برخی از علل و اسباب انحطاط ایران

 4- تنش های میان فرهنگ ملی وآیین های بیگانه

طبا طبایی در بررسی چهارمین علت از علل و اسباب انحطاط ایران تحت عنوان « تنش های میان فرهنگ ملی و آیین های بیگانه » می نویسد: نگارنده این سطور ، در رساله خواجه نظام الملک کوشیده است تا تحول اندیشه سیاسی سیاستنامه نویسان در ایران را به اعتبار گسست و تداوم تاریخی و فرهنگی ایران مورد بررسی قرار دهد. آن چه ، این جا و اکنون، بر پایه دستاورد های موقتی آن رساله می توان گفت این است که اندیشه سیاسی ایرانشهری ، همگام با زبان فارسی، به عنوان یکی از عناصر تداوم فرهنگی ایران، به رغم گسستی که از نظر تاریخی با حمله عربان پیدا شد، تعارضی با دیانت جدید پیدا نکرد و با از دست دادن برخی از ویژگی ها خود را با اسلام و از آن پس با نظام قبیله ای ترکان و یاسای مغولان سازگار کرد

.

  در رساله  خواجه نظام الملک گفته ایم که آن چه تاکنون مورد توجه قرار نگرفته، بررسی میزان آن بخشی است که فرهنگ و تمدن ایرانی در یورش های متعدد از دست داده است. این تاکید بر تداوم که ناشی از اندیشه ای غیر تاریخی و بر خاسته از زوال اندیشه است، موجب شده است تا تاریخ و تاریخ اندیشه در ایران از دیدگاه نظریه انحطاط مورد بررسی قرار نگیرد. در اینجا کوشش می کنیم تا آن چه را که در رساله خواجه نظام الملک و زوال اندیشه سیاسی در ایران در باره دو جریان تاریخ اندیشه سیاسی گفته ایم ، به مجموع تحول تاریخی ایران تعمیم دهیم.

برای فهم مطلب یاد آوری مفهوم « تداوم در زوال و انحطاط » و تفاوت « مفهوم قبیله ای قدرت که از ویژگیهای نظام فرمانروایی ترکان بود» با « شیوه فرمانروایی فردی و متمرکز ایرانیان » از کتاب « خواجه نظام الملک » نوشته جواد طباطبایی ضروری است.

 طباطبایی در درآمد این کتاب می نویسد : بر حسب معمول گفته اند که تاریخ و فرهنگ ایران زمین، به خلاف بسیاری از کشورهای دیگر که در دوره ای از تحول تاریخی و فرهنگی خود دستخوش گسست و دگرگونی بنیادین شده اند، تداومی اعجاب انگیز داشته است، اما این نکته از نظر ها دور مانده است که مفهوم تداوم تاریخی و فرهنگی ایران زمین در صورتی معنایی می تواند داشته باشد که در تحول آن به زوال اندیشه و انحطاط تاریخی مورد توجه و بررسی قرار گیرد. به دیگر سخن، تداوم تاریخی و فرهنگی ایران زمین در شرایط زوال تدریجی اندیشه و انحطاط تاریخی امکان پذیر شده و تاکید بر تداوم نباید ما را از پرداختن به وجه دیگر تاریخ و فرهنگ ایران زمین باز دارد. خروج از این وضعیت نیز چنانکه در زوال اندیشه سیاسی در ایران گفته ایم ، جز با تدوین نظریه ای در باره انحطاط ایران زمین ممکن نخواهد شد و اینجا با توجه به د قتی که بر آن بحث پیشین افزودیم، می توان گفت که طرح مفهوم « تداوم در زوال و انحطاط » ایران زمین و بسط آن شرط اجتناب ناپذیر فهم تاریخ و تاریخ اندیشه در ایران زمین و امکان خروج از وضعیت بن بست کنونی است.

او سپس برای توضیح  مفهوم «تداوم درزوال وانحطاط» در فصل اول می نویسد: مفهوم قبیله ای قدرت که از ویژگیهای نظام فرمانروایی ترکان بود، مستلزم این بود که همه افراد قبیله حاکم ، به نوعی، سهمی از قدرت سیاسی داشته باشند. این دریافت از قدرت سیاسی ، به طور عمده، با شیوه فرمانروایی فردی و متمرکز ایرانیان که در عین حال ، مبتنی بر به کار گرفتن بهترین نیروهای کار آمد بود ، در تعارض آشکار قرار داشت. اساس فرمانروایی ایرانیان کاردانی و کارایی بود و وزیر در واقع ، نماینده این گرایش اساسی فرمانروایی ایرانشهری به شمار می آمد. در دوره اسلامی و بویژه با چیرگی غلامان ترک بر ایران زمین نیز به ضرورت ، جایگاه وزارت تثبیت شد، زیرا فرمانروایان نو خاسته از هر گونه هنر فرمانروایی عاری بودند، اما در عمل، تثبیت جایگاه و مقام وزارت در نظام سیاسی غلامان ترک، خالی از اشکال و به دور از تعارض نبود. اینکه در دوره چیرگی غلامان ترک، وزیر کشی یکی از شیوه های عمده فرمانروایی به شمار آمده، چندانکه از 26 وزیر دوره فرمانروایی سلجو قیان، چنانکه ایرج افشار حساب کرده است، همه آنان به نوعی سر به نیست شده اند، گواهی بر این واقعیت اسفناک تاریخی است که غلامان ترک نه بی دانش و بینش ایرانی می توانسته اند حکومت کنند و نه با آن. اما نیروی پایداری فرهنگی ایرانیان، تا یورش مغولان استوار و پا بر جا ماند وبه عامل عمده تنش تاریخ فرهنگی و اجتماعی ایران تبدیل شد، تنشی که تا کشتن واپسین وزیر بزرگ ایرانی ، امیر کبیر تداوم پیدا کرد.

 تنش میان نظام قبیله ای ترکان و اندیشه سیاسی ایرانشهری مبتنی بر تمرکز قدرت تنشی نبود که به آسانی بتوان راه حلی برای آن یافت و به تقریب حدود هزار سال تداوم پیدا کرد. در شرایطی که بر تری یکی از آن دو بر دیگری نا ممکن بود، در نهایت، هر دو نیرو به تدریج به یکسان دستخوش زوال شده و به موجودی بی یال و دم و اشکم تبدیل شدند که تاریخ دوره متاخر ایران تا فراهم آمدن مقدمات جنبش مشروطه خواهی عرصه تاخت وتاز آن است.

 باید توجه داشت که سامانی از آن نوع را که به دست وزیران ایرانی فراهم می آمد، بر پایه نظریه ای از شاهی آرمانی استوار بود که با چیرگی ترکان بر ایران زمین ، دوره آن گذ شته بود. در شاهی آرمانی ایرانیان ، شاه نماینده طبقات و اصناف مردم، تبلور نهاد های سیاسی و اجتماعی و ضامن بقای آنها بود، در حالی که شیوه حکومتی ترکان، فرمانروایی قبیله ای بود. تعارض دو نهاد در دوره اسلامی به صورت ترکیبی از سلطنت مطلقه حل شد که در آن، سلطان فرمانروای مطلق قبیله ای بود که ویژگی قبیله ای خود را از دست داده بود، اما سلطان نیز شاه آرمانی ایرانیان پیش از اسلام نبود. این نوع جدید از سلطنت را ما در تعارض آن با شاهی آرمانی اندیشه سیاسی ایرانشهری ، سلطنت واقعا موجود نامیده ایم.

 از حکیم ابوالقاسم فردوسی ، سراینده خرد نامه ایرانی که بگذریم، همه نویسندگان سیاستنامه ها در دوره اسلامی کما بیش ، نظریه پردازان سلطنت واقعا موجود بوده اند. این نظریه پردازی ، لاجرم، به تعارضی اساسی میان دو شیوه فرمانروایی ترکی و ایرانی ، قبیله ای و متمرکز و مطلقه دامن می زد که در غیاب نهاد های سیاسی و اجتماعی که در درون آن نهاد ها امکان یافتن راه حلی می توانست وجود داشته باشد، به در گیری شخصی میان سلطان و وزیر منجر شد. از پر اهمیت ترین پی آمد های این در گیری سلطان و وزیر در دوره اسلامی ایران – که خود از پی آمد های چیرگی ترکان بر ایران زمین بود- از میان رفتن خاندانهای بزگ ایرانی بود.

 در دوره باستان ، پادشاه حافظ و نگهدار تعادل میان همه طبقات به شمار می آمد و از سوی دیگر ، به سبب وجود خاندانهای بزرگ ، تعا د لی نیز میان پادشاه و این خاندانها به وجود آمده بود که به مثابه نهاد های سیاسی در دوران جدید عمل میکرد، اما تعارض میان دو شیوه فرمانروایی و اینکه تازیان و ترکان نه بی ایرانیان می توانستند کشور داری کنند و نه با آنان، و ژرف تر شدن تدریجی این تعارض که وزیران ایرانی را به این اندیشه راهبر شد که فرمانروایی راستین به آنان تعلق دارد ، موجب شد تا رویارویی سلطان ترک و وزیر ایرانی و نابودی خاندانهای بزرگ و کار گزاران کار دان به تثبیت تدریجی سلطنت مطلقه منجر شود، بی آنکه اشرافیتی اقتصادی ، سیاسی و بویژه فرهنگی بتواند در برابر قدرت مطلقه سلطنت به نیرویی عمده تبدیل شود.

 طباطبایی می نویسد: جای تاسف است که به مسئله فقدان اشرافیت در ایران دوره اسلامی توجهی جدی نشده است. لمبتون، در کتاب « مالک و زارع در ایران» به درستی در باره اشرافیت زمیندار توضیح داده است که در ایران هرگز « اشرافیت ثابتی که مبنای آن مالکیت زمین باشد » به وجود نیامد و البته ، او این سخن را بویژه در مقام مقایسه با انگلستان زده که نقش اشرافیت در تحول به سلطنت مشروطه اساسی بوده است. این نکته نیازمند تاملی جدی است و باید در فرصت دیگری پی گیری شود

قسمت اول:

[audio:http://goftar-berlin.de/wp-content/uploads/2014/12/2014-12-06_a1.mp3]

قسمت دوم:

[audio:http://goftar-berlin.de/wp-content/uploads/2014/12/2014-12-06_b.mp3]

.