطابقت داشت، و سازمان حقوقی واقعیت تاریخی و سیاسی می توانست مفهومی را تدوین کند که ساختار آن با ساختار مفاهیم مابعدالطبیعی هماهنگ بود، در قلمرو جامعه شناسی مفهوم حاکمیت قرار می گیرد. دراندیشه سیاسی سده هفدهم نیز فرمانروا عین خداوند تلقی شده است، و فرمانروا در دولت همان مقامی را دارد که خداوند در نظام دکارتی عالم ، و نوعی همسانی کامل میان تصورات سیاسی، جامعه شناختی و مابعدالطبیعی وجود دارد. در این مورد نیز کارل اشمیت از قول یکی از مفسران می نویسد که ” شهریار ، با نوعی خلق مداوم ، همه امور بالقوه دولت را به فعلیت می رساند. شهریار همان خدای دکارت است که به دنیای سیاست انتقال داده شده است. ” نظریه کارل اشمیت از زمان انتشار نخستین رساله الهیات سیاسی موضوع بحث ها و مناقشه های بسیاری بوده است وخود او ، نیم سده ای پس از آن ، در رساله دومی که با عنوان الهیات سیاسی 2 به سال 1970 منتشر کرد، در مقام پاسخ گویی به برخی از ایراد های منتقدان ، معنای رساله نخست و ” الهیات سیاسی ” را توضیح داد. اشمیت در رساله دوم ، بار دیگر ، توضیح داد که ” الهیات سیاسی ” بحثی در باره ” مشکل ” علم حقوق ” از دیدگاه نظریه شناخت و تاریخ مفاهیم ” است ونسبتی با بیان حکم شرعی این مباحث در الهیات مسیحی ندارد. ” الهیات سیاسی ” بحثی در مبانی وناظر بر ایضاح منطق ” وحدت ساختاری مفاهیم استدلال و معرفت حقوقی و علم الهیات ” است وهم چنان که او ، با اشاره به مبانی نظریه سیاسی هابز ، در باره انقلاب فرانسه می گوید، از دیدگاه تحول مفاهیم ” حق انقلاب ” جز ” ادامه الهیات زدایی شده حق اصلاح ” در جنبش اصلاح دینی پروتستانی با تاکید بر همه پی آمد های آن نبود. بحث های کارل اشمیت در توضیح نسبت میان اندیشه سیاسی جدید و دستگاه مفاهیمی که حکمای الهی مسیحی تدوین کرده بودند، گامی نخست در توضیح نسبت میان قدیم و جدید با توجه به نظریه فراگیر سنت بود. جدال قدیم وجدید در الهیات وسیاسات فصل دوم نوشته جواد طبا طبایی

قسمت اول:

http://goftar-berlin.de/wp-content/uploads/2018/02/2018-02-17_a.mp3
قسمت دوم:

http://goftar-berlin.de/wp-content/uploads/2018/02/2018-02-17_b.mp3

.</p