«عصرزرین»، دوره جدیدی در تاریخ نویسی درایران

طباطبایی مینویسد:نکته اساسی در تمایز میان اسلام و مسیحیت این است که مسیحیت، به گونه‌ای که در نخستین سده های تاریخ این دین تدوین شد، به خلاف اسلام که دیانت دنیا هم بود، دیانت «دنیا» نبود وهمین امر موجب شدکه مسیحیت ،به عنوان دینی «قدسانی»وفراگیر،نتواند دنیا را در استقلال آن ودر تعادلی با آخرت مورد توجه قرار دهد. تردیدی نیست که حیثیت«قدسی» رانباید با ساحت «قدسانی»که از ویژگی‌های مسیحیت است،اشتباه کرد. تمایز حیثیت «قدسی» دینی مانند اسلام وساحت «قدسانی»مسیحیت ناشی ازاین تمایز اساسی است که مسیحیت،دیانت تجسد است وبه سبب همین تجسد واین که عالم مظهر «جلال خداوندی»است،تنها ساحت «قدسانی» درآن اصالت دارد و«دنیا»امری اعتباری است. الاهیات مسیحی،از همان آغاز،در تحول خود،باتوجه به نظریه تجسد مورد تفسیر قرار گرفت وبدین سان،راه تدوین نظریه تعادل میان دین ودنیا بسته شد. این نکته بنیادین که مسیحیت دیانت تجسد بود واز مجرای آن، ساحت «قدسانی» مسیحیت در همه امور ساری وجاری است، موجب آن شد که جایی برای ساحت غیر «قدسانی»- که می توان«دنیا» یا قلمرو«عرف» نامید-وجود نداشته باشد.یکی از پی آمدهای فقدان قلمرو عرف و اصالت آن نسبت به آخرت در عین تعادل میان آن دو،این بود که در تمدن مسیحی،تاریخی جز «تاریخ قدسانی»،یعنی شرح ظهور وبطون امور «قدسانی» و قلمرو «ایمان» ،نمی توانست تدوین شود،تکوین تاریخ در قلمرو مسیحیت نیازمند تحولی در مبانی نظری الاهیات بود که بر حسب معمول از آن به سکولاریزاسییون تعبیر می کنند. وآن آغاز دوره ای نو در تاریخ مسیحیت و حادثه‌ای بود که راه تحول تاریخی آتی را باز کرد

دوران جدیدتاریخ کشورهای اروپایی-مسیحی با سکولاریزاسیون آغاز می‌شود وبسیاری از مفاهیم و مقولات تاریخ و تمدن غربی نیز جز با ارجاع به آن قابل فهم نیست. از این رو،مقولات دوره بندی های تاریخی،هم چون «سده های میانه»و«نوزایش»،تنها با توجه به سکولاریزاسیون در درون مسیحیت قابل فهم وتعریف است وبه ضرورت با مضمون مواد تاریخی دوره اسلامی سازگار نیست. اگر«سده های میانه»-با همه الزامات آن برای تمدن مسیحی- وجود نمی داشت،«نوزایش» ضرورت پیدا نمی کرد،چنان که در تمدن اسلامی ضرورت پیدا نکرده است.
«نوزایش»،تولد دیگر نمودهای تمدن «جاهلی» وفرهنگ رمی بود که در الاهیات مسیحی جایگاهی نمی‌توانست داشته باشد. بنابراین،کوششی اساسی لازم بود تا جایی برای قلمرو عرف با همه پی آمدهای آن باز شود. در تاریخ نویسی اروپایی-مسیحی،این کوشش اساسی را در تعارض آن با «سده های میانه»،«نوزایش» نامیده اند.
تاریخ نویسی اروپایی-مسیحی،در تاریخ ظهور و بسط مسیحیت،امری متاخر و نیازمند این کوشش اساسی بود،زیرا تاریخ ،در معنای دقیق آن،تاریخ قلمرو عرفی است وضابطه فهم آن نیز خرد انسانی است و نه ماثورات نقلی. منحنی تاسیس و تدوین تاریخ،در دنیای اروپایی-مسیحی،منحنی بسط سکولاریزاسیون را دنبال می‌کند و جز با فهم منطق والزامات آن قابل درک نیست. اهمیتی که نوزایش به عنوان آغاز دوران جدید در تاریخ کشور های اروپایی دارد،به لحاظ جایگاه آن در تاریخ -دگرگونی های تمدن غربی است،زیرا با «نوزایش» غرب جدید،نه تنها آغاز می شود،بلکه با گذشته تاریخی خود پیوندی نو بر قرار می کند.
اسلام از همان آغاز سکولار بود به این معنا که این دین،«دنیا»و قلمرو «عرف»را به رسمیت شناخته بود. و بنابر این،امپراتوری اسلامی،در قلمرو اندیشه،با«جاهلیت»کشورهایی که اسلام را پذیرفتند،چنان گسستی ایجاد نکرد که به دنبال برقرار شدن پیوند مجدد،یعنی «نوزایش»،از سده های سیطره بلا منازع اقتدار اسلام به «سده های میانه» تعبیر کنند. چنین تفسیری از اسلام،البته،بویژه،با تاریخ وتاریخ اندیشه ایران سازگاری دارد.
ایران در قلمرو دیانت اسلام را پذیرفت،اما همه نمودهای قلمرو عرف را نیز که به تعبیر ما ایرانشهری بود،حفظ کرد. به سخن دیگر،اسلام در ایران چیرگی «قرون وسطایی»بر قرار نکرد تا نیازی به «نوزایش» احساس شود. همه شعر،ادب،اندیشه ودانش هایی که در آغاز سده پنجم از بغداد تا خراسان بزرگ،ازآذر بایجان تا سیستان وورای آن‌ها شکوفا شد،به دوره «جاهلی» تعلق داشت،اما جاهلی تلقی نمی شد. استوار شدن شالوده استقلال کشورهای اسلامی و اینکه آرمان خلافت،دولت مستعجلی بیش نبود،مبیین این نکته اساسی است که در تمدن اسلامی ادعایی از نوع آنچه در دنیای مسیحی ،«جمهوری عیسوی»خوانده شده،نمی توانسته است نظریه منسجمی تدوین کند. هم‌زمان با استقلال کشورهایی که اسلام آورده بودند،بویژه در ایران تاریخ نویسی نیز از تاریخ کلامی-دینی به تاریخ نویسی خردگرای گرایش پیدا کرد. تاریخ نویسی مکان تکوین آگاهی «ملی»،و پیدایش تاریخ نویسی به معنای استقلال هویت‌های «ملی» بود وتردیدی نیست که این وضعیت می‌توانست با مبانی نظری اسلام سازگار باشد. بر پایه اسناد باقی‌مانده از آغاز دوره اسلامی می‌توان گفت که فروپاشی شاهنشاهی ساسانی موضوع تأمل نظری قرار نگرفت. امتناع چنین تأمل نظری را نمی‌توان تنها به سیطره اندیشه دینی نسبت داد. با آگاهی نو آیینی که با ظهور اسلام در ایران ایجاد شد-بویژه در ایران که نوعی از «آگاهی» ووجدان «ملی» وجود داشت-فروپاشی شاهنشاهی ساسانی و ظهور اسلام،اگر چه در اندیشه تاریخی نخستین سده های اسلامی،در،نهایت،گذار از «جاهلیت» به اسلام فهمیده شد،اما چنان که پیش از این گفتیم،ظهور اسلام،یگانه آغاز«تاریخ»حقیقی تلقی نمی شد.
نخستین تاریخ نویسان دوره اسلامی،بیشتر از آنکه در باره پایان و فروپاشی شاهنشاهی ساسانی تأمل کنند،«گزارش» ظهور اسلام  وآغاز دوره اسلامی را عرضه می کردند. به زبان فلسفی جدید می‌توان گفت که خاستگاه «اندیشه تاریخی» آنان،شرایط امکان ظهور اسلام بود ونه تأمل نظری در شرایط امتناع ،وبحث درباره  شرایط امتناع با مقدمات «نظری» آگاهی واندیشه تاریخی آنان سازگارنبود. از زمانی که در آگاهی ایرانیان ،عرب،جانشین اسلام شد،از نظر تاریخی،در جنبش های سیاسی-دینی پایداری ودر قلمرو فرهنگی،در زبان وادب فارسی،زمینه مناسبی برای تجدید هویت ایرانی فراهم آمد ودوره جدیدی در تاریخ نویسی در ایران آغاز شد. این دگرگونی در «دریافت»نسبت ایران و اسلام،در نخستین سده های دوره اسلامی ایران، اسلامی-به معنای عربی-راهموار کرد وتاریخ نویسی ایرانی که بیان استقلال هویت ایرانی بود،تدوین شد. حکیم ابوالقاسم فردوسی و«خردنامه»او را باید«فلسفه تاریخ» آگاهی ایرانی از جایگاه و وضعیت جدیدتاریخی ایران زمین و انحطاط آن دانست. او نماینده بارز «دریافت»نوآیینی بود که ایرانیان به دگرگونی های تاریخ خود پیدا کرده بودند وازاین رو، فردوسی فروپاشی شاهنشاهی ساسانی رااز مرتبه نازل گزارش تاریخی «خدای نامه های» آغاز دوره اسلامی،به تأمل فلسفی در باره دوره ای نودر تاریخ ایران زمین تبدیل کرد.
درعصر زرین فرهنگ ایران،«خرد» به ضابطه‌ای در همه عرصه های حیات اجتماعی و نظریه پردازی از جمله تاریخ نویسی تبدیل شد. در حوزه تمدن اروپایی-مسیحی،این اسلوب تاریخ نویسی تنها زمانی ممکن شد که کشور های اروپایی سده های میانه را پشت سر گذاشته وبا جنبش «نوزایش» بخشی از فرهنگ «جاهلی» رم را احیا کرده بودند. در دوره اسلامی،بویژه درایران،ضابطه خردتوانست در کنار شرع،استقلالی پیداکند ودر نظریه پردازی ،خرد چونان ضابطه بنیادین به شمار آید.
سده هایی در تاریخ اسلام،بویژه در تاریخ ایران،که دوره «نوزایش»،«عصر زرین فرهنگ ایران»و«اومانیسم»خوانده شده،مبین این نکته است که اسلام،در نخستین سده ها،«سده های میانه» خود را ایجاد نکرد،اما این سخن به معنای آن نیست که اگر بخواهیم مفاهیم اروپایی-مسیحی را برای تقریب به ذهن به کار بگیریم،اسلام فاقد«سده های میانه»است. دیانت اسلام،به گونه‌ای که در قلمرو حکومت های «ملی» استقرارپیدا کرد،دین سکولار و با «نوزایش» نخستین سده ها سازگار بود،اما در تحول تاریخی،تفسیری از اسلام عرضه شد که قوت دنیوی اسلام را به ضعف دنیا گریزی آن تبدیل کرد،یعنی اینکه تحول اندیشه دینی از تعادل میان دین و دنیا در آغاز به عدم تعادلی به نفع آخرت میل کرد و دیانتی که در آغاز سکولار بود،در جهت خلاف بسط آن تحول پیدا کرد. در این تحول،نقش«صوفیان که به متفکران قوم تبدیل شدند»و اندیشه دینی مسیحی که با زندگی زاهدانه آنان سازگاری داشت،اساسی بود و بدین سان ،به تعبیری که اسلام شناس اسپانیا یی به کار گرفته است،«اسلام نصرانی» تدوین شد.انحطاط عرفان و سیطره عرفان زاهدانه وجمع آن با وجو هی از اندیشه قشری شریعت که امام محمد غزالی یکی از بزرگ‌ترین نمایندگان آن بود،پیکار او با جنبه‌های عقلانی اندیشه فلسفی که از ابو نصر فارابی تا ابن‌سینا در ایران به جریانی تنومند تبدیل شده بود و البته ،زمینه های تاریخی -اجتماعی این دگرگونی ها که چیرگی ترکان و یورش مغو لان فراهم آورده بود،به تدریج،اسلام را به دیانتی تبدیل کرد که باید آن را  (غیر سکولار*)  یا با اصطلاحی که در مورد مسیحیت به کار گرفته شده، اسلام «قدسانی» نامید. شاید کوشش برای عرضه کردن تفسیر«قدسانی»از اسلام ،در هیچ قلمرویی مانند تحولی که در سده های متاخر در اندیشه تاریخی صورت گرفت،موفقیت آمیز نبوده باشد واز این حیث ،می توان تاریخ «قدسانی» را با سیطره اندیشه باطنی در سده های ششم تا نهم مقایسه کرد. رسوخ تدریجی اندیشه باطنی در تاریخ نویسی و ترکیب آن با اندیشه تاریخی،تاریخ نویسی دوره اسلامی را در سراشیب انحطاط راند و بدین سان ،اندیشه تاریخی که در نخستین سده های دوره اسلامی،مکان آگاهی و هویت «ملی» بود، به لامکان توصیف وهم آلود شاهان خود کامه ای تبدیل شد که کرداروپندارآنان نسبتی با آن توصیف ها نمی توانست داشته باشد. در این تاریخ نویسی متاخر که گفتار آن در لامکان اضغاث احلام (خواب های پریشان) منشیان درباری سامان می یابد،ذهن آشفته وزبان پر تصنع (ظاهرسازوخودآرا) چنان استقلالی نسبت به واقعیت تاریخی پیدا می‌کنند که اندیشه تاریخی جز در لامکان توهم نمی‌تواند سامان یابد.

dis-secular*

[audio:http://goftar-berlin.de/wp-content/uploads/2014/10/2014-10-04.mp3]