سنت قدمایی ونظریه سنت 2

سبب اینکه سنت در تشیع ،به معنایی که در الاهیات مسیحیت تدوین شد ،جایی ندارد ، این است که با بسته شدن دایره ولایت دور قدسانیت نیز به پایان می رسد .

دیدگاه شیعی درباره سنت بویژه با توجه به اهمیت دایره ولایت در آن ،نقاط مشترک جالب توجهی با مباحث الهیات سنت در مسیحیت دارد ،اما این نکته برای فهم وجوه افتراق اسلام شیعی و مسیحیت اساسی است که در تشیع با آغاز غیبت کبری دایره ولایت بسته می شود ،در حالی که دایره حواریانی در مسیحیت تا آخرالزمان در کلیسا ادامه پیدا خواهد کرد . نخستین نتیجه ای که می توان از این وجه تمایز گرفت ،این است که سنت در الهیات مسیحی مفهومی فراگیر و عام است و بر همه مباحث الاهیات مسیحی اشراف دارد ،در حالی که در تشیع ،با آغاز غیبت کبری ،سنت از مرتبه دایره ولایت به حوزه مباحث اصولی انتقال پیدا می کند و با بسته شدن دایره ولایت ،باب عصمت نیز بسته می شود . سبب اینکه سنت در تشیع ،به معنایی که در الاهیات مسیحیت تدوین شد ،جایی ندارد ، این است که با بسته شدن دایره ولایت دور قدسانیت نیز به پایان می رسد . اسلام ، بویژه اسلام ایرانی وشیعی ،به رغم برخی همسانی هایی که نظام الاهیاتی آن با مسیحیت ،اعم از کاتولیکی و پروتستانی ، دارد ، تمایز های اساسی با مسیحیت دارد و تاکید ما بر اینکه کار برد بسیاری از مفاهیم تاریخ نویسی اروپایی در مواد تاریخ دوره اسلامی موجه نمی تواند باشد ، مبتنی بر این نکته اساسی بود که آن مفاهیم بر پایه مواد تاریخ اروپایی و با رعایت الزامات الاهیات مسیحی تدوین شده است . در جلد نخست از تاریخ اندیشه سیاسی جدید در اروپا با عنوان ” جدال قدیم وجدید ” گفته ایم که از نخستین سده های دوره مسیحی مفهوم سنت در کانون بحث های تاریخ اندیشه در اروپا قرار داشت و نظام مفاهیم اندیشه اروپایی با توجه به جدالی میان سنت قدمایی و متاخرین تدوین شد . از مقایسه میان آن چه در این فصل ،به اجمال ، در باره مفهوم سنت در دوره اسلامی گفته شد ، می توان دریافت که اسلام الاهیات ، به معنای اشرف علوم و ناظر بر دیگر علوم مسیحی ، تدوین نکرد وجدال متاخرین با سنت قدمایی نیز از سنخی نبود که بتوان با قرار دادن مفهوم سنت در کانون آن الاهیات سنتی را تدوین کرد که در تحول آتی اندیشه منوط به اتخاذ موضعی نسبت به آن بوده باشد. سبب اینکه تا دهه های اخیر ، جز در میان روشنفکران ،بحثی مبهم در مفهوم سنت در نگرفت ، و این که حاصل این بحث ها از حد نازل توصیف ” فیل در تاریکی ” فراتر نمی رود ، جز این نیست که اسلام – بویژه اسلام شیعی ، با آغاز غیبت کبری – ” منطقه فراغ شرع ” ایجاد کرد که تحول اندیشه در آن ، به طور انحصاری ، مندرج در تحت مفهوم سنت ،در معنای مقید آن در علوم شرعی ، صورت نمی گرفت. یکی از عمده ترین پی آمد های این وضع که مسیحیت و الاهیات آن بدون ارجاع به مفهوم سنت ممکن نبود ، ناظر بر این حکم اساسی مسیحیت بود که برابر آن هر امری در منطقه فراغ شرع جاهلی به شمار می آمد و نمی توانست به بخشی از سنت تبدیل شود . در ایران ، در دوره اسلامی ،در فاصله سده های سوم وششم – که تاریخ نویسان عصر زرین فرهنگ ایران ، دوره نوزایش اسلام یا عصر احیای فرهنگی نامیده اند – با احیای منابع دوره باستان و بسطی که به وجوهی از فلسفه یونانی داده شد ،افق های منطقه فراغ شرع باز تر وگسترده تر شد و فرهنگی فراهم آمد که توانست میان دو مبنای شرع و عرف ، و شریعت و منطقه فراغ شرع ، تعادلی ایجاد کند.اینکه ما در نخستین صفحات این جلد اشاره کردیم که دوره ای که در کانون تحلیل تاریخ ایران در سده های میانه قرار دارد ،نوزایش اسلامی است، با توجه به این ویژگی تاریخ ایران در دوره اسلامی بود که در نخستین سده های این دوره ،سنت دوره باستانی ایران در میراث فلسفه یونانی و دریافتی از دیانت اسلامی ادغام و به گونه ای با آن ترکیب شده است که جدا کردن عناصر رگه های سه گانه این ” سنت ” از یکدیگر امکان پذیر نیست. در این نخستین سده های دوره اسلامی، سده های احیای فرهنگ یا دوره نوزایش پیش از آغاز ” قرون وسطای ” تاریخ ایران ، ایرانیان توانستند ، با رعایت الزامات عقلانی مبنای شرع ، افق های منطقه فراغ شرع را به گونه ای گسترش دهند که صورت های گوناگون ادب ،تاریخ نویسی و اندیشیدن خرد گرای دوره باستانی در کنار دانش ها وفلسفه یونانی ، به عنوان میراث عصر ” جاهلی ” تجدید شود.تحدید حدود منطقه فراغ شرع ، به گونه ای که ایرانیان مرزهای آن را گسترش دادند، نیازمند تدوین تاریخ زبان فارسی و صورت های گوناگون ادبیات آن ، تاریخ نویسی ،تجدید اندیشه ایرانشهری ، بویژه اندیشه سیاسی ایرانشهری ، در تعارض آن با نظریه خلافت ، بسط فلسفه یونانی در دوره اسلامی ، تشکیل محافلی مانند اخوان الصفا و به وجود آمدن جریان های غیر رسمی اندیشه فلسفی ، مانند حکمت خسروانی شهاب الدین سهروردی ، است. اگر چه پژوهش هایی در باره برخی از وجوه این مجموعه که ناچار باید آن را ” سنت ” در دوره اسلامی ایران نامید، صورت گرفته و ، به عنوان مثال ، در باره تاریخ ادبیات ایران نوشته های فراوانی منتشر شده است ، اما به نظر می رسد که تا زمانی که پژوهش های مربوط به تاریخ و تاریخ فرهنگ ایران با توجه به تحدید حدود منطقه فراغ شرع در عصر احیای فرهنگی صورت نگرفته باشد، تعریفی جامع ومانع از مفهوم سنت در دوره اسلامی ممکن نخواهد شد . بار دیگر تکرار می کنیم که در اسلام ایرانی تعریف مضیق و محدودی از سنت ، به استثنای اصول فقه که به آن اشاره کردیم ، به عنوان مفهومی ” جامع ” -به معنای اینکه تنها ناظر بر وجهی از سنت و “مانع ” از وارد شدن وجوه دیگر رگه های فرهنگی باشد – وجود ندارد. میدانیم که اصل در به وجود آمدن سنت ، در تمدن هایی که مبتنی بر ادیان الاهی هستند ، وجود ” کتاب ” است وسنت ، در معنای محدود آن مبتنی بر ” کتاب ” وبه عنوان بسط معنای آن عمل می کند . بدیهی است که با آغاز دوره اسلامی ” کتاب ” به شالوده فرهنگ ایران تبدیل شد و در حجیت آن در ” شرعیات ” تردیدی وجود نداشت ، اما با گسترش مرزهای منطقه فراغ شرع ، که، اگر بتوان گفت، نسبتی با احیای میراث ” جاهلی ” داشت، عناصر گوناگونی نیز بر گنجینه فرهنگی دوره اسلامی افزوده شد که ترکیب آن عناصر را میتوان ” سنت ” ،در معنای گسترده و فرهنگی آن ، خواند.به خلاف کشور های عربی که سنت – در معنای گسترده وفرهنگی آن – به طور عمده ، در واقع ،فرآورده تاریخ دگرگونی های فهم مردمان آن کشور ها از کتاب ،به عنوان ” نص ” بنیادین ، وسنت در معنای محدود آن بود ، در تاریخ فرهنکی ایران ، اگرچه ” کتاب ” نص بنیادین به شمار می آمد ، اما با پایان سیطره سیاسی و فرهنگی خلافت و ترکیبی که از عناصر فرهنگی ایرانشهری و یونانی تدوین شد ،مفهوم سنت معنای گسترده تری پیدا کرد. عصر زرین فرهنگ ایران را از این حیث ،به درستی ، دوره نوزایش اسلام و دوره احیای فرهنگی ایران خوانده اند که این ترکیب زیر لوای نظام خرد گرای یونانی – ایرانشهری امکان پذیر شد و این دوره تا زمانی توانست ادامه پیدا کند که خرد ضابطه تفسیر شریعت باقی ماند. به سخن دیگر ، در این دوره ، تنها با تکیه بر مبنای خرد گرای یونانی – ایرانشهری دریافتی عقلی از شرع امکان پذیر می شد و با استوار شدن مبنای ” بوعلی “چنان تعادلی میان عقل وشرع به وجود می آمد که تاریخ نویسان آن را از ویژگی های دوره نوزایش به شمار آورده اند.در هزاره میان آغاز دوره اسلامی تا آغاز سلطنت قاجاران باید دو دوره بلند عصر احیای فرهنگی و سده هایی را که می توان ” قرون وسطای” ایران خواند از یکدیگر تمیز داد . در این دو دوره ، اگر چه هنوز تخالفی میان اجزای متنوع سنت ایجاد نشده بود ، اما دو گونه متفاوت هماهنگی در دگرگونی های حیات اجتماعی و سیاسی و عناصر فرهنگی ایجاد شد . دوره نوزایش بر مبنای خرد گرای ” بوعلی ” به وجود آمد که از مهمترین ویژگی های آن تدوین فهم عقلی از شرع بود ، در حالی که در دوره ای که بویژه با یورش مغولان آغاز شد ،از اهمیت عناصر یونانی – ایرانشهری در نظام سنت در ایران کاسته و ترکیبی جانشین آن شد که در حوزه فرهنگی ایران مبنای نظری آن را امام محمد غزالی فراهم آورده بود وبا چیره شدن یاسای چنگیزی نیز با نظریه سیاسی سلطنت مطلقه و عرفان زاهدانه ترکیب شد. ترکیب نظام اندیشیدن سنتی ، به گونه ای که شرحی از آن را در ویراست دوم زوال اندیشه سیاسی در ایران عرضه کرده ایم، به تدریج ،دستخوش تصلب شد. در این سده ها ،بیش از پیش ، حدود وثغور عناصر متنوع فرهنگ دوره اسلامی و ناحیه های گوناگون آن مخدوش شد و استقلال نسبی آن عناصر از میان رفت و ، نخست با یورش مغولان و ، آن گاه ، بر آمدن صفویان ، ترکیبی از عناصر نظام سنت اندیشیدن ایجاد شد که ورای زمان تاریخی قرار داشت. تا یورش مغولان ،در قلمرو فرهنگی ایران ،اگر بتوان به مسامحه گفت ، صورتی از جدال میان قدما ومتاخرین زیر لوای جدال میان شریعتمداری غزالی وار ،اهل نظر مشایی واشراقی ، وباز پرداختی از اندیشه ایرانشهری جریان داشت،اما همزمان با سقوط ایران زمین به دنبال یورش مغولان آرایش عناصر فرهنگ عصر زرین بر هم خورد وبا چیره شدن ترکیب شریعتمدارانه ای که با الزامات دوره جدیدی در تاریخ ایران سازگار بود ،دوره ای که آن را ” قرون وسطای ” ایران نامیده ایم ، دریافت تاریخی از نظام اندیشیدن سنتی منسوخ شد. ترکیب فرازمانی و فراتاریخی جدیدی ایجاد شد که عنصر اساسی آن شریعتمداری و سیطره دریافت شرعی بر همه وجوه خرد ورزی بود . مهم ترین قرینه این تحول تاریخی فرهنگ ایران زوال اندیشه تاریخی است که همزمان با یورش مغولان هم چون شمعی ، در تاریخ جهانگشای جوینی، شعله ای بلند بر آورد وفرو مرد . با این سیطره دریافت شرعی از عقل ، که به تدریج همه عناصر فرهنگی ایران را از میان برد ، وبر هم خوردن تعادل میان آن عناصر ، در ترکیبی که زیر لوای دریافت قشری – زاهدانه شریعت ایجاد شده بود ، پیوند های نظام سنتی اندیشیدن ایرانی با واقعیت دگر گونی های تاریخی ، بیش از پیش ، گسست وسنت دستخوش چنان تصلبی شد که در نخستین رویارویی با اندیشه جدید، ناچار ، میبایست با حفظ موضع میدان را خالی میکرد . این اتفاق در بی خبری طرفداران نظام سنتی اندیشیدن از الزامات اندیشه جدید ودر بی اعتنایی آنان به دنیای جدید ، در جریان پنج دهه سلطنت ناصرالدین شاه ، افتاد . این ” قرون وسطای ” ایران با پایان عصر زرین فرهنگ ایران ، آغاز شد که از مهم ترین ویژگی های آن ، در مقایسه با دوره نوزایش ، وضعی است که ما ، در نوشته های پیشین ، از آن به تصلب سنت تعبیر کرده ایم . تردیدی نیست که این ترکیب تعبیر کما بیش مبهمی است ، اگر چه تاکنون ناچار آن را به کار برده ایم، زیرا وارد کردن مفهومی دقیق تر جز با تکیه بر دستاورد های توضیحاتی که در این جلد های تاملی در باره ایران عرضه می کنیم ، امکان پذیر نبود . در این مورد نیز تنها از مجرای توضیح تحولات تاریخ اندیشه جدید می توان پرتوی بر سرشت تصلب سنت انداخت و ، در واقع ، تا زمانی که به دنبال شکست ایران در جنگ های ایران وروس بحرانی در آگاهی ایرانیان به وجود نیامده بود ، توضیح روند تصلب سنت وپی آمد های آن ممکن نبود . مکتب تبریز ومبانی تجدد خواهی فصل نخست نویسنده جواد طباطبایی

قسمت اول:

http://goftar-berlin.de/wp-content/uploads/2017/07/2017-07-15_a.mp3
قسمت دوم:

http://goftar-berlin.de/wp-content/uploads/2017/07/2017-07-15_b.mp3

.</p