بی معنا شدن تاریخ نویسی سنتی و پایان آن

با خلط میان دو قلمرو عمومی وخصوصی،استقلال حوزه عمومی از میان رفت و حوزه عمومی به تصرف اخلاقی در آمد که از منطق آن بیگانه بود

اعتمادالسلطنه ،در فصلی از صدرالتواریخ،در باره شرح احوال و وزارت حاج میرزا آقاسی به بحث پرداخته و با آمیختن دو سطح بحث اخلاق خصوصی و الزامات قدرت سیاسی سخنان متناقض بسیاری آورده است.خاستگاه تعارض های نوشته اعتمادالسلطنه ،در گزارش حوادث سیاسی و تاریخی دوره صدارت حاجی، تعارض های دیدگاه های طبقات و گروه های متنفذی است که در درون مناسبات قدرت سیاسی مستقل زمان او عمل می کردند.چنان که پیشتر نیز اشاره کردیم،در سده های متاخر دوره اسلامی،به دنبال زوال اندیشه،اندیشه تاریخی خرد گرای دستخوش کسوف شد،پیوند های تاریخ نویسی با واقعیت های مناسبات قدرت گسیخت و تاریخ به توجبهی برای مذهب مختار درباریان و منافع آنان تبدیل شد.درهمه نوشته های اعتماد السلطنه -والبته،همه تاریخ نویسان رسمی درباری سده های متاخر-آشکارا می توان این تعارض ها را دید،اما این نکته در فصل مربوط به میرزا آقاسی ،در صدرالتواریخ،جالب توجه است که اعتماد السلطنه،برای عرضه کردن توضیحی از تعارض های دوره صدارت میرزا آقاسی،با اعراض از اسلوب تاریخ نویسی منشیانه،اخلاق خصوصی و عناصری از عرفان مبتذل را وارد می کند.اعتماد السلطنه،به رغم آن چه خود از تباهی های صدارت میرزا آقاسی و اخلاق شخصی او می آورد،مانند بسیاری از افراد زمان خود که به کرامات نادیده او ایمان آورده بودند،او را “حقیقا شخصی مستجاب الدعوه واهل باطن ” میداند،اما شگفت اینکه نویسنده صدر التواریخ “مرد خدا بودن و ایمان صحیح داشتن “را منافی با این امر نمی داند که “چنین کسی در مملکت داری خبط وخطا داشته باشد ” زیرا “بی تدبیری او دلیل بر بدی فطرت او ” نیست.او می نویسد که اگرچه میرزا آقاسی “در پاره ای مطالب اهمال داشته است ،لیکن به قدری نیک نفسی داشته است که عموم مردم در زمان صدارت او آسوده بودندو ارادتی که شاه مرحوم با او داشته است،اگر عشر آن را به بهترین مردم می داشت، هر آیینه نصف اهل ایران را به قتل می رساندند.” ضابطه اخلاق خصوصی و عرفان که اعتمادالسلطنه برای تبیین شخصیت میرزا آقاسی و خطاهای او در تامین مصالح ملی و نابسامانی هایی که از بی تدبیری های حاجی در امور پدیدار میشد، وارد می کند،در واقع،به معنای آن بود که، در پایان عصر ناصری و حتی پیش از آن، حدود وثغور اخلاق ،عرفان و اندیشه تاریخی یکسره مخدوش شده بود وتاریخ،به جای آن که تاریخ بیداری و مکان تکوین آگاهی ملی باشد،به تعبیر ابوالفضل بیهقی،به انبوهی از افسانه های نویسندگان عجایز برای در خواب کردن کودکان تبدیل شده بود .مخدوش شدن حدود وثغور اخلاق خصوصی ،عرفان واندیشه تاریخی ،پی آمدهای مهمی در دگرگونی های آتی تاریخ اندیشه در ایران داشت.با خلطی که میان اخلاق خصوصی ،عرفان مبتذل سده های متاخر واندیشه های تاریخی به وجود آمد،بدیهی است که تاریخ نویسی که در قلمرو حوزه عمومی قرار می گرفت،دستخوش زوال شد.عناصری از نطریه اخلاق دوران قدیم و ترکیب آن باعناصری از عرفان زاهدانه،به عنوان نظریه رایج اخلاق در سده های متاخر،به طور عمده،ناظر بر حوزه خصوصی و وجدان فردی،و نظر به جنبه های عرفانی آن اجتماع گریز و سیاست ستیز بود.تدوین تاریخ ،به عنوان مکان تکوین آگاهی ملی ،جز با تکیه بر منطق مصالح ملی -که تامین آن تنها در حوزه عمومی امکان پذیر می شد -ممکن نبود.اندیشه تاریخی ،در دوران جدید ،در پیوند با اندیشه سیاسی،ناظر بر استقلال حوزه عمومی،مصالح ملی و اصالت منطق آن دو بودو نسبتی با این منطق دوگانه اجتماع گریزی و سیاست ستیزی اخلاق عارفانه نداشت.پی آمدهای مخدوش شدن حدود وثغور قلمرو های دو حوزه عمومی وخصوصی -یا بهتر بگوییم ،این که،با خلط میان دو قلمرو عمومی وخصوصی،استقلال حوزه عمومی از میان رفت و حوزه عمومی به تصرف اخلاقی در آمد که از منطق آن بیگانه بود -تنها به زوال اندیشه تاریخی و تعطیل تاریخ نویسی محدود نمیشود.با التقاتی که میان اخلاق عارفانه و تاریخ نویسی ایجاد شد،در مبنای اخلاق نیز خدشه ای جدی وارد شد واخلاق نیز مانند تاریخ مبنا و معنای خود را از دست داد.در فقراتی از فصلی که اعتمادالسلطنه ،در صدرالتواریخ،به شرح احوال حاجی میرزا آقاسی اختصاص داده،نمونه هایی از این بی معنایی تاریخ ،اخلاق و عرفان را می توان آشکارا دید.حاجی برابر ضابطه های اخلاق عارفانه،مردی درستکار،سلیم النفس واهل کرامات بود،اما از تدبیر های نادرست او،در حوزه عمومی،به مدت نزدیک به چهارده سال، آسیب های جبران ناپذیر بر مصالح کشور وارد شد.در عالم نظر اخلاق عارفانه،این مرد درویش و وارسته را هرگز به کار دنیا التفاتی نبود،اما همان رجل سیاسی،در عمل،تا واپسین روزی که توانست بر سر قدرت ماند و اگرچه خود او ،به خلاف بسیاری از وزیران،ازقتل نفس دوری می کرد ،اما هرگز دست اوباش و الواط را نبست،همه کرامات،که اعتمادالسلطنه به نص صحیح از شاهدان عینی روایت کرده است،با از میان رفتن قدرت سیاسی شاه،نقش بر آب شد وحتی نتوانست سوراخی برای مخفی شدن حاجی باز کند.این که اعتمادالسلطنه ،با گزارش سوانح احوال میرزا آقاسی و آن چه بر او گذشت،او را مردی سلیم النفس ومستجاب الدعوه می نامدو به رغم آوردن نمونه هایی از آسیب هایی که از او و بی تدبیری او بر کشور وارد شد،او را وزیری می داند که “در کمالات قصوری نداشت “،مبین این نکته است که تاریخ نویسی در چنبره چنان تعارض هایی اسیر شده بود که از تاریخ نویس جز سخن نا معقول نمی توانست صادر شود.این نکته ،از نظر تاریخ اندیشه در سده های میانه متاخر ایران ،شایان تامل است که وجهی از آن اخلاق عارفانه تکیه بر قدرت سیاسی داشت،با آن می آمد وبا آن می رفت،اما تاریخ نویسی سده های متاخر فاقد ابزارهایی بود که بتواند پرتوی بر منطق این پیوند کرامات عارفانه و بی تدبیری های سیاسی بیفکند و تاریخ نویس به تعارض هایی که در گفتار او وجود داشت ،التفاتی پیدا نمیکرد.به هر حال ،چنان که با بررسی مورد اعتمادالسلطنه می توان دریافت،در عصر ناصری تاریخ تاریخ نویسی رسمی درباری به پایان رسیده بود و کوشش های اعتمادالسلطنه ،و گروهی از منشیان که در خدمت او بودند تا به گفته خود او ،در الماثروالاثار، “علم تاریخ را تصحیح “کنند،محتوم به شکست بود وراه به جایی نداشت.البته،پایان تاریخ رسمی ، به ضرورت ،آغاز تاریخ تکوین آگاهی ملی نیست،اما با پایان تاریخ رسمی، زمینه تدوین تاریخ، به عنوان مکان تکوین آ گاهی ملی ،فراهم میآید،یا،دست کم،مانعی رفع می شود. ویرانی بنیان تاریخ رسمی گام نخست در راه تدوین تاریخ تکوین آگاهی ملی در ایران بود، اما تدوین چنین تاریخی نیازمند افق هایی بود که سایه قدرت نظام مستبد مستقل یکسره آن افق ها را تاریک نکرده باشد. زمانی که اعتمادالسلطنه رساله های خود را می نوشت ،در ایران ،هنوز بیش از یک دهه به آغاز بحرانی که شکافی در ساختار قدرت خودکامه ایجاد کرد،باقی مانده بود. نخست،گروههایی از مهاجران ایرانی توانستند به سوی افق هایی گام بردارند که به گستره تدوین تاریخ تکوین آگاهی ملی راه می برد. مکتب تبریز ومبانی تجدد خواهی فصل چهارم از چاپ 1392 جواد طباطبایی

قسمت اول:

http://goftar-berlin.de/wp-content/uploads/2017/06/2017-06-03_a.mp3
قسمت دوم:

http://goftar-berlin.de/wp-content/uploads/2017/06/2017-06-03_b.mp3

.