برخی از علل واسباب انحطاط ایران
1-تنش های آیینی –فرهنگی
طباطبایی در خا تمه کتاب « دیبا چه ای بر نظریه انحطا ط ایران » می نویسد: نخستین پیامبر ایرانی، زرتشت، در عین حال اندیشمند خرد وفرزانگی کهن ایرانی و افق های باز بود. کورش بزرگ، بنیاد گذار شاهنشاهی ایران، فرمانروای همه قوم هایی بود که در ایران زمین زندگی می کردند وهم او در فرمانی که در 538 پیش از میلاد به مناسبت تاج گذاری خود در بابل صادر کرد، دین و آیین همه ساکنان سر زمین های خود را به رسمیت شناخت و اجازه داد تا هر کس چنان که میل اوست، به دستور های آیین و دیانت خود عمل کند. بر پایه آگاهی های اندکی که از دوره باستانی تاریخ ایران داریم، می توان گفت که ایرانیان در باور های خود مردمانی آزاده و اهل «مدارا» بوده اند.
در دوره ساسانیان که ایران بار دیگر وحدت سر زمینی خود را باز یافت، آیین زرتشتی هم چون شالوده استوار وحدت ملی ایران به شمار آمد ودر رویا رویی با چالش آیین های دیگری مانند بودایی ونصرانی ناچار به تدوین الاهیاتی روی آورد که پیوندی نزدیک با سامان قدرت سیاسی داشت. تدوین الاهیات زرتشتی، پیدایش موبدانی که مانند دیگر ادیان دارای نفوذ و اعتباری بودند، در دوره ساسانیان «مدارای دینی» پیشین را از میان برد و خود به یکی از عوامل جدی انحطاط ساسانیان و فروپاشی فرما نروایی آنان تبدیل شد، اما این امر موجب نشد که به خلاف آن چه بر حسب معمول گفته اند، ظهور اسلام و ورود آن به ایران هم چون پیام آزادی و برابری فهمیده شده باشد. تصور فراگیری پیام اسلام با امکانات فکری دنیای باستان سازگار نیست و به احتمال بسیار ایرانیان مناطق دور دست پس از شکست نظامی با تعلیمات اسلام آشنا شده اند وبدیهی است که تا آن زمان در پایداری آنان خللی وارد نشده است. البته لازم به توضیح است که تعصب دینی دوره ساسانی رانمی توان با تعصب دینی ناشی از ادیان ابراهیمی مقایسه کرد. آیین مزد یسنا دیانتی تبلیغی نبود و سخت گیری دینی دوره ساسانی بیشتر سیاسی بود تا دینی.
در ایران باستان، تا زمانی که دیانت با سیاست آمیخته و به ابزاری برای هدف های سیاسی تبدیل نشده بود، در یافت انحصاری از دیانت نیز پدیدار نشد و باور به نوعی «مدارای دینی» مذهب مختار بود. این «مداری دینی» را باید یکی از عمده ترین عناصر تشکیل دهنده وجدان جمعی تاریخی ایرانیان دانست و شگفت این که این عنصر وجدان تاریخی از ورای فراز و نشیب های دگرگونیهای تاریخی ، یورش اقوام بیگانه وچیرگی دیانت ها و آیین های گوناگون تداوم خود را حفظ کرده است. تاریخ ایران و ادب، هنر و اندیشه این سر زمین، پیوسته هم چون سر چشمه ای بوده است که این «مدارای دینی» از آن می جوشد وهمه اقوام ایرانی را سیراب می کند. بدون داشتن تصور روشنی از این ویژگی و جدان جمعی و تاریخی ساکنان ایران زمین نه تنها توضیح بسیاری از حوادث گذشته امکان پذیر نیست، بلکه تبیین حال و افق آینده نیز ممکن نخواهد شد. شالوده استوار وحدت سیاسی و آیینی ایران زمین ، تنوع آن است : ایران زمین تا زمانی توانست وحدت سیاسی خود را حفظ کند که اساس آن بر تنوع استوار بود و هر بار که «وحدت در تنوع » به درستی فهمیده نشد و بیشتر از آن ، هر بار که وحدت بر تنوع چیره شد-چنان که در بحث از یورش افغانان اشاره هایی به آن را آوردیم- وحدت و تنوع به یکسان دستخوش مخا طره شده است.
تاریخ بنیا دین ایران زمین، تاریخ شاهان و فرمانروایان نیست، تاریخ ادب، هنر، اندیشه وزبان ها و آیین های گونا گون است. وحدت ایران زمین ، وحدتی پیچیده و پر تعارض است و جای شگفتی نیست که پیوند های مردم ایران از بلوچستان تا آذر با یجان، از لرستان وکردستان تا دور ترین نقاط خراسان ، «الفت موج وکنار »بوده است: ورای زبانها و آیین های گونا گون ، وجدان جمعی تاریخی ایرانیان، اگر چه پیوسته دچار قبض و بسط های مکرر شده ، اما به سبب وجود علقه هایی که هنوز توضیح شایسته ای از آن به دست ندادهایم، آن «آن » جاودانی، وحدت سیاسی حفظ شده است. خاستگاه وحدت سیاسی ایران زمین، وحدت در تنوع زبانی، آیینی و فرهنگی مردم آن بوده است که از آن به «مدارا» تعبیر می کنیم.
ایران را نه به فرمانروایان آن می توان فرو کاست ونه به نظام سیاسی آن، در طول تاریخ، حتی بهترین فرمانروایان ایران زمین، بد ترین نمایندگان آن بوده اند. پیوسته فاصله ای میان فرمانروایان و واقعیت کشور وجود داشته است و این نکته را که ما ندیده یا کمتر دیده ایم ، اما به هر حال ، تا کنون، از توضیح آن نا توان بوده ایم، حتی برخی از سفر نامه نویسان دیده اند. شاردن در سفر نامه خود، به رغم نظام خود کامه ای که بر ایرانیان فرمان می راند، سرشت ایرانیان و فرهنگ آنان را در تعارض با حکومت ایران ارزیابی می کند. او که اشآره ای به «مدارای دینی» ایرانیان دارد،در مقایسه ای میان ایران نخستین سده فرمانروایی صفویان و کشور های مسیحی می نویسد:..منظور من این نیست که رعیت آن آزادی را دارد که دیانت جدیدی برای خود اتخاذ کند. منظور من تنها این است که کسی آنان را به خاطر امور دینی آزار نمی دهد و برای اجرای مناسک تجسس نمی کند که آیا به مسجد می روند یا نه ، همه اعتقاداتشان مانند باور های روحانیان است یا نه …در این امور،هر کسی آزادی کامل دارد، هر طور بخواهد ایمان می آورد. هر کس مجاز است که اسرار قرآن را چنان که می خواهد، تفسیر کند، به شرطی که در ملا عام آن را انکار نکند. طباطبایی در ادامه می نویسد: دولت« مدارای دینی » مانند دیگر نمود های فرمانروایی صفویان ، دولت مستعجل بود وبا انحطا طی که در همه ارکان نظام حکومتی ایران افتاد، در محا ق فراموشی قرار گرفت. مقایسه اجما لی میان دهه های فرمانروایی شاه عباس و دوره شاه سلطان حسین مبین این امر است که با ضعف «شاه نها د» و قدرت گرفتن دریا فتی از دیانت که با دین عجایز سازگار بود، «مدارای دینی » که هم چون «سیمان» شاهنشاهی ایران عمل می کرد، از میان رفت و در یورش افغانان به یکی از نقطه های ضعف نظام حکومتی تبدیل شد. بویژه در زمان شاه سلطان حسین روحیه مدارای ایرانیان یکسره رخت بر بسته بود تا جایی که به القای برخی علمای قشری دیگر مومنان اهل کتاب را وادار – یا دست کم، به تهدید و تطمیع ، تشویق – می کردند که اسلا م بیا ورند. تاریخ نویسان ارمنی از «حسین آباد» ی سخن گفته اند که ساکنان آن « اسلام پناهان » زرتشتی بوده اند. این گونه سخت گیری ها به جایی رسید که به گزارش سفر نامه نویسان ، در یورش افغانان گروهی از آنان به ننگ همکاری با شورشیان تن در دادند. هارتون در هومانیان در « تاریخ جلفای اصفهان » در باره دگر گونی های سیاست دینی حکومت مرکزی در عهد شاه سلطان حسین بر پایه منابع ارمنی می نویسد: «شاه بنا بر صواب دید ملا یان و خوار و خفیف کردن ارمنیان به جهت نا مسلمانی…فرمانی صادر کرد که ارمنیان چاک گریبان خود را باید از پشت ببندند، بر شانه ها شان گلیم کهنه اندازند و کلاه تکه پاره بر سر گذارند تا از مسلمانان متمایز شوند، سواره به بازار نروند، ایام بارانی به بازار و دکان وارد نشوند تا مبادا خیسی لباسشان مسلمانان را نجس کند . [ شاه ] فرمانی دیگر برای پست کردن آنان داد که تابوت معدومان را ارمنیان حمل کنند و…».
در زمان یورش افغانان و پس از سقوط اصفهان ، پدر کروسینسکی در تختگاه صفوی به سر می برد. او که نزدیک به دو دهه در اصفهان به سر برده و تحولات ایران را از نزدیک دنبال کرده بود، در گزارش خود نکته های ارزنده ای در باره رابطه نیرو ها و عوامل فروپاشی شاهنشاهی صفوی آورده و با اشاره ای به منا سبات پیروان دین های گو ناگون در ایران ، بر این نکته تاکید می کند که بر اثر سوء تدبیر جا نشینان شاه عباس ، اتحاد و انسجام «ملی» و «سیمان» پیوند های قومی از میان رفته بود و هم زمان با یورش افغانان ، هیچ یک از گروه های « ملی »- مذهبی علاقه ای به – و البته ، منافعی در – حفظ وحدت سر زمینی کشور نداشتند
قسمت اول:
[audio:http://goftar-berlin.de/wp-content/uploads/2014/11/2014-11-01_a.mp3]
قسمت دوم:
[audio:http://goftar-berlin.de/wp-content/uploads/2014/11/2014-11-01_b.mp3]
.