درباره آثارارباب ایدئولوژی های جامعه شناسانه -1
احسان طبری، درفصلی ازکتاب “برخی بررسیها ذرباره جنبشهای اجتماعی درایران”، با عنوان «مقام تاریخی جامعه شناسی فارابی»( ص179-184) می کوشد تا آنچه را که فارابی دراحصاالعلوم «علم مدنی» خوانده است، به نوعی جامعه شناسی تبدیل کند. اودرآغازبحث، برای توضیح دیدگاه خود می نویسد:
“با انکه ما می کوشیم ملخصی ازنظرفارابی را درباره جامعه بدهیم، ولی چون به دنبال تکرارکارانجام شده نیستیم، بیشترتوجه خود را به منابع اساسی تفکرفارابی معطوف می کنیم ونیز بی مورد نمی دانیم برخی نظریات همانند فارابی را که درفلسفه باخترقبل وبعد فارابی پدید آمده است، مطرح سازیم وبدین ترتیب، مطلب را اززاویه دیگری مطرح کنیم که تا کنون درنوشته های تحقیقی فارسی درباره فارابی به نظر نرسیده است”. (ص 180)
دراین بازپرداخت نوازاندیشه سیاسی فارابی، احسان طبری برآن بوده است تا ازسویی، فارابی را بنا به گفته خود ازپنداربافان (اتوپیست ها) تاریخ اندیشه ازافلاطون تا نویسندگان سده های هفده تا نوزدهم بداند، اما همو، ازسوی دیگر، به رغم اینکه مقایسه میان فارابی وهربرت اسپنسر، «ازجهت علمی، مع الفارق است»، فارابی را درزمره اصحاب «سوسیال داروینیسم»، قرارمی دهد. درنوشته احسان طبری تعارض های چندی وجود دارد که بی توجهی به آن ها مایه خلط مباحثی شده است که نویسندگان بسیاردیگری دردام آن گرفتارآمده ولاجرم التقاط های خود را مانند احسان طبری، نوآوری دربازپرداخت اندیشه سیاسی فارابی دانسته اند. به عنوان مثال احسان طبری که کوچکترین توجهی به سرشت گفتارفارابی والزامات منطق اندیشه اوندارد، موضوع جامعه شناسی فارابی را «جامعه» می داند که فارابی آن را «مدینه نام می گذارد که ترجمه «polis» یونانی و(civitas)لاتینی است.» بدیهی است که موضوع (object)علم جامعه شناسی، «جامعه» به معنای دقیق کلمه یا (society) است که
نسبتی با مدینه فارابی وپولیس یونانی ندارد، اما آنچه ازتوضیح احسان طبری درباره علم مدنی فارابی می توان فهمید، این است که مراد اواز«جامعه شناسی»، شنا سایی هرگونه اجتماع انسانی به معنای بسیارگسترده وبویژه عامیانه آن است والبته، این وجه استعمال «جامعه شناسی» نسبتی باعلم جامعه شناسی ندارد.
اززمانی که جامعه شناسی به عنوان شاخه ای ازدانش های جدید به قلمروعلوم دانشگاهی ایران وارد شد، درنوشته های فارسی، اشتباه هایی ازاین قبیل که مثالی از آن را ازاثریاد شده احسان طبری آوردیم، فراوان می توان پیدا کرد. سرچشمه این گونه اشتباه ها را باید، به گمان ما، دربی توجهی نویسندگان ایرانی به بنیادهای علوم اجتماعی وانسانی جدید ومبانی معرفتی آن ها جستجوکرد. شالوده این علوم به طورکلی، به دنبال تحولی دربنیادهای معرفت شناختی فلسفه درمغرب زمین استوارشده است وبه عبارت دیگر، تاسیس آن ها درشرایط گسستی معرفتی با مبانی فلسفی قدیم امکان پذیرشده است.
بی توجهی به مبانی نظری علوم اجتماعی جدید، درنزد نویسندگانی که درایران به جامعه شناس پرآوازه شده اند والبته، دربهترین حالت، اهل «ایدئولوژی های جامعه شناسانه» اند وبه همین دلیل، درنهایت، درچاه ویل توهم هایی نابود کننده، همچون اشراق وعرفان می غلتند، نتایجی نا مطلوب برای علوم اجتماعی به دنبال داشته است.
دررساله ای با عنوان “شناخت انواع اجتماعات ازدیدگاه فارابی وابن خلدون”، که سرشاراز«ایدئولوژی های جامعه شناسانه» است، نویسنده ای (غلامعلی خوشرو) کوشیده است تا با اقتدای به احسان طبری، البته، اگرنه درصورت، اما لاجرم درسیرت او، ازفارابی جامعه شناسی پیشروتالکوت پارسنزبیافریند، بی آن که کمترین توجهی به مبانی وخاستگاه فلسفه مدنی فارابی وجامعه شناسی تالکوت پارسنزکرده باشد. دراین رساله که به ظاهر«به عنوان مقدمه ای برای رفع نیازدرس … رشته های علوم اجتماعی» دردانشگاه به رشته تحریردرآمده است، نویسنده با خلط میان «مدینه»، موضوع علم مدنی فارابی و«جامعه» موضوع علوم اجتماعی جدید، یا بهتربگوییم، باجهل نسبت به تمایزمیان آن دومفهوم، با طرح مقدماتی ازعلم مدنی فارابی نتایجی گرفته است که به زعم او، نشان ازجامعه شناسی این فیلسوف دارد.
غلامعباس توسلی، استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران نیزدرمقاله ای باعنوان “فارابی، بنیان گذارجامعه ایده آل: واقع نگری وایده الیسم دراندیشه اجتماعی فارابی” کوشیده است تا ازعلم مدنی فارابی تفسیری جامعه شناختی به دست دهد. این مقاله، درمجموع، نمونه بارزی ازخلط مبحث والتقا ط هایی است که نویسنده آن به دنبال «اندیشه» علی شریعتی ودرادامه آثارارباب «ایدئولوژی های جامعه شناسانه، فراهم آورده است. او،درواقع، به دنبال نوعی «جامعه شناسی آرمانی» است که به هرحال، ازبنیاد، با علم جامعه شناسی نسبتی ندارد وبه جرات می توان گفت که نویسنده دردام همان توهمی افتاده است که پیش ازاوعلی شریعتی شالوده آن را استوارکرده بود.
این نکته را نباید ازنظردورداشت که فارابی، در طرح مدینه فاضله خود، درنهایت، چنانکه ملاحظه شد، به طورکلی ازبحث درماهیت مدینه، به گونه ای که درفلسفه سیاسی یونانی بسط یافته بود، فاصله گرفته وبا جانشین کردن تحلیل مدینه با نظریه پردازی درباره شاهی آرمانی، به اندیشه سیاسی ایرانشهری نزدیک شد. ازبررسی نوشته های پراهمیت سنت اندیشه سیاسی ایرانشهری، از«نامه تنسر» تا «سیاستنامه خواجه نظام الملک»، چنین برمی آید که مفهوم بنیادین این نوشته ها شاهی آرمانی بوده است واندیشه سیاسی ایرانشهری با قراردادن این مفهوم درکانون تحلیل خود، ازهمان آغاز، ازشیوه تحلیل فلسفه سیاسی یونانی چنان فاصله ای گرفته است که درنهایت، سرشت این دوسنت راجزدرتضاد بنیادین آن ها نمی توان درک کرد. به عبارت دیگر، فهم اندیشه فلسفه سیاسی یونانی، جزبا فاصله گرفتن ازسنت ایرانشهری تحلیل سیاسی که مفهوم شاهی آرمانی، یا به طورکلی، فرمانروا وحاکم را درکانون تحلیل قرارمی دهد، امکان پذیرنخواهد بود. این که نویسندگانی همچون احسان طبزی، غلامعباس توسلی وغلامعلی خوشروکه بالاتربه نوشته های آنان اشاره شد، ازجامعه شناسی فارابی سخن گفته یا وجهی ازعلم مدنی اورا با «علوم اجتماعی» ازیک سنخ دانسته اند، دلیل جهل مضاعف آنان نسبت به ماهیت علم مدنی فارابی درتداوم آن با اندیشه سیاسی ایرانشهری ازیک سو، وبیشترازآن، به سرشت فلسفه سیاسی یونانی، بویژه دربسطی که درمغرب زمین پیدا کرد، ازسوی دیگراست. به نقل ازفصل “درباره «جامعه شناسی» فیلسوفان دوره اسلامی” کتاب ابن خلدون وعلوم اجتماعی
نوشته جواد طباطبایی چاپ اول طرح نو تهران 1374
قسمت اول:
[audio:http://goftar-berlin.de/wp-content/uploads/2016/06/2016-05-07_a.mp3]
قسمت دوم:
[audio:http://goftar-berlin.de/wp-content/uploads/2016/06/2016-05-07_b.mp3]
.