بنیاد گذاری فلسفه سیاسی دریونان باستان

افلاطون و توضیح دانش سیاست وخطابه از مجرای نقد اندیشه سوفسطاییان

آتنی ها درپایان سده پنجم پیش ازمیلاد چه دریافتی ازنظام شورایی یا دموکراسی پیدا کرده بودند؟
شیوه فرمانروایی دموکراتیک ونظام ارزش های آن چگونه وچرا دربحرانی ژرف فرورفت؟
سوفسطاییان، یکی از نمود ها ی بحران شیوه فرمانروایی دموکراتیک یونانی ویکی ازعوامل اساسی بحران دمکراسی دریونان، چه می گفتند وچگونه پدیدارشدند؟
زمینه نقادی افلاطون ازدموکراسی آتنی وتوضیح دانش سیاست وخطابه چگونه فراهم گردید؟

توکودیدس، درتاریخ جنگ های پلوپنسی، ازسخنان پریکلس، فرمانروای آتنی، درباره بی سابقه بودن دموکراسی می گوید که«قانون دیگران سرمشق نظام سیاسی ما نیست»، زیرا «ما خود سرمشق ایم نه مقلد». کریستیان مایرآلمانی، متخصص یونان باستان نیزگفته است: «یونانیان، پیش ازآن که دموکراسی را ایجاد کنند، چیزی درباره آن نمی دانستند» زیرا، «پیش ازیونانیان، یونانیانی وجود نداشته است».

اندیشه نخستین فرزانگان وفیلسوفان یونانی (ازیک سو) ودریافتی که ازمنا سبات شهروندی که دربسیاری ازشهرهای یونان سامان یافت (ازسوی دیگر) به بخشی ازباورهای یونانیان تبدیل شد وشالوده ای برای نظام شهرهای یونانی فراهم آورد که دموکراسی یا نظام شورایی نامیده می شد. توکودیدس تاریخ نویس یونانی ازپریکلس فرمانروای آتن نقل کرده است، شیوه فرمانروایی آتنی ازاین حیث «دموکراسی» نامیده می شد که حاکمیت از«انبوه مردم ناشی می شد ونه شماراندکی ازآنان». درنظام سیاسی آتن قانون میزان وضا بطه همه اموربه شمارمی آمد وچنان که کسی برابرقانون رفتارمی کرد، ازهیچ مقامی ترسی به خود راه نمی داد. همین امرموجب شده بود که آتن شهری آزاد «ودرهای آن برهمگان بازباشد» تا جایی که «هیچ بیگانه ای را ازآن بیرون نمی کردند».
دراتن، اقتدارفرمانروایان ازفضیلت های فردی آنان ناشی می شد. توکودیدس تاریخ نویس یونانی درباره پریکلس، که ازبرجسته ترین رجال سیاسی دموکراسی یونانی به شمار می آمد، گفته است که خاستگاه «اقتدارواعتبارفردی اوویژگی های اخلاقی» اوبود. پریکلس «درامورمالی، فرمانروایی بس درستکار» ودراداره امورعمومی شهرنیز«بیشترازآن که ازخواست های شهروندان پیروی کند، پیشوای شهربود وآنان را هدایت می کرد». ازآن جا که خاستگاه اقتدارسیاسی پریکلس نادرستی وپتیارگی نبود، نیازی نداشت که درسخن گفتن خوشایند مردم را درنظرآورد ومصالح عمومی را فدای منافع خصوصی برخی یا گروهی ازشهروندان کند. درحالی که هیچ یک ازجانشینان پریکلس مردانی برجسته نبودند تا اقتدار واعتبارخود را برای تامین مصالح عمومی شهربه کار گیرند، بلکه «هریک ازآنان می خواست به برترین مقام دست یابد» وازاین رو، مطابق «میل مردم» سخن می گفت واداره امورعمومی را نیزتابع میل آنان قرارمی داد..
سقراط وبه دنبال اوافلاطون، درواکنش به بحران دموکراسی آتن، بحرانی که همه وجوه زندگی اخلاقی، اجتماعی وسیاسی یونان را دربرگرفته بود، برآن بودند که خروج ازاین بحران جزبا بنیا دگذاری اندیشه ای که بتواند ژرفای بحران را درهمه وجوه آن مطرح کند، امکان پذیرنخواهد شد. پروتا گوراس سوفسطایی خطاب به سقراط ، می گوید که «موضوع آموزش های من، فرزانگی عملی است، که هر کس باید درتد بیرمنزل خود به کار گیرد، وتوان تدبیرسیاست مدینه (پولیس) دربهترین وجه درگفتار وکردار». پروتاگوراس درپاسخ سقراط که می پرسد: «اگرمن درست فهمیده باشم، توازفن سیاست می گویی وقصد داری تا شهروندان خوبی را آموزش دهی ؟»، پاسخ می دهد که «چنین است، سقراط ، منظورمن همین است!» سوفسطاییان ازدیدگاه عملی، پرسش هایی را درباره حقیقت، عدالت ومعرفت مطرح می کردند. دردوره ای که سوفسطاییان پرسش های زندگی شهروندانه یونا نیان را درعمل مورد بررسی قرارمی دادند، سقراط وبه دنبال اوافلاطون با نقادی دیدگاه های آنان نشان دادند که اگراین پرسش ها با توجه به مبانی نظری آن ها مطرح نشده باشند، مشکل عملی ناگشوده خواهد ماند. افلاطون درمهم ترین رساله های خود، بویژه درجمهورونوامیس، به طرح نظریه ی بنیادینی درباره مناسبات شهروندی وشیوه فرمانروایی راستین پرداخت.
خاستگاه این بحران آتن، بحرانی دربنیاد سخن گفتن بود که با زایش دموکراسی به یکی ازنمود ها ی آزادی سیاسی تبدیل شده بود. ازآن جا که دموکراسی، به خلاف نظام های سلطنتی شرقی که پرسشی فرا روی مردم قرارنمی داد، سامانی شهروندی بود وازاین رو، اینان می بایست درباره همه پرسش ها به تامل می پرداختند وپاسخی درخوربرای آن ها پیشنهاد می کردند. سخن که ابزاررایزنی درمناسبات شهروندی بود، درهمین دوره اهمیتی بی سابقه پیدا کرد. درآغاز، سوفسطاییان به خلاف نخستین فیلسوفان یونانی، که حقیقت را پدیدارشدن طبیعت برانسان می دانستند، انسان را معیارهمه هستی ونیستی می دانستند وبرآن بودند که هستی همان است که برانسان پدیدارمی شود. «پروتاگوراس سوفسطایی می گفت: انسان میزان ومعیارهمه چیزهاست». با گذشت زمان، ازآن جا که تامل سوفسطاییان ازحوزه زبان (سخن) فراترنمی رفت، سخن به یگانه دل مشغولی سوفسطاییان تبدیل شد. آنان پیوند میان سخن وهستی را ازهم گسیختند. پروتاگوراس برآن بود که سخن به هستی وابسته نیست وهستی رابیان نمی کند، بلکه زبان، مرجع وضابطه خود است ومنطق ویژه خود را دارد، آن که بردانش سخن آگاه باشد، می تواند درباره همه چیزها سخن بگوید وهرچیزی را سودمند وستودنی وانمود کند. گرگیاس سوفسطایی برآن بود که «گفتاریگانه ای، اگربا تردستی سامان یافته باشد، می تواند انبوه مردم راشیفته وقانع کند، حتی اگرحقیقت را بیان نکند».
تاکید برگسست میان سخن وحقیقت برای سوفسطاییان ازاین حیث دارای اهمیت است که آنان را به نفی هرگونه بنیادی می راند وبدین سان سخن بی بنیاد به صناعتی تبدیل می شد که وظیفه آن سامان دادن سخن با توجه به زمان ومکان مناسب برای فریفتن انبوه مردم بود.
این دریافت ازسخن را سوفسطاییان درنظام دموکراسی آتن عرضه کردند، جایی که مردم آن روحیه شهروندی پیدا کرده بودند وازهرگونه چیرگی وزورمی گریختند. شیوه فرمانروایی دموکراتیکی شهرهای یونانی وآموزش شهروندی آن، شهروندانی را پرورش داده بود که اگرچه درزندگی شهری به چیرگی هیچ خدایگانی گردن نمی گذاشتند، اما رام سخن می شدند. سوفسطاییان آگاهی ژرفی ازاین روحیه شهروندان دموکراسی پیدا کرده بودند.
گرگیاس سوفسطایی ادعا می کرد که درباره همه چیزدانش کاملی دارد، بهایی گزاف ازشاگردان خود برای آموزش های خود دریافت می کرد و، بدین سان، به تدریج فن سخنوری درخدمت توانمندان وارباب زوردرآمد.
سقراط نخستین اهل نظر آتنی بود که به پیکاربا سوفسطاییان برخاست وبا نقادی خردورزانه بی بنیاد بودن شیوه های استدلال آنان را نشان داد. وافلاطون، شاگرد او، توانست آموزش های سقراط را درنظامی منسجم بسط دهد که درتاریخ فلسفه ازآن به بنیاد گذاری فلسفه وفلسفه سیاسی تعبیر کرده اند.
برای کسانی (که با افلاطون ازمجرای نوشته های فیلسوفان دوره اسلامی آشنا شده اند وبه تامل درفلسفه افلاطون پرداخته اند) این توهم حاصل شده است که افلاطون فیلسوفی یکسره آشناست. فیلسوفان دوره اسلامی ازفارابی تا صدرالدین شیرازی، درجای جای نوشته های خود، به تکرار، از «افلاطون الهی» نام برده واندیشه فلسفی اورا مورد بحث قرارداده ا ند که نسبتی با افلاطون ندارد.
افلاطون، به خلاف گفته فیلسوفان دوره اسلامی «افلاطون الهی» نبود، اوبنیاد گذاراندیشه فلسفی ونیزفلسفه سیاسی بود. اونخستین بار، تامل نظری درباره سیاست را درمنظومه ای ازاندیشه فلسفی وارد وسیاست را به عنوان بحثی فلسفی مطرح کرد.
افلاطون به تامل درمورد «شهر» می پرداخت وآن را موضوع اصلی فلسفه می دانست. موضوع تامل فیلسوفان یونانی نه الهیات، بلکه پرسش ازوجود بود وانسان وشهردرکانون این نظام های فلسفی قرارداشت. ازاین دیدگاه، تمایزی اساسی میان فیلسوفان یونانی وپیروان آنان دردوره اسلامی وجود دارد. فلسفه یونانی، به لحاظ مبانی نظری، ازاندیشه فلسفی دوران جدید نیزمتفاوت است.
درجلسات بعدی نظریه پردازی های افلاطون  درباره «سیاست» را برمبنای کتاب «زوال اندیشه سیاسی درایران» وبرخی نوشته های دیگر طباطبایی پی می گیریم وجهت معرفی بحث همچنان گزیده ای ازنوشته های اورا ارائه خواهیم داد.

قسمت اول:

[audio:http://goftar-berlin.de/wp-content/uploads/2015/03/2015-03-07_a.mp3]
قسمت دوم:

[audio:http://goftar-berlin.de/wp-content/uploads/2015/03/2015-03-07_b.mp3]

.




مفا هیم بنیادین اندیشه سیاسی یونان باستان

زایش خرد یونانی

ازحدود سده دوازدهم پیش ازمیلاد، با سقوط نظام موکنای، زمینه زایش فلسفه سیاسی دریونان طی دوره ای طولانی فراهم آمد.
فرزانگی یونانی،زمانی توسط نخستین فرزانگان یونانی بنیادگذاری شد که موضوع تامل واندیشه آنان نه جهان یا phusis بلکه عالم انسانی بود.
دراین دوره، پرسش هایی مطرح شدکه ازتامل درباره آن ها اندیشه عقلی وفلسفی یونانی زاده شد.
– عالم انسانی ازچه عناصری تشکیل شده است؟
– چه نیروهایی سامان آن را برهم می زنند؟
– چگونه می توان میان آن نیروها هماهنگی ایجاد کرد، تا ازتنش میان آن ها هما هنگی وتعادل پدیدارشود ونظم انسانی شهرسامان یابد؟

دردوره موکنای حیات اجتماعی پیرامون قصر شاهی سامان می یافت. شاه موکنای درصدر سلسله مراتب نظامی واداری قرارداشت وهرقدرتی، درنهایت، ازاوناشی می شد. شاه، مسئولیتی دینی نیزداشت: اوقات شرعی، جشن ها ومیزان قربانی ها را معلوم می کرد وپیوند های ویژه ای با کاهنان داشت که به نوبه خود بسیارنیرومند وپرشماربودند. دراین دوره هنوزگسستی میان مشرق زمین ویونانیان انجام نگرفته بود. با ازمیان رفتن شاه موکنای که آناکس anax نامیده می شد، دستگاه اداری وسازمانی که شاه درراس آن قرارداشت ونیزطبقه دبیران ازمیان رفت ومفهوم آناکس (شاه موکنای) ازفرهنگ واژگان یونانیان خارج شد و باسیلوس جای آن راگرفت که به معنای گروهی ازبزرگان واعیان به کارمی رفت. سقوط نظام موکنای، دردرازمدت، شرایط ومقدمات پیدایش اندیشه عقلی را به دنبال داشت. دراین دوره مدتی ارتباط یونان با دنیای شرق قطع شده بود.
با ازمیان رفتن نظام موکنای، نیروهای اجتماعی متخاصمی که آزاد شده ودربرابریکدیگرقرار گرفته بودند، به دنبال هماهنگی وتعادلی بودند واین وضع، دوره پرآشوبی درپی داشت. دردوره ای که دنیای یونانی وشهرهای آن دستخوش دگرگونی های شتابان بود، فرمانروایی های شاهی بسیارضعیف بودند وآیین های دینی نمی توانست ابزاری برای چیرگی باشد.
درپایان سده نهم پیش ازمیلاد، یونانیان، باردیگر، نوشتن را با عاریت گرفتن حروف فنیقیان به دست آوردند وازطریق آن توانستند تمدنی دیگرگونه ایجاد کنند که درآن، هنرنوشتن درانحصاردبیران ودرخدمت شاه نبود، بلکه بخشی ازفرهنگ همگانی به شمارمی آمد. با همگانی شدن خط ونوشتاروانتشارنوشته ها، وجوه مختلف حیات اجتماعی وسیاسی نیزدرزیرنگاه عموم قرارگرفت.
دربسیاری ازبخش های یونان قدرت به دست بزرگ زادگان افتاد وفرمانروایی شاهی وجباران نتوانستند تاثیر ژرفی برحیات سیاسی شهرهای یونانی بگذارند. حتی دردوره بحران بزرگ اقتصادی واجتماعی هیچ مرجعی به چنان قدرتی دست نیافت که بتواند اراده خود را برای مدتی طولانی برهمه جامعه تحمیل وحاکمیت خود را اعمال کند. دیری نپایید که این بحران که درآغازاقتصادی بود، به بحرانی سیاسی واخلاقی تبدیل شد.
کریستیان مایردرباره بحران بزرگ ونقش فرزانگان یونان می نویسد: به سبب روشن نبودن مناسبات قدرت اغلب لازم می آمد که راه حل مشکلات درمفاهیم اندیشه ای وشگردها جسته شود. دراین زمینه، خردمندان یونانی کوشش های عمده ای کردند، اینان تجربه بزرگ آگاهی ازمشکلات وشناختی ازامکانات به دست آوردند. با گذشت زمان درنزد خردمندان، خواست حل مشکلات به آرزوی راستین وبزرگ تبدیل شد، علاقه به رایزنی درست، جنبه مادی نیزداشت. درحدود نیمه نخست سده هشتم پیش ازمیلاد پیوندها ی بخش های اروپایی یونان با سرزمین های شرقی ازسرگرفته شد وآنان خودرا درآئینه شرق ودرنسبت با آن مورد تامل قراردادند. اما این پیوند دوباره، به خلاف دوره موکنای، ازطریق همرنگی با تمدن های شرق ویا تقلید ازآن ها نبود، این بارگویی یونان به آگاهی دوباره ای دست یافته بود وبرتری اصالت خود را درپیوند وسنجش با جهانی که یونانیان آنان را «بربرها» می نامیدند، تعریف می کرد.
به تدریج درحیات اجتماعی یونانی، به جای شاه که دردنیای اسرارآمیزقصرخود، ازقدرتی نامحدود برخورداربود، مناسباتی برقرارشد که آن را «سیاسی» خوانده اند وسرنوشت آن مناسبات موضوع گفتگویی همگانی وعمومی بود واداره شهرازامورهمگانی به شمارآمد.
زایش خرد یونانی، درحدود سده هفتم پیش ازمیلاد درشرایطی امکان پذیرشد که اندیشه نوتوانست خودرا ازاساطیرالاولین ودریافتی که ازمحدوده دیانت فراترنمی رفت، جدا کند. فرزانگی یونانی یا sophia ، توسط نخستین فرزانگانی بنیاد گذاری شد که موضوع تامل واندیشه آنان نه جهان یا phusis بلکه عالم انسانی بود. دراین دوره، پرسش هایی مطرح شد که ازتامل درباره آن ها اندیشه عقلی وفلسفی یونانی زاده شد. عالم انسانی ازچه عناصری تشکیل شده است؟ چه نیروهایی سامان آن را برهم می زنند؟چگونه می توان میان آن نیروها هماهنگی ایجاد کرد، تا ازتنش میان آن ها هما هنگی وتعادل پدیدارشود ونظم انسانی شهرسامان یابد؟
به جای نظریه ی شاهی که همه قدرت دردست اوبود، نظریه ی وظایف اجتماعی ویژه ومتفاوت با یکدیگرمطرح شد که نظم وترتیب میان آن ها، مسائل بسیارمشکل مربوط به تعادل وهماهنگی را مطرح می کرد. وظیفه رهبری نظامی ومفهوم فرماندهی یا arche ازمقام شاهی یا basileia جدا شد. از آن پس قلمرو فعالیت مقام شاهی اجرای مناسک مذهبی بود و. basileus باسیلوس ازاین پس تنها وظیفه اش اجرای برخی مناسک مذهبی بود. پرستشگاه های خدایان یونانی ازکانون مراکزتجمع انسانی به حاشیه این مراکزرانده شد وکیش پهلوانان گسرش یافت وجانشین آیین های اسطوره ای گردید.
درپایان سده هفتم وسده ششم بحران اقتصادی اثرات ژرفی برهمه وجوه زندگی اجتماعی ومعنوی یونانیان گذاشت. یونانیان به یاری مردان اصلاح طلبی مانند سلن به اصلاحاتی اساسی دربرخی ازشهرها وبویژه آتن دست زدند. سلن که خود ازطبقه متوسط برخاسته بود، شهرآتن را به گونه ای بازسازی کرد که تعادلی میان ثروتمندان وفقرا برقرارشود. عدالت، کوششی عقلانی درجهت پایان بخشیدن به تعارض ها وتنش های اجتماعی وایجاد تعادل میان نیروهای اجتماعی متضاد بود. یونانیان عقیده داشتند که عدالت را سلن ازآسمان به زمین آورد. این عدالت درنظریونانیان به معنای صرف برابری عددی یا مساوات دراموال وداریی ها نبود، بلکه برابری مبتنی برمراتب ودرجات بود که مفهوم اساسی آن «تناسب» بود. آنچه یونانیان آن را «برابری هندسی» نامیده اند.
درنزد یونانیان برترین پیوند های انسانی درسامان وسازمانی ازمردم یک شهربرقرارمی شد، این منا سبات در بیرون قلمرو خانه وپیوند های خانوادگی سا مان می یافت، که به یونانی polis خوانده می شد، این شهر، ازشهر درکاربرد کنونی آن به عنوان واحد اداری، متمایزبود. «شهر»، «مدینه»یا polis ، اگرچه اجتماعی انسانی بود، اما «جامعه» به معنای جدید این واژه نبود، شهریونانی یا پولیس، حوزه مصالح عمومی بود. جامعه دراصطلاح کنونی با مفهوم دولت ودست کم درتقابل با آن تعریف می شود، درحالی که «شهر» یونانی که حوزه مصالح عمومی شهروندان بود با جماعتی که شهروندان به شمارمی آمدند، وحدت داشت. پولیس یا «شهر» مفهوم بنیادین دانش یونانی درقلمروکنش انسانی بود، که فارابی ازآن به «مدینه» وابن سینا به «شهر» تعبیرکرده اند. واژه های «مدینه» و«مدنی» درتداول قدیم آن وبویژه در نزد فارابی به کارگرفته شده است ونباید آن را با «مدنی» دراصطلاح هایی مانند «قانون مدنی» و«جامعه مدنی» که معادلی برای واژه لاتینی تبار civil است، اشتباه کرد.
نخستین ویژگی پولیس یا شهر یونانی که درفاصله میان سده های هشتم وهفتم پیش ازمیلاد سامان یافتند، برتری سخن یا لوگوس بود. در polis یونانی، سخن یا logos بارزترین ابزاردستیابی به قدرت وفرمانروایی بردیگران به شمارمی آمد. این سخن مانند گذشته، واژه ها و وردهای مربوط به آیین ها ومناسک مذهبی نبود، بلکه گفتگویی پرتنش وتعاطی(دادوستد) برهان بود. آنچه درآغازدرقلمرو arche یا فرمانروایی قرارداشت، اینک درحوزه فن سخن وری درآمده بود وبدین سان میان سخن وسیاست یا logos و polis رابطه ای تنگا تنگ وجود داشت.
لوگوس یا سخن، نخست در«شهر»ودردرون مناسبات شهروندان اهمیت پیدا کرد ودرچنین شرایطی، اهل خطابه، سوفسطاییان، وآن گاه فیلسوفان یونانی توجه خود را به «سخن» وگفتارمعطوف ودرباره قواعد وقانون های آن به پژوهش آغازکردند.
دومین ویژگی«شهر» به وجود آمدن میدانی همگانی وفضای عمومی ومشترک به نام agora بود که درآن درباره سامان شهرواداره امورآن رایزنی می شد. میدان همگانی یا «آگورا» دارای دووجه اساسی بود: 1- مصلحت عمومی درتقابل با امورخصوصی و2- گردش علنی جریان اموردرتقابل با اعمال مخفی وآیین های باطنی ورمزآلود. بدین طریق با همگانی شدن حیات سیاسی، به تدریج، گروه های اجتماعی، با رفتارها، اعمال ودانشی آشنایی پیدا کردند که پیش ازآن درانحصاراشرافیت نظامی ومذهبی بود. پیدایش خط وهمگانی شدن وانتشاردانش ها، با گذشت زمان، آشنایی همگانی با فرهنگ یونانی را ممکن ساخت وبدین طریق اکثریت شهروندان با مضمون قانون ها آشنایی به هم رساندند وقانون های نوشته «دروسط» قرارگرفت تا همگان ازآن آگاه شوند.
واژه یونانی nomos که درآغازمعنای دینی داشت وبرای بیان آیین ها ومناسک ناشی ازفرمان خدایان وقواعد اخلاقی آنان به کارمی رفت، درپایان سده ششم برای بیان مفهوم قانون به کارگرفته شد. رواج گسترده مفهوم nomos (قانون انسانی) وطرد واژه کهن thesmos ، به معنای قواعدی که ازبیرون تحمیل می شود، با پیدایی دموکراسی هم زمان بوده است.
ویژگی دیگر«شهر» برابری شهروندان بود، زیرا شالوده شهربردوستی یا philia استواربود ودوستی جزدرمیان افراد برابرامکان پذیرنیست. شهروندان به رغم اختلافی که درزندگی اجتماعی داشتند، خودرا درقلمروسیاسی برابرمی دانستند.
برابری یا isonomia ، به عنوان سامان سیاسی برابری دربرابرقانون، به عنوان مفهومی که دموکراسی ازآن تولد یافت، درپایان سده ششم پیش ازمیلاد درآتن به وجود آمد. پیدایش دموکراسی نیازمند مفهوم نوآیین «مردم» یا demos به معنای همه شهروندان بود، که پدیدارشد ومبین سامانی نودر«شهر» وآغازدوره ای ازاندیشه سیاسی بود و ویژگی این سامان نوآیین «برابری درتقسیم قدرت سیاسی» وشرکت همگان دراداره مناسبات قدرت بود.
سامان شهر، تعادلی میان قدرت همه افراد به وجود می آورد وراه را به اراده معطوف به قدرت وانحصارطلبی آنان می بست. درنسبت میان نظم وقدرت، نظم تقدم واصالت داشت و arche فرمانروایی ازقانون ناشی می شد. انحصار arche به دست فرد یا نیرویی، برهم خوردن تعادل ونظم اجتماعی را به دنبال داشت وسامان «شهر» را تهدید می کرد.
بدین سان، نخست، یونانیان شیوه نویی ازکنش وواکنش انسانی را که ازآن به مناسبات سیاسی یا شهروندی تعبیرشده، درتعارض با چیرگی فردی بردیگران – چیرگی خدایگان بربنده – ابداع کردند. سیاست به این معنا ازنوآوری های یونانی بوده است. سرشت قدرت خودکامه که همان چیرگی خدایگان بربنده است، ازبنیاد با سرشت قدرت سیاسی، به معنای مناسبات میان شهروندان آزاد وبرابرمتفاوت است. قدرت سیاسی مستلزم برابری شهروندان دربرابرقانون است واین امر، جزازمجرای پذیرفتن حاکمیت مردم، یعنی قدرتی که «دروسط» قراردارد، امکان پذیرنیست. با توجه به چنین دریافتی ازواقعیت سیاسی، اندیشه یونانی، نخستین بحث پراهمیت وپردامنه اندیشه سیاسی را درباره شیوه های سه گانه فرمانروایی آغازکرد.
اندیشه حکومت قانون وبرتری آن برهر شیوه فرمانروایی، بویژه خود کامگی، ساخته اندیشه یونانی است.

آن چه از واژه عربی تبار«سیاست» درزبان فارسی می توان با توجه به نوشته های کهن دریافت، پیوندی با معنای واژه یونانی تبار polis که آن واژه را معادل آن دانسته اند، ندارد.

دراندیشه سیاسی یونانی، خودکامگی تنها یکی از انواع شیوه های فرمانروایی به شمارنمی آمد، بلکه مبین نظمی نا بهنجار ونمودار برهم خوردن نظم کیهانی مبتنی بر دادگری واعتدال میان اجزای آن بود از این رو، خود کامه ستیزی، بیشتر ازآن که موضعی سیاسی باشد، درمعنای عام آن، بیزاری ازنا بسا مانی ودوری از برهم زدن نظم طبیعی بود. سوکلس درشورایی خطاب به مردم لا کد مونی، استقرار نظام خود کامه را به نوعی رستاخیز بزرگ تشبیه کرد، او گفت: به درستی که آسمان به زیر زمین فرو خواهد رفت وزمین برفراز آسمان خواهد ایستاد،مردمان در دریا خانه خواهند کرد وماهیان، آن جایی که افراد انسانی زندگی می کنند، زیرا شما، اهالی لا کد مونیا، در حال برقرار کردن نظام خود کامه هستید، نا درست ترین وخون بارترین چیزی که در دنیا وجود دارد.
در نزد یونانیان «خانه» درتقابل آن با «شهر» که مکان عمومی مناسبات شهروندی بود، محل «تدبیرمنزل» به شمار می آمد وپدر خانواده هم چون کدخدایی برزن وفرزندان فرمان می راند. تدبیر منزل مستلزم خودکامگی -یعنی کدخدایی یا despotes- بود و باز گشت از میدان شهر به خانه به معنای برقرارشدن چیرگی و خود کامگی بود.

به دنبال تحولات تاریخی نخستین شهرهای یونانی، نخستین فیلسوفان یونانی برخی از وجوه حیات سیاسی یونانی را مورد تامل قراردادند.
ادامه سخن طباطبایی  در باره اندیشه سیاسی افلاطون وارسطو را، در جلسات بعدی همچنان بر مبنای کتاب زوال اندیشه سیاسی در ایران پی می گیریم.
قسمت اول:

[audio:http://goftar-berlin.de/wp-content/uploads/2015/03/2015-02-21_a.mp3]
قسمت دوم:

[audio:http://goftar-berlin.de/wp-content/uploads/2015/03/2015-02-21_b.mp3]

.