درباره آثارارباب ایدئولوژی های جامعه شناسانه -2

سید محمد حسین طباطبایی، درواپسین سال های دهه ی هزاروسیصدوبیست، به دنبال طرح شدن نظریه ی «مارکسیستی» شناخت که ازطریق نوشته های برخی ازاحزاب چپ درایران به مهمترین موضوع فلسفی مورد بحث تبدیل شده بود، درمقام پاسخ گویی به ایرادهای آن نظریه ی شناخت، کوشید تا به تجدید مطلعی درفلسفه بپردازد. حاصل کوشش آن فیلسوف کتاب درخورتوجهی بود که با عنوان «اصول فلسفه وروش رئالیسم»، درپانزده مقاله انتشارپیدا کرد.

دراین کتاب با توجه به آن چه تا اینجا گفته شد، بویژه مقاله دوم با عنوان «فلسفه وسفسطه یا رئالیسم وایده آلیسم» بسیارجالب توجه است. چنان که ملاحظه می شود، طباطبایی، هم درعنوان کتاب وهم دراین مقاله، فلسفه را با رئالیسم برابردانسته ودرعنوان مقاله نیز«سفسطه» و«ایده آلیسم» را یکی می داند. لازم به یادآوری است که به طورکلی، در«اصول فلسفه وروش رئالیسم»، «سفسطه» و«ایده آلیسم» به معنای نفی وجود عالم خارج وامکان حصول علم مطابق با واقع وفلسفه ورئالیسم نیزبا نقیض آن دوبرابرگرفته شده است.
خاستگاه این استنباط نادرست ازماهیت «ایده آلیسم» واشتباه عمده یکی شمردن آن با «سفسطه» را باید دراین واقعیت دید که چنان که حاشیه نویس همان کتاب (علی مطهری) درمقدمه به تصریح گفته است، «اصول فلسفه وروش رئالیسم»، براین توهم بنا شده است که مارکسیسم، عین مضمون نوشته های تقی ارانی است وازسوی دیگر، آنچه تقی ارانی درباره «ایده آلیسم» می گوید، بازتاب درست فلسفه ی جدید غربی است. بنابراین، رد مضمون نوشته های تقی ارانی، به معنای رد مارکسیسم ودرنهایت، رد «سفسطه های» فلسفه جدید خواهد بود. به نظرما همه این استنباط، خود توهمی بیش نیست وبنیان استواری ندارد.
درایران این توهم وجود داشته است که گویا نوشته های تقی ارانی، به سبب آشنایی با ادبیات فارسی وعربی، برنوشته های مارکس برتری دارد.
مرتضی مطهری درمقدمه براصول فلسفه وروش رئالیسم می نویسد:
“ما درپا ورقی ها آن جا که آرا وعقاید مادیین را تقریرمی کنیم، بیشتربه نوشته های دکترارانی استناد می کنیم. دکترارانی، به اعتراف خود پیروان مکتب ماتریالسم دیالکتیک ازبهترین دانشمندان این مکتب است. مطهری به نقل ازسرمقاله مجله مردم می نویسد: “ارانی ازلحاظ وسعت معلومات وجامعیت علمی بی نظیراست”. با آن که تقریبا چهارده سال ازمرگ دکترارانی می گذرد، هنوز طرفداران ماتریالیسم دیالکتیک، درایران نتوانسته اند بهترازاوبنویسند. دکترارانی، دراثرآشنایی به زبان وادبیات فارسی وآشنایی فی الجمله به زبان عربی، ماتریالیسم دیالکتیک را سروصورتی بهترازآنچه مارکس وانگلس ولنین داده بودند، داده است وازاین جهت، کتاب های فلسفی وی برکتاب های فلسفی پیشینیانش برتری دارد.” ( مرتضی مطهری، مقدمه براصول فلسفه وروش رئالیسم، تهران، دارالکتب 1332 جلد اول)
نویسنده مقاله «فلسفه وسفسطه یا رئالیسم وایده آلیسم»، به تبع تقی ارانی ونویسندگان کم اهمیت دیگری مانند ژرژپلیتسرکه اثربسیارسخیف اوازمنابع عمده «اصول فلسفه وروش رئالیسم» به شمار می رود، دربی توجهی کامل به اصولی که صدرالدین شیرازی درمباحث عمده ای مانند تشکیک وجود، حرکت جوهری، وجود ذهنی وبویژه اتحاد عاقل به معقول تثبیت کرده بود، با بازگشت به نوعی ازرئالیسمی که درواقع، اساسی ترین وظیفه فلسفه فرارفتن ازآن است، تمامی مناقشه ی میان «فلسفه وسفسطه یا رئالیسم وایده آلیسم» را به نکته بی اهمیت وجود یا عدم وجود عالم خارج وامکان وعدم امکان حصول علم به عالم خارج برمی گرداند. پیش ازاین اشاره کردیم که کانت وجود عالم خارج را امری بدیهی دانسته وبه تصریح، دررد رویکرد غیرفلسفی که وجود عالم خارج را به حیثیت مدرک بودن آن فرومی کاست، وجود عالم خارج را امری غیرقابل انکارتلقی کرد.
درواقع، اشتباه جمع میان فلسفه وسفسطه وبی توجهی به تمایزبنیادین میان سفسطه وایده آلیسم، اشتباهی بود که برای همیشه، راه ورود فلسفه جدید را برروی نویسنده اصول فلسفه وروش رئالیسم بست وبنابراین، آن کتاب را به ردیه ای برمارکسیسمی ازنوع «ایرانی» آن تبدیل کرد که ازنظرفلسفه جدید حتی به لحاظ تحریرمحل نزاع نیزفاقد اهمیت است.
به نظرما بحثی را که صدرالدین شیرازی درباب وجود ذهنی واتحاد عاقل به معقول درحکمت متعا لیه طرح کرده بود، ازهمه نظربرآنچه پس ازاو، نویسندگان فلسفه سنتی درباره کیفیت حصول علم گفته اند، برتری دارد وبه همین دلیل اشاره به این بحث را لازم دانستیم. درواقع، به نظرمی رسد که حتی اگرازبرخی مقدمات ونتایجی که صدرالدین شیرازی طرح کرده، صرف نظرکنیم، می توان دست کم ازواژگان فلسفه اودرتوضیح برخی ازمبانی روش شناسی ونظریه ی معرفت علوم اجتماعی جدید استفاده کرد، زیرا یکی ازموانع اساسی برای درک این مبانی، مشکل واژگان مناسب است. این نکته جالب توجه است که نوعی ازبه اصطلاح، «رئالیسم»، به عنوان مشرب فلسفی مختارکشورهایی که درحوزه نفوذ فلسفه دوره اسلامی قراردارند، راه ورود به گستره علوم اجتماعی جدید را مسدود کرده است.
عمده اصطلاحاتی که درترجمه واژه «ایده آلیسم »درزبان فارسی آورده اند، ناشی ازجهل به ماهیت فلسفه های مبتنی براصالت عاقل بوده است. بویژه، گفتنی است که اصطلاح بی معنا وجعلی «پنداره گرایی» که به نظر می رسد، امیرحسین آریانپور، برمبنای درکی بسیار سطحی ازفلسفه مارکسیستی، به عنوان معادل اصطلاح ایده آلیسم پیشنهاد کرده، ناشی ازجهل مضاعف به فلسفه هگل ونیزمارکس بوده است.
منطق ومعرفت شناسی «واقع گرایی» که امروزه درقلمرو علوم اجتماعی وانسانی جدید سیطره دارد ودرواقع، میراثی است که ازفلسفه قدیم بازمانده، یکی ازموانع معرفتی عمده ای است که راه ورود به گستره علوم اجتماعی جدید را مسدود کرده است. پیش ازاین نیزبه اشاره گفته ایم که به عنوان مثال، اصطلاح «sociology» که بنا به عادت به جامعه شناسی ترجمه می کنند، درحقیقت، شناخت ظاهرپدیدار هایی که درجامعه و درزندگی اجتماعی بروزپیدا می کند نیست، بلکه به معنای درک «منطق امراجتماعی» دراستقلال وغیرقابل تحویل بودن آن به هرامر و واقعیت دیگری است. این توضیح، زمانی به درستی قابل درک خواهد بود که درباره این نکته به جد به تامل بپردازیم که پسوند «logy» درزبان های اروپایی -که درزبان فارسی برحسب عادت به «شناسی» ترجمه می شود- ازواژه یونانی«logos» گرفته شده که افزون برشناخت وگفتار، به معنای منطق نیزآمده ودرواقع، آنجا که درعلوم اجتماعی وانسانی جدید به کارگرفته می شود، اگرژرفای واژه هایی را که به کارمی گیریم، به درستی فهمیده شود، به معنای «شناخت مبتنی برمنطقی است که به عنوان گفتاری منسجم تدوین شده باشد».
نظریه مارکسی شناخت که نسبتی نیز با روش شناسی علوم اجتماعی جدید دارد، چنان که ازاین پس خواهیم دید، مبنایی دارد که برای نویسندگانی مانند تقی ارانی وژرژپولیتسرنمی توانسته است قابل درک باشد. بدیهی است که اینجا، غرض طرح وبه طریق اولی، دفاع ازکلیات نظریه ی مارکس یا به عبارت دیگر، بحث درباره نظریه ی مارکسیستی تاریخ وجامعه نیست، بلکه بحث برسر مارکس معرفت شناس است. اشاراتی که دربرخی ازنوشته های مارکس درباره روش شناسی آمده، ازبسیاری جهات اورا به دنباله رو منطقی تبدیل کرده است که هگل موسس آن بود وآن منطق راهی را هموارکرد که به گستره علوم اجتماعی جدید منتهی می شد.
درواقع، نویسنده وبیشتر ازاو، حاشیه نویس اصول فلسفه وروش رئالیسم (علی مطهری)، مشکل فلسفه جدید وبویژه ایده آلیسم را به درستی درنیافته اند، زیرا درفلسفه ی ایده آلیسم، نزاع برسروجود یاعدم عالم خارج نیست، بلکه مشکل اصلی این است که ربط عاقل به معقول چگونه وازچه سنخی است؟
دراندیشه فلسفی جدید غربی،علم، به عنوان امری مستقل، موضوع علم قرارگرفت ونظریه هایی برمبنای پرسش ازماهیت علم تاسیس شد. به دنبال این تحول درفلسفه جدید، شکافی میان فلسفه دوره اسلامی وفلسفه غربی ایجاد شد که به نظرمی رسد، تا زمانی که دگرگونی بنیادینی درفلسفه اسلامی صورت نگیرد، دست کم، پلی میان آن دوپی افکنده نخواهد شد. مبنای فلسفه دردوره اسلامی به تبع دریافتی که فیلسوفان اسلامی ازفلسفه دوره یونانی پیدا کرده بودند، برنوعی ازاصالت واقع -یعنی رئالیسم- تاسیس شده بود وبنابراین، ازبنیاد با فلسفه جدید غربی درتعارض بود. ازفارابی تا فیلسوف معاصر، سید محمد حسین طباطبایی که به کوشش اودر بازپرداخت معرفت شناسی قدیم اشاره شد، مورد استثنایی صدرالدین شیرازی است که نظریه ی “اتحاد عاقل به معقول” اوحایز اهمیت است، زیرا با تمایزی که این فیلسوف میان “عاقل” و”معقول” وارد کرد، مقدماتی را فراهم کرد که اگربسطی یافته بود، می توانست شالوده ای برای تدوین نوعی ازفلسفه ی مبتنی براصالت عاقل تبدیل شود.
هیچ علمی نمی تواند به صورتی نظام یافته تدوین شود، مگردرشرایطی که استقلال موضوع آن علم نوبنیاد که نخستین سنگ بنای هرعلمی به شمارمی رود، برپایه مفاهیم بنیادین ومستقل آن علم، درعمل تحقق یافته باشد.

به نقل ازفصل “درباره بنیاد نظری علوم اجتماعی” کتاب ابن خلدون وعلوم اجتماعی
نوشته جواد طباطبایی چاپ اول طرح نو تهران 1374

[audio:http://goftar-berlin.de/wp-content/uploads/2016/06/2016-06-04.mp3]

.