درباره بنیاد نظری علوم اجتماعی جدید

اصطلاح بی معنا وجعلی «پنداره گرایی»، که امیرحسین آریان پوربرمبنای درکی بسیارسطحی ازفلسفه مارکسیستی به عنوان معادل اصطلاح ایده آلیسم پیشنهاد کرده، ناشی ازجهل مضاعف به فلسفه هگل ونیزمارکس بوده است.

اندیشه مارکس را برحسب معمول، با توجه به ایدئولوژی مارکسیستی که به طور عمده پرداخته حزب بلشویک ولنین واستالین بود، فهمیده اند، درحالی که ما دراین فصل به مارکس معرفت شناس توجه داریم وازاین حیث، برآنیم که باید اندیشه اورا درادامه فلسفه روشنگری وایده آلیسم آلمانی، بویژه، هگل مورد تامل قرارداد. ازسوی دیگر، مارکس، میراث دارسنت نقادی مکتب کانت بود وبحث در«شرایط امکان» را که با کانت درفلسفه به بحث روش ومعرفت شناسی عمده ای تبدیل شده بود، دنبال کرد. ازاین حیث، مارکس، با اقتدای به هگل، که – منطق قدیم را به گونه ای بازسازی کرد تابتواند راه را برای علوم اجتماعی جدید هموارکند – وکانت – که بحث درشرایط امکان حصول معرفت را به عنوان پرسش بنیادین فلسفه جدید مطرح کرد – نقادی ازمبانی سنت فلسفی را به گونه ای آغازکرد که بتواند با محدود کردن دامنه فلسفه، راهی نو به سوی علوم اجتماعی جدید بازکند.
مارکس به خلاف پیشینیان خود که با امرواقع وانضمامی عین خارجی، یا با توجه به آنچه در بحث ازنظریه اتحاد عاقل به معقول گفته شد، با «معقول با لعرض» (عین بیرونی) آغازمی کردند، با وارد کردن تمایزمیان تحقق امری درروند تاریخی وحصول آن دروعائ ذهن، موضوع بحث را انضمامی اندیشه یا «معقول با لذات» قرارمی دهد. (لازم به یادآوری است که اینجا وتا پیدا شدن معادلی مناسب، اصالت معقول با لذات را با توجه به ملاحظاتی که درمتن درباره مفهوم «معقول بالذات» و«اصالت» آوردیم – ازمکتب صدرالدین شیرازی- درترجمه ایده آلیسم فلسفه جدید غربی پیشنهاد می کنیم – )
مارکس روش رئالیسم اقتصاد دانان پیش ازخود را که با دریافتی ازطبیعی بودن امورپیوند دارد، برای بحث درمباحث علوم اجتماعی بسنده ندا نسته وروش معرفت شناسی نویی را طرح می کند که به طور کلی، با دستآورد های «انقلاب کپرنیکی» ایده آلیسم آلمانی سازگاری دارد، یا دست کم، درتداوم ودرجهت تعمیق آن است.
نخستین اصل یا «قضیه» روش ومعرفت شناسی امیل دورکایم، دررساله قواعد روش جامعه شناسی، به گسستی معرفتی با تجربه شعورعام و رئالیسم بنیادین آن ناظربود تا با فاصله گرفتن ازآن، راه تشکیل موضوع خاص جامعه شناسی را هموارکند. به همین سبب است که برخی ازمعرفت شناسان جدید، تجربه گرایی وبویژه، شعورعام را بزرگترین مانع معرفتی برای فراهم شدن شالوده علم نوبنیاد دانسته اند.
تاریخ نویس بزرگ علم، آلکساندرکویره، درتحلیل چگونگی تکوین علم جدید می نویسد: «تجربه، به معنای تجربه صرف درزایش علم جدید هیچ نقشی ایفا نکرده است، مگرنقش مانع». همو درجای دیگری می افزاید: «تجربه های مورد ادعای گالیله، حتی تجربه هایی که به واقع، به مورد اجرا درآورد، جزتجربه هایی دروعائ اندیشه نبودند وبعدها نیزهرگزجزاین نخواهند بود.».
توضیح ژولین فروند، جامعه شناس فرانسوی وبری معاصرنیزدرباره روش پژوهش جامعه شناختی درکتاب «آرا ونظریه ها درعلوم انسانی» جالب توجه وقابل ذکراست. فروند، با نقل عبارتی ازهایک می نویسد: «…آنچه ما آن را کل می نامیم، ازقبیل نظام سرمایه داری یا نظام سوسیالیستی یا حتی معرفت، هیچ گاه واقعیت خارجی یا به اصطلاح داده نیست. این کل ها خارج ازنظریه ای که به وسیله آن ما آن ها را می سازیم، وجود ندارد.
اغلب مفاهیم یا مجموعه هایی مثل انقلاب، انحصار، ارتش، تجارت، نظام ارباب ورعیتی یا سرمایه داری، به صورتی که درعلوم انسانی به کارگرفته می شوند، ساخته های عقل اند، نه آحاد طبیعی و داده های تجربی. با این همه، بسیاری ازمتخصصان این علوم، طوری آن ها را به کار می برند که گویی واقعیاتی انضمامی وقابل مشاهده اند وبدین ترتیب، استدلالات وبحث های خود را با بزرگترین اشتباهات می آلایند. آن چه قابل درک است، اجزا ومناسبات این مجموعه هاست، نه خود آن ها ازحیث مجموعه بودن، چه این مجموعه ها ساخته ها یی نظری بیش نیستند. به عنوان مثال، نظام سرمایه داری را درنظربگیریم، این مفهوم، به عنوان مجموع ازطرف آن که مخالف سرمایه داری است، مثلاسوسیالیست یا لیبرال، به یک نحوتصورنمی شود، زیرا هریک ازآنان، آن را به شیوه خود ازترکیب پیش فرض هایی متنافروگاه متناقض می سازد. پس، چنین مفهومی واقعیتی طبیعی وخود به خود قابل ادراک نیست، بلکه نظریه ای است که ازراه گزینش برخی ازجنبه ها وغفلت از جنبه های دیگرعمل می کند. حتی اگربینش فرد سوسیالیست وفرد لیبرال نسبت به سرمایه داری نیزتالیف وترکیب شود، بازمجموعه یا مفهوم سرمایه داری به صورت ساخته ذهنی یا تصوری موهوم باقی می ماند. بدین ترتیب، این گونه مفاهیم دربیرون مناسبات عقلی که زمینه ساختن آن ها را فراهم می کنند، واقعیت ندارند».
ماکس وبر درکتاب پراهمیت «اقتصاد وجامعه» براین نکته تاکید دارد که جامعه شناسی برای این که بتواند معنای کنش اجتماعی را ازطریق روش تفهمی روشن سازد، مفاهیم کلی می سازد. «…جامعه شناسی مفاهیم خود را ایجاد می کند وپیش ازهرچیز، درجستجوی قواعد آن ها ازاین دیدگاه است که آیا می تواند به نسبت دادن علی وتاریخی پدیدارهای مربوط به فرهنگ خدمتی انجام دهد. مانند هرعلم مبتنی برروش تعمیم، انتزاعات خاص جامعه شناسی ایجاب می کند که مفاهیم آن، نسبت به واقعیت انضمامی امرتاریخی تا حدی خالی ازمضمون باشد…مفهوم سازی جامعه شناسی به طورخاصی درمورد مفاهیم وقواعد عقلی به کمال می رسد، اما جامعه شناسی، درعین حال، می کوشد تا پدیدارهای غیرعقلانی (عرفانی، پیامبرانه، روحی واحساسی) را نیز به صورت مفاهیم نظری وبه طورمعنا داری مطابق {با واقعیت} دریابد…».
ماکس وبرنیزمانند مارکس وهمه معرفت شناسان علوم اجتماعی جدید، برای این که بتواند تعلیل (علت آوردن) یا فهم معنای کنش اجتماعی را که به نظرماکس وبرموضوع جامعه شناسی است، جانشین توصیف امرواقع کند، مفهوم سازی را به عنوان اساس روش علوم اجتماعی طرح می کند. دراین روش، جامعه شناسی باید تا جایی که می تواند ازواقعیت انضمامی وملموس فاصله بگیرد تا بتواند به بیشترین دقت نایل آید. بدین سان، برخلاف روش ومعرفت شناسی ناشی ازفلسفه واقع گرای قدیم که به طورعمده، به توصیف امرواقع ناظراست، روش ومعرفت شناسی علوم اجتماعی جدید برشالوده توضیح منسجم پیچیده ترین نسبت های معنا دارمیان پدیدارها استواراست وبه همین دلیل، قابل مشاهده ی درواقعیت اجتماعی نیست، اما درخدمت توضیح آن قرارمی گیرد.
منطق ومعرفت شناسی «واقع گرایی» که امروزدرقلمروعلوم اجتماعی وانسانی جدید سیطره دارد ودرواقع، میراثی است که ازفلسفه قدیم بازمانده، یکی ازموانع معرفتی عمده ای است که راه ورود به گستره علوم اجتماعی جدید را مسدود کرده است. پیش ازاین نیز به اشاره گفته ایم که به عنوان مثال، اصطلاح «sociology» که بنا به عادت به جامعه شناسی ترجمه می کنند، درحقیقت، شناخت ظاهرپدیدارهایی که درجامعه وزندگی اجتماعی بروزپیدا می کند نیست. – به معنای توصیف ظاهرپدیدارهای اجتماعی وبا تکیه برمنطق «واقع گرای» قدیم – بلکه به معنای درک «منطق امراجتماعی» دراستقلال وغیرقابل تحویل بودن آن به هرامروواقعیت دیگری است. این توضیح، زمانی به درستی قابل درک خواهد بود که درباره این نکته به جد به تامل بپردازیم که پسوند «Logy» درزبان های اروپایی – که درزبان فارسی برحسب عادت به «شناسی» ترجمه می شود – ازواژه یونانی «Logos» گرفته شده که افزون برشناخت وگفتار، به معنای منطق نیزآمده ودرواقع، آنجا که درعلوم اجتماعی وانسانی جدید به کار گرفته می شود، اگرژرفای واژه هایی را که به کارمی گیریم، به درستی فهمیده شود، به معنای «شناخت مبتنی برمنطقی است که به عنوان گفتاری منسجم تدوین شده باشد».
به نقل از کتاب «ابن خلدون وعلوم اجتماعی»
نوشته جواد طباطبایی چاپ اول طرح نو تهران 1374

قسمت اول:

[audio:http://goftar-berlin.de/wp-content/uploads/2016/08/2016-07-30_a.mp3]
قسمت دوم:

[audio:http://goftar-berlin.de/wp-content/uploads/2016/08/2016-07-30_b.mp3]

.