بنیاد گذاری فلسفه سیاسی دریونان باستان
افلاطون و توضیح دانش سیاست وخطابه از مجرای نقد اندیشه سوفسطاییان
آتنی ها درپایان سده پنجم پیش ازمیلاد چه دریافتی ازنظام شورایی یا دموکراسی پیدا کرده بودند؟
شیوه فرمانروایی دموکراتیک ونظام ارزش های آن چگونه وچرا دربحرانی ژرف فرورفت؟
سوفسطاییان، یکی از نمود ها ی بحران شیوه فرمانروایی دموکراتیک یونانی ویکی ازعوامل اساسی بحران دمکراسی دریونان، چه می گفتند وچگونه پدیدارشدند؟
زمینه نقادی افلاطون ازدموکراسی آتنی وتوضیح دانش سیاست وخطابه چگونه فراهم گردید؟
توکودیدس، درتاریخ جنگ های پلوپنسی، ازسخنان پریکلس، فرمانروای آتنی، درباره بی سابقه بودن دموکراسی می گوید که«قانون دیگران سرمشق نظام سیاسی ما نیست»، زیرا «ما خود سرمشق ایم نه مقلد». کریستیان مایرآلمانی، متخصص یونان باستان نیزگفته است: «یونانیان، پیش ازآن که دموکراسی را ایجاد کنند، چیزی درباره آن نمی دانستند» زیرا، «پیش ازیونانیان، یونانیانی وجود نداشته است».
اندیشه نخستین فرزانگان وفیلسوفان یونانی (ازیک سو) ودریافتی که ازمنا سبات شهروندی که دربسیاری ازشهرهای یونان سامان یافت (ازسوی دیگر) به بخشی ازباورهای یونانیان تبدیل شد وشالوده ای برای نظام شهرهای یونانی فراهم آورد که دموکراسی یا نظام شورایی نامیده می شد. توکودیدس تاریخ نویس یونانی ازپریکلس فرمانروای آتن نقل کرده است، شیوه فرمانروایی آتنی ازاین حیث «دموکراسی» نامیده می شد که حاکمیت از«انبوه مردم ناشی می شد ونه شماراندکی ازآنان». درنظام سیاسی آتن قانون میزان وضا بطه همه اموربه شمارمی آمد وچنان که کسی برابرقانون رفتارمی کرد، ازهیچ مقامی ترسی به خود راه نمی داد. همین امرموجب شده بود که آتن شهری آزاد «ودرهای آن برهمگان بازباشد» تا جایی که «هیچ بیگانه ای را ازآن بیرون نمی کردند».
دراتن، اقتدارفرمانروایان ازفضیلت های فردی آنان ناشی می شد. توکودیدس تاریخ نویس یونانی درباره پریکلس، که ازبرجسته ترین رجال سیاسی دموکراسی یونانی به شمار می آمد، گفته است که خاستگاه «اقتدارواعتبارفردی اوویژگی های اخلاقی» اوبود. پریکلس «درامورمالی، فرمانروایی بس درستکار» ودراداره امورعمومی شهرنیز«بیشترازآن که ازخواست های شهروندان پیروی کند، پیشوای شهربود وآنان را هدایت می کرد». ازآن جا که خاستگاه اقتدارسیاسی پریکلس نادرستی وپتیارگی نبود، نیازی نداشت که درسخن گفتن خوشایند مردم را درنظرآورد ومصالح عمومی را فدای منافع خصوصی برخی یا گروهی ازشهروندان کند. درحالی که هیچ یک ازجانشینان پریکلس مردانی برجسته نبودند تا اقتدار واعتبارخود را برای تامین مصالح عمومی شهربه کار گیرند، بلکه «هریک ازآنان می خواست به برترین مقام دست یابد» وازاین رو، مطابق «میل مردم» سخن می گفت واداره امورعمومی را نیزتابع میل آنان قرارمی داد..
سقراط وبه دنبال اوافلاطون، درواکنش به بحران دموکراسی آتن، بحرانی که همه وجوه زندگی اخلاقی، اجتماعی وسیاسی یونان را دربرگرفته بود، برآن بودند که خروج ازاین بحران جزبا بنیا دگذاری اندیشه ای که بتواند ژرفای بحران را درهمه وجوه آن مطرح کند، امکان پذیرنخواهد شد. پروتا گوراس سوفسطایی خطاب به سقراط ، می گوید که «موضوع آموزش های من، فرزانگی عملی است، که هر کس باید درتد بیرمنزل خود به کار گیرد، وتوان تدبیرسیاست مدینه (پولیس) دربهترین وجه درگفتار وکردار». پروتاگوراس درپاسخ سقراط که می پرسد: «اگرمن درست فهمیده باشم، توازفن سیاست می گویی وقصد داری تا شهروندان خوبی را آموزش دهی ؟»، پاسخ می دهد که «چنین است، سقراط ، منظورمن همین است!» سوفسطاییان ازدیدگاه عملی، پرسش هایی را درباره حقیقت، عدالت ومعرفت مطرح می کردند. دردوره ای که سوفسطاییان پرسش های زندگی شهروندانه یونا نیان را درعمل مورد بررسی قرارمی دادند، سقراط وبه دنبال اوافلاطون با نقادی دیدگاه های آنان نشان دادند که اگراین پرسش ها با توجه به مبانی نظری آن ها مطرح نشده باشند، مشکل عملی ناگشوده خواهد ماند. افلاطون درمهم ترین رساله های خود، بویژه درجمهورونوامیس، به طرح نظریه ی بنیادینی درباره مناسبات شهروندی وشیوه فرمانروایی راستین پرداخت.
خاستگاه این بحران آتن، بحرانی دربنیاد سخن گفتن بود که با زایش دموکراسی به یکی ازنمود ها ی آزادی سیاسی تبدیل شده بود. ازآن جا که دموکراسی، به خلاف نظام های سلطنتی شرقی که پرسشی فرا روی مردم قرارنمی داد، سامانی شهروندی بود وازاین رو، اینان می بایست درباره همه پرسش ها به تامل می پرداختند وپاسخی درخوربرای آن ها پیشنهاد می کردند. سخن که ابزاررایزنی درمناسبات شهروندی بود، درهمین دوره اهمیتی بی سابقه پیدا کرد. درآغاز، سوفسطاییان به خلاف نخستین فیلسوفان یونانی، که حقیقت را پدیدارشدن طبیعت برانسان می دانستند، انسان را معیارهمه هستی ونیستی می دانستند وبرآن بودند که هستی همان است که برانسان پدیدارمی شود. «پروتاگوراس سوفسطایی می گفت: انسان میزان ومعیارهمه چیزهاست». با گذشت زمان، ازآن جا که تامل سوفسطاییان ازحوزه زبان (سخن) فراترنمی رفت، سخن به یگانه دل مشغولی سوفسطاییان تبدیل شد. آنان پیوند میان سخن وهستی را ازهم گسیختند. پروتاگوراس برآن بود که سخن به هستی وابسته نیست وهستی رابیان نمی کند، بلکه زبان، مرجع وضابطه خود است ومنطق ویژه خود را دارد، آن که بردانش سخن آگاه باشد، می تواند درباره همه چیزها سخن بگوید وهرچیزی را سودمند وستودنی وانمود کند. گرگیاس سوفسطایی برآن بود که «گفتاریگانه ای، اگربا تردستی سامان یافته باشد، می تواند انبوه مردم راشیفته وقانع کند، حتی اگرحقیقت را بیان نکند».
تاکید برگسست میان سخن وحقیقت برای سوفسطاییان ازاین حیث دارای اهمیت است که آنان را به نفی هرگونه بنیادی می راند وبدین سان سخن بی بنیاد به صناعتی تبدیل می شد که وظیفه آن سامان دادن سخن با توجه به زمان ومکان مناسب برای فریفتن انبوه مردم بود.
این دریافت ازسخن را سوفسطاییان درنظام دموکراسی آتن عرضه کردند، جایی که مردم آن روحیه شهروندی پیدا کرده بودند وازهرگونه چیرگی وزورمی گریختند. شیوه فرمانروایی دموکراتیکی شهرهای یونانی وآموزش شهروندی آن، شهروندانی را پرورش داده بود که اگرچه درزندگی شهری به چیرگی هیچ خدایگانی گردن نمی گذاشتند، اما رام سخن می شدند. سوفسطاییان آگاهی ژرفی ازاین روحیه شهروندان دموکراسی پیدا کرده بودند.
گرگیاس سوفسطایی ادعا می کرد که درباره همه چیزدانش کاملی دارد، بهایی گزاف ازشاگردان خود برای آموزش های خود دریافت می کرد و، بدین سان، به تدریج فن سخنوری درخدمت توانمندان وارباب زوردرآمد.
سقراط نخستین اهل نظر آتنی بود که به پیکاربا سوفسطاییان برخاست وبا نقادی خردورزانه بی بنیاد بودن شیوه های استدلال آنان را نشان داد. وافلاطون، شاگرد او، توانست آموزش های سقراط را درنظامی منسجم بسط دهد که درتاریخ فلسفه ازآن به بنیاد گذاری فلسفه وفلسفه سیاسی تعبیر کرده اند.
برای کسانی (که با افلاطون ازمجرای نوشته های فیلسوفان دوره اسلامی آشنا شده اند وبه تامل درفلسفه افلاطون پرداخته اند) این توهم حاصل شده است که افلاطون فیلسوفی یکسره آشناست. فیلسوفان دوره اسلامی ازفارابی تا صدرالدین شیرازی، درجای جای نوشته های خود، به تکرار، از «افلاطون الهی» نام برده واندیشه فلسفی اورا مورد بحث قرارداده ا ند که نسبتی با افلاطون ندارد.
افلاطون، به خلاف گفته فیلسوفان دوره اسلامی «افلاطون الهی» نبود، اوبنیاد گذاراندیشه فلسفی ونیزفلسفه سیاسی بود. اونخستین بار، تامل نظری درباره سیاست را درمنظومه ای ازاندیشه فلسفی وارد وسیاست را به عنوان بحثی فلسفی مطرح کرد.
افلاطون به تامل درمورد «شهر» می پرداخت وآن را موضوع اصلی فلسفه می دانست. موضوع تامل فیلسوفان یونانی نه الهیات، بلکه پرسش ازوجود بود وانسان وشهردرکانون این نظام های فلسفی قرارداشت. ازاین دیدگاه، تمایزی اساسی میان فیلسوفان یونانی وپیروان آنان دردوره اسلامی وجود دارد. فلسفه یونانی، به لحاظ مبانی نظری، ازاندیشه فلسفی دوران جدید نیزمتفاوت است.
درجلسات بعدی نظریه پردازی های افلاطون درباره «سیاست» را برمبنای کتاب «زوال اندیشه سیاسی درایران» وبرخی نوشته های دیگر طباطبایی پی می گیریم وجهت معرفی بحث همچنان گزیده ای ازنوشته های اورا ارائه خواهیم داد.
قسمت اول:
[audio:http://goftar-berlin.de/wp-content/uploads/2015/03/2015-03-07_a.mp3]
قسمت دوم:
[audio:http://goftar-berlin.de/wp-content/uploads/2015/03/2015-03-07_b.mp3]
.