انسان مدرن ونظام ارزش های اخلاق سنتی

تنش های ناگزیر بین اندیشه جدید وارزش های اخلاقی (سنتی) چگونه می تواند منتهی به آرامش وسازگاری شود؟
انسان مدرن یا «انسان اقتصادی» آدام اسمیت، که انگیزه اصلی فعالیت های وی نفع شخصی است، چه منزلتی درنظام ارزش های اخلاقی (سنتی) که اساسا نافی نفع شخصی ومبلغ نوع دوستی است، می تواند داشته باشد؟

برای پاسخ دادن به این پرسش ها ابتدا بهتر است به «جان لاک»، یکی ازمهمترین نمایندگان اندیشه مدرن رجوع شود. جان لاک معتقد است مالکیت درواقع ادامه ونتیجه حق طبیعی اولیه، یعنی حق حفظ حیات است.
مالکیت ازکارناشی می شود وکار، خود فعالیتی است درجهت حفظ حیات. یعنی نگهبانی ازحق طبیعی اولیه. لذا ازدیدگاه لاک مالکیت ازحق طبیعی نشات می گیرد وازاین نظر دارای مشروعیتی متعالی است. «انسان مالک» جان لاک با خصوصیاتی که دارد، پیش درآمد «انسان اقتصادی» آدام اسمیت است. جان لاک بعد ازارایه نظریه مالکیت خود، آن را به دوشرط محدود می کند: یکی این که بهره گیری ازنعمت های طبیعی تا حدی مجازاست که از این نعمت ها برای دیگران نیزباقی بماند. شرط دیگراین که تملک نعمت های طبیعی تا حدی مجازاست که ضایع شدن این نعمت ها را – به علت بلا استفاده ماندن – موجب نشود.
جان لاک، فیلسوف انگلیسی می گوید اگرهدف این است که انسان ها ازنعمت های بیشتری بهره مند شوند، دراین صورت مالکیت خصوصی بهترین وسیله است. چرا که ثروت ها ی مادی عمدتا ناشی ازکاروصنعت انسانی اند وچون مالکیت خصوصی سبب تشویق به کاربیشترمی شود، لذا مالکیت خصوصی منتهی به بهره مندی ورفاه بیش ازپیش تمامی انسان ها خواهد شد. لاک معتقد است عملا تنها با کارانسان است که ثروت ها افزایش می یابد. تازگی فکرواستدلال وی، درهمین نکته نهفته است. اندیشمندان قدیم، طبیعت را منشا ثروت ها می دانستند وچون ثروت های طبیعی معین وتغییرناپذیرند، لذا تملک خصوصی آن ها به معنی محروم شدن دیگران ازقسمتی ازکل ثروت ها تلقی می شد. حال آن که دراندیشه لاک ثروت ها، بالقوه نا معین ونا محدود است. ازاین رومالکیت نیزمی تواند نامحدود باشد، بدون این که به اصل اخلاقی مورد اشاره، خدشه ای وارد شود. درمورد شرط دوم محدودیت مالکیت نیز، استدلال لاک جنبه اقتصادی دارد ودراین جا هم به نتایجی کاملا مغایربا اندیشه سنتی می رسد. به عقیده لاک، پول ومبادله می تواند مانع ضایع شدن محصولات جمع آوری شده، به هدررفتن نعمت های طبیعی ونیزکاروزحمت انسان ها شود.
درنظریه مبادله پولی لاک هردوطرف درداد وستد، نفع می برند وهیچ کدام متضررنمی شوند. اوپول را به عنوان وسیله ای درجهت جلوگیری ازضایع شدن محصولات وبه هدررفتن کاروزحمت انسان ها معرفی می کند.
روش لاک نفی سنت با تکیه برخرد نیست بلکه کوشش دردرک حکمت یا خردمندی نهفته درسنت است. آنچه که اوانجام می دهد گشودن افق معرفتی جدیدی است که درآن، اصول اخلاق سنتی، تفسیرجدید ومعنی گسترده ای پیدا می کند. ازدیدگاه وی ودیگرمتفکرین اندیشه مدرن، آنچه که انسان مدرن را ازسایرهمنوعانش متمایزمی سازد، گسترش کاروصنعت بشری وافزایش ثروت های مادی ووسایل رفاهی ازاین طریق است. اومی گوید بخش ناچیزی ازآنچه که نیازهای مادی وخواسته های انسان را برآورده می سازد، دست نخورده وبکردرطبیعت وجود دارد وبخش اعظم ثروت های مادی توسط کاروصنعت انسان فراهم می آید.
اینجا درواقع لاک ازمفهوم «تولید» صحبت می کند. مفهومی که نزد قدما وجود نداشت وتصورآن به لحاظ هستی شناسی(Ontologie) ومعرفت شناسی خاص آن ها، ممتنع بود. تصورمولد بودن کارانسان به این نتیجه منتهی می شود که ثروت، محدودیت طبیعی ندارد. بلکه مقدارآن تابعی ازمیزان پیشرفت کاروصنعت انسان است. میزان ثروت، ازقبل داده شده نیست که بتوان درمورد آن بحث توزیعی کرد. این استدلال درمورد مالکیت نیز صدق می کند. دراندیشه قدما ونیزتفکرخاص قرون وسطا، تمامی موجودات درطبیعت، مرتبه معینی دارند ونسبت به مرتبه آن ها، طبیعت، سهم وحق معینی دراختیارآن ها قرارداده است. این اصل درمورد انسان ها نیزصدق می کند. اما نزد لاک وکلا درتفکرمدرن، انسان ها ازقبل درمرتبه معینی قرارندارند وسهم شان نیزازپیش معلوم نیست. انسان ها دارای حقوق برابرند وتمتع هرکس به اندازه کاروکوششی است که انجام می دهد. نکته جدید وبسیارمهمی که دراین مفهوم ازعدل باید مورد تاکید قرارگیرد این است که دیگرعدل به معنی تناسب بین اجزا یک کل (جامعه) تلقی نمی شود. بلکه خصلت کاملا فردی پیدا می کند: «به هرکس به اندازه کارش». سهم عادلانه هرکس به میزان کارفردی وی بستگی دارد نه به مرتبه اجتماعی اش.
ازپایان قرون وسطا، به ویژه درقرون هفدهم وهیجدهم وبا شروع وگسترش جنگ های داخلی وخارجی پایان ناپذیردراروپا، این اندیشه نزد متفکرین اروپایی بروزنمود که به جای اتکا به موعظه های اخلاقی ومذهبی، باید قواعد رفتاری تازه ای برای تنظیم روابط اجتماعی وسیاسی بین انسان ها پیدا کرد. به این ترتیب توسعه تجارت وصنعت ازاین لحاظ که موجب صلح آمیزشدن روابط بین انسان ها می شود به عنوان درمانی برای نابسامانی های سیاسی وجایگزینی واقع گرایانه برای اصول اخلاقی غیرکارآمد، مورد استقبال قرارگرفت. تاکید یکپارچه متفکرین «دوران جدید»، ازماکیاوللی (به بعد) براین که انسان ها را آن گونه که هستند باید شناخت وبا آن ها روبرو شد، ازاین مشکل نشات می گرفت که برای جلوگیری وکنترل «انفعالات انسانی» یا (خواهش های نفسانی) ویرانگرانسان، موعظه های اخلاقی فلاسفه ودستورات دینی، کاری ازپیش نمی برند. لذا باید تدابیرجدیدی ابداع کرد. اما درهرحال اولین قدم دراین راه تشریح ماهیت انسانی است. {آلبرت هیرشمن متفکرواقتصاد دان آلمانی} (2012 – 1915)
هیرشمن می گوید: تحلیل های فلاسفه قرن هفدهم درمورد چگونگی رام کردن انفعالات نفسانی ویرانگر، به این راه حل می انجامد که باید بین آن ها تمایزایجاد کرد ومبارزه یکی را برعلیه دیگری برانگیخت. یعنی ازگروهی انفعالات نفسانی که خصلت پرخاشگری کمتری دارند، باید برای کنترل ومتوازن کردن گروه دیگرکه خطرناکترومخربترند، استفاده کرد.
«بیکن» درکتاب معروف خود «پیشرفت علوم»، اخلاقیون گذشته را به باد انتقاد می گیرد ومی گوید آن ها همیشه براصول اخلاقی تاکید کرده اند اما هیچ گاه روش دست یافتن وتحقق آن ها را بیان نکرده اند. بیکن درارایه این اندیشه که انفعالات نفسانی را باید با دسته دیگری ازانفعالات نفسانی کنترل کرد وتحت سلطه درآورد، درحقیقت ازمتقدمین «اسپیوزا» و«دیوید هیوم» است.
اسپینوزا درکتاب «اخلاق»)، نظریه «انفعالات نفسانی جبران کننده» را طرح می کند ومی گوید «ممکن نیست انفعالات نفسانی جلوگیری ویا زایل شود مگربه وسیله انفعالات نفسانی متضاد که قویترازآن است». (اسپینوزا، اخلاق، ترجمه دکترمحسن جهانگیری 1364- مترجم فارسی اخلاق اسپینوزا، عاطفه را معادل (Passion) گرفته است اما دراین نوشته به جای «عاطفه»، «انفعالات نفسانی» به کاررفته است). اسپینوزا درپایان کتاب «اخلاق» می نویسد: «سعادت پاداش فضیلت نیست، بلکه خود فضیلت است.».
«دیوید هیوم» بسیارشدیدترازاسپینوزا به فقدان دسترسی وتسلط عقل برعواطف وشهوات اعتقاد دارد. ازنظر وی هیچ چیزنمی تواند خیزش یک هوس را متوقف کند، مگرخیزشی مخالف آن. اومعتقد است که مسئولین حکومتی وقانون گذاران باید اصل ترجیح شرکمتربه بیشتررا درجامعه جاری سازند.
هیرشمن معتقد است آن دسته ازانفعالات نفسانی کم خطر که نقش جبران کننده ومهارکننده دیگر انفعالات نفسانی را به عهده می گیرند، به تدریج رنگ وعنوان دیگری پیدا می کنند. به این ترتیب مفهوم «نفع» (یا منافع) ازدیگرامیال وهواهای نفسانی انسان متمایزمی شود. نوع خاصی ازهواهای نفسانی که درگذشته حرص، طمع ومالدوستی نام داشت، به تدریج عنوان دیگری (نفع) کسب می کند ونقش سرکوب وخنثی کردن امیال وهوس های خطرناکتر و ویرانگرمانند جاه طلبی، عشق به قدرت ولذت جنسی را به عهده می گیرد. ترکیب خود خواهیEgoism) وعقلانیت Rationality (به معنی حسابگری)، مبین رفتارناشی از«نفع» (Interest) است.
هیرشمن تاکید دارد که ادبیات قرن هفدهم پرازآثاری است که درمورد انفعالات نفسانی صحبت می کنند ودرمیان تمامی اینها، «مالدوستی» (Ararice) به عنوان ننگین ترین میل وهوس تلقی می شود، اما اززمانی که نام «نفع» برآن می نهند، وضع عوض می شود وپس ازآن کمترازهمه مورد سرزنش قرار می گیرد وبه علاوه، وسیله ای می شود برای مقابله با دیگرهواهای نفسانی بدتر. این تغییر موضع تنها به این خاطرنیست که واژه «خنثی» تری چون «نفع» جایگزین اصطلاح اخلاقا مذموم «مالدوستی» می شود، بلکه واژه جدید (نفع) معنی مثبت وآموزنده ای نیزدارد که عبارت است ازاتخاذ روش های عقلانی دررفتارانسانی. «نفع» درواقع انگیزه سومی برای رفتارانسانی، مابین عقل وانفعالات نفس است.
به نقل ازکتاب «جامعه مدنی»، «آزادی، اقتصاد وسیاست»، نوشته موسی غنی نژاد – چاپ اول 1377
خواننده علاقه مند جهت آشنایی بیشتر بااین بحث نظری، علاوه برکتاب نام برده می تواند به کتاب «فریدریش فون هایک» تحت عنوان «قانون، قانون گذاری وآزادی» درسه جلد به زبان فارسی، ترجمه مهشید معیری وموسی غنی نژاد – انتشارات دنیای اقتصاد مراجعه نماید.

قسمت اول:

http://goftar-berlin.de/wp-content/uploads/2016/11/2016-11-19_a.mp3
قسمت دوم:

http://goftar-berlin.de/wp-content/uploads/2016/11/2016-11-19_b.mp3

.