سیطره جهانی غرب صرف سیطره سیاسی نبود

بحران تجدد درایران وشکست آن، به رغم کوشش های صد وپنجاه ساله گذشته، بحرانی دربنیادهای عقلانیت است وبه همین دلیل گفتیم که روش ما فلسفی است ونه تاریخی، به مناسبت این جا، اضافه می کنیم که روش ما جامعه شناختی نیز نیست. جامعه شناسی، به طورخاص وعلوم اجتماعی به طورعام، ازاسباب ولوازم تجدد است وبا امکان پذیرشدن تجدد، امکان تاسیس یافته است. اما دروضعیت امتناع اندیشه وبراثرتصلب سنت، که سدی استواردربرابرهرگونه تجدید نظردرمبانی برافراشته است، کاربرد روش جامعه شناختی نیز، به نوبه خود، نه تنها نخواهد توانست گرهی بازکند، بلکه خود مشکل آفرین نیزخواهد بود. به کارگیری روش جامعه شناختی درشرایطی که مشکل مبانی مطرح است وافزون براین، به دنبال تصلب سنت، مبانی علوم اجتماعی برما معلوم نیست، خود بن بستی بربن بست کنونی خواهد افزود، زیرا توهم راه برون رفتی را به ما القا خواهد کرد که درواقع، تحقق خارجی نمی تواند داشته باشد، این توهم را ما درنیم سده گذشته تجربه کرده ایم، هرچند که البته، این تجربه را به اندیشه درنیافته ایم.
ازپیوند علوم اجتماعی جدید وسنت، ترکیب نامیمونی به دست خواهد آمد که پیش ازاین، ازآن به «ایدئولوژی های جامعه شناسانه» تعبیرکرده ایم.

دردوره ای که به دنبال ژرفترشدن بحران تجدد ومشروعیت نظام مشروطه، می بایستی امکان تجدید نظردرمبانی طرح می شد ونقادی سنت، شالوده ای برای تثبیت دستاوردهای تجدد وفلسفه سیاسی نوآن را فراهم می کرد، اندیشه ای برآمده ازعلوم اجتماعی جدید غربی، بنیان فلسفه سیاسی تجدد را مورد تردید جدی قرارداد وبدین سان راه بسط آن را بست.
دراین دفتر، به طورعمده، ازامتناع علوم اجتماعی سخن خواهیم گفت، اما به وضعیت ایجاد شده براثرسیطره «ایدئولوژی های جامعه شناسانه» نیزبه عنوان وجهی ازتبعات این امتناع اشاره ای شده است تا خواننده ای را که برحسب عادت، هراندیشه ای را درمحدوده جامعه شناسی درک ودرآخرین تحلیل، به آن تحویل می کند، به تمایزمیان آنچه دراین دفترمی آید وبرخی دیگرازفرآورده های (ذهنی) دهه های اخیرتوجه دهد.
بحث دفترحاضربه مبادی مربوط می شود واشاره به برخی ازنویسندگان ازباب توضیح است ونه بازپرداختی ازتاریخ اندیشه معاصرایران که سالبه به انتفا موضوع است. برحسب عادت، عمده نویسندگان معاصرکوشیده اند تا دربرابرامکان تجدد دراندیشه غربی، با بازگشتی به سنت، تفسیری ایدئولوژیکی ازآن را به عنوان شیوه امکانی ازنوعی متفاوت، اما درخلاف جهت تجدد عرضه کنند.
این تفسیرتجددستیزازسنت که نویسنگانی با دیدگاه های گوناگون، مانند داریوش شایگان، جلال آل احمد، احسان نراقی، علی شریعتی و…، اما همسو درجهت تصفیه حساب با تجدد نوپای ایرانی عرضه کردند، ناشی ازجهل به ماهیت اندیشه جدید غربی بود. حاصل بحث آنان، ازسویی راه را بردرک درست سنت مسدود کرد وازسوی دیگر، دریافتی ساده انگارانه ازتحول اندیشه درمغرب زمین را القا کرد که ازبنیاد با ماهیت آن اندیشه ونسبت آن با تمدن غربی سنخیتی نداشت.
جلال آل احمد ازسویی درباره ماهیت سنت، به دلیل تصوری سطحی وسیاست زده که ازعملکرد احتمالی آن دارد، درتوهم است وازسوی دیگر، توجهی به بنیاد اندیشه غربی ندارد. جلال آل احمد فراورده هایی ایدئولوژیکی ازاندیشه غربی را که ازحد نازل انتقاد روزنامه ونیزازظاهرتمدن جدید غربی فراترنمی رود، به عنوان اندیشه ای ناب واساسی درباره ماهیت تمدن غربی مطرح کرده است، غافل ازاین که سخنان اودر«غرب زدگی»، دراین باره، دربهترین حالت، بازتاب کم رنگی ازنوشته بی اهمیتی هم چون «عبورازخط» ارنست یونگراست. این ارزیابی را درمورد «آسیا دربرابرغرب» داریوش شایگان نیزمی توان تکرارکرد، هرچند به ظاهر، اعتبارنوشته او، ازبسیاری جهات برغرب زدگی آل احمد می چربد. این کتاب نیز ازمحدوده تنگ ادبیات که اساسی ترین فعالیت ذهن ایرانی است، فراترنمی رود که به هرحال، درسده های متاخر، به مانع بزرگی برسرراه تجدید بحث درباره سنت تبدیل شده است.
به جای آن که مشکل آینده ایران زمین را طرح کرده باشیم، به زوال محتوم غرب می اندیشیم، درحالی که بازپرداختی کژتاب ازایدئولوژی های جدید غربی – که واپسین فراورده آن ها ایدئولوژی به اصطلاح پست مدرنیته است – هم چنان جانشین علم به گذشته غرب شده است. درواقع، تنبلی ذهنی مزمنی که دست کم چهارصد ساله است ودررگ وپی ما ریشه دوانده، مانع عمده ای برسرراه علم به گذشته غرب وطرح مشکل آینده ماست. زوال محتوم غرب، توهم یا وجهی ازایدئولوژی های جدید غربی است که درباره آن خشت پرتوان زد، چرا که پایه ای درواقعیت ندارد، ولی وجدان نگون بخت ما را که پای درگل وضعیت زوال وانحطاط مانده است، نوازش می دهد.
سیطره جهانی غرب چنان که برحسب معمول فهمیده وگفته اند، صرف سیطره سیاسی نبود، بلکه می بایستی منطقی تدوین می شد که سیاست تنها یکی ازفروع آن به شمار می آمد. پرسش اساسی غرب، ازدیدگاهی که به بحث ما مربوط می شود، پرسش ازمبانی منطقی ومبادی عقلانی دورانی بود که با نوزایش آغازمی شد وسیطره ای جهانی می یافت. اگراین منطق به درستی فهمیده نشود، دردامی خواهیم افتاد که پیش ازاین، امثال جلال آل احمد، با سیاست زدگی دردام آن افتادند. نبرد با منطق تجدد با شمشیرچوبین سیاست، دربهترین حالت، جزآب درهاون کوفتن نمی توانست باشد. ودروضعیت ایران، بن بستی بود ورای بن بست های پیشین.
به نقل ازکتاب ابن خلدون وعلوم اجتماعی- نوشته جواد طباطبایی
چاپ اول طرح نو تهران 1374

قسمت اول:

[audio:http://goftar-berlin.de/wp-content/uploads/2016/04/2016-04-16_a.mp3]
قسمت دوم:

[audio:http://goftar-berlin.de/wp-content/uploads/2016/04/2016-04-16_b.mp3]

.