مفاهیم بنیادین اندیشه سیاسی ایران شهری

فرهنگ و اندیشه ایرانشهری و تداوم تاریخی آن، که براساس کثرت اقوام و تنوع آداب و رسوم و زبان ها و دیا نت ها بود و هم چون شالوده ای برای وحدت اقوام ایرانی عمل می کرد، و با مفهوم «تداوم تاریخی فرهنگی ایرانیان» تبیین گشته است، چه تفاوتی با دیدگاه های نژادی وتوضیح نژادی تاریخ برای بقای «ایران»، ودیدگاه های «ادواری تمدن ها»، که زوال تمدن ها را مانند مردمان توضیح می دهد، یعنی روزی زاده وروزی زندگی آنها به پایان خواهد رسید، دارد؟
«تداوم تاریخی فرهنگی ایرانیان» چه نسبتی با مفردات اساسی ومفاهیم «اندیشه سیاسی ایرانشهری» دارد؟
اگراندیشه وفرهنگ ایرانشهری مایه وحدت اقوام ایرانی و به عبارت دیگر هویت «ملی» ایرانیان بود
دراین فرهنگ واندیشه ایرانشهری درایران باستان دین ازچه جایگاهی برخورداربود؟
«مدارای دینی» ایران باستان ازچه سرشتی برخورداربود، آیا این مدارا به امر (دستور) دین به معنای رایج آن برمی گشت؟

درنسبت دومفهوم «تداوم تاریخی فرهنگی ایرانیان» و«انحطاط وزوال اندیشه درایران» اصل برکدام یک قراردارد؟
و «به هم پیوستگی دومفهوم تجدد وانحطاط» دراین بررسی فلسفی-تاریخی چه مضمون وجایگاهی می تواند داشته باشد؟

سید جواد طباطبایی درمجموعه نوشته های خود تحت عنوان «تاملی درباره ایران»، تاملی که جنبه فلسفی- تاریخی آن اصل است، به این پرسش ها وبسیاری موضوعات دیگرپرداخته است ومی پردازد. پرسش بنیادین طباطبایی وموضوع مهم کارنظری اوطرح «مسئله ایران» است واینکه «ایران» چیست؟ بررسی وتبیین تاریخ اندیشه سیاسی درایران که برای نخستین بار توسط جواد طباطبایی درایران دنبال می شود، دیباچه ای است ضروری درفراهم آمدن شرایط امکان تاسیس اندیشه سیاسی جدید درایران. آن چه که دراین جا می آید به مناسبت مطالعه و بر رسی فصلی ازکتاب «دیباچه ای برنظریه انحطاط ایران» تحت عنوان «طرحی ازنظریه دولت درایران» است. کوشش براین بوده که گزارش این مطالعه مبتنی برمتن همان کتاب ودیگرنوشته های نویسنده باشد بدیهی است مسئولیت هرگونه لغزش احتمالی درمعرفی مباحث شفاهی وکتبی برعهده ماست. ازان جا که مطالب کتبی همانند گذشته به ناچاردرنهایت اختصارازنوشته های مفصل نویسنده استخراج وگزینش می شود، می تواند با این خطرهمراه باشد که اززمینه بحث فاصله گرفته باشد، غرض دراین جا معرفی بحث وبرخی موضوعات کتاب است وخواننده علاقه مند باید به متن اصلی کتاب ها ی نویسنده مراجعه نماید.
«شاهنشاهی» ایرانیان، به معنای شیوه فرمانروایی برسرزمین گسترده ای با اقوامی با زبان ها وآداب ورسوم گوناگون بود که به تدریج، با حفظ تنوع وکثرت خود، ملت واحدی را تشکیل دادند. درسرزمین هایی که وحدت «ملی» اقوام ایرانی درآن ممکن شد، «شاهنشاهی» به عنوان «نهادی» عمل می کرد که وظیفه آن ضمن ایجاد وحدت پایدارهمه اقوام،درعین حال تامین مصالح همه اقوام با حفظ خود گردانی آن ها نیز بود.
پادشاه دراندیشه ایرانشهری، رمزی ازوحدت درتنوع همه اقوام «ملت» به شمارمی آمد. ازویژگی های بنیادین پادشاه «عدالت» بود وهم اوبا فرمانروایی «دادگرانه» تعادل ناپایدارآن اقوام را به پایداری «ملت» تبدیل می کرد.

برابربا اصول اندیشه ایرانشهری شاه «خدای بر روی زمین» بود. دراندیشه باستانی ایرانشهری «دین ودنیا» توامان بودند. قانونی را که پادشاه آرمانی اندیشه سیاسی ایرانشهری برقرارمی کند همان خواست خداست وآن قانون نگاه دارنده «ایران زمین» ازبی نظمی، آشوب وشورش است. داریوش برابرخواست اهورا مزدا رفتارمی کرد. دربند پنجم ازفرمان داریوش بزرگ دربیستون آمده است، به خواست اهورامزدا من شاه هستم، اهورا مزدا شاهی را به من عطا فرمود». درسنگنوشته داریوش بزرگ درشوش آمده است، «آن چه من کردم، همه به خواست اهورا مزدا کردم»، مطابق همان سنگنوشته، اهورا مزدا جزاندیشه نیک به خود راه نمی دهد وهمه کارها را نیک انجام می دهد.
شاه آرمانی اندیشه سیاسی ایرانشهری دارای «فره ایزدی» است. دراندیشه سیاسی ایرانشهری شاه دارای فره ایزدی عین شریعت ( صاحب آیین وروش) است ونه مجری آن (شریعت) وازاین حیث نسبتی با خلیفه درشریعتنامه ها ندارد. فره ایزدی یعنی فره کیانی آن گونه که دراوستا آمده است مایه ی پادشاهی وکامیابی شاهان است. «فره ایزدی» نوروفروغی بود که به هرکس می تابید شایسته پادشاهی بود، نوعی تایید «الهی» فرمانروایی بود. دراسطوره های باستانی جمشید به گناهی بزرگ «دروغ» مرتکب شد، فره کیانی را ازدست بداد وهم آن سبب زوال اوگشت. حکیم ابوالقاسم فردوسی درخردنامه ایران تفسیری حماسی ازاین مفهوم مهم اندیشه ایرانشهری به دست داده است. (” فره ایزدی دراندیشه ایرانشهری نوعی تلقی ازراستی وعدالت است، داریوش بزرگ درکتیبه خویش به این تصوراشاره کرده است، «اهورامزدا وسایرخدایان به دان جهت اورا یاری کرده اند که اونه کافربوده است، نه دروغ پرست، نه درحق ضعیف ستم کرده است ونه درحق قوی بلکه همواره به عدالت نظرداشته است.”). توامان بودن دیانت وسیاست، ازمفردات اساسی اندیشه ایرانشهری است. آنچه ازفرمان های شاهنشاهان ایران زمین ونیزبندهای برگرفته ازاوستا برمی آید، آنست که، شاهی آرمانی درفرمان ها وفرهمند بودن دراوستا دارای وجهه ای دینی بوده است.

اما این دریافت ازتوامان بودن دیانت وسیاست دردوره اسلامی دچاردگرگونی معنایی گشت وبراساس نظریه قدرت مطلقه، چنین توضیح داده شد: سلطنت ودیعه ای الهی است واحکام وقواعد «کارخانه سلطنت» مطابق «کارخانه الهی» است. جابجایی عمده ای صورت گرفت تا دیانت توجیه کننده سلطنت مطلقه باشد. دراندیشه ایرانشهری دیانت به عنوان اساسی برای نگرشی مبتنی برنظریه عدل فهمیده می شد.کورش بزرگ، بنیاد گذار شاهنشاهی ایران، فرمانروای همه قوم هایی بود که در ایران زمین زندگی می کردند وهم او در فرمانی که در 538 پیش از میلاد به مناسبت تاج گذاری خود در بابل صادر کرد، دین و آیین همه ساکنان سر زمین های خود را به رسمیت شناخت و اجازه داد تا هر کس چنان که میل اوست، به دستور های آیین و دیانت خود عمل کند. بر پایه آگاهی های اندکی که از دوره باستانی تاریخ ایران داریم، می توان گفت که ایرانیان در باور های خود مردمانی آزاده و اهل «مدارا» بوده اند. کورش «آشتی خواهان به بابل اندر» شد و«سربازان بسیار[او] دوستانه اندربابل گام برمی داشتند». او«پیکره خدایان را درمیانه آن شهرها…به جای نخستین» بازگردانید. به گفته داندامایف، مدارای دینی کورش درزمان کمبوجیه وداریوش نیزدنبال شد «تا ملل شکست خورده بتوانند جزو امپراتوری ایران باقی بمانند». دردوره ساسانیان که ایران باردیگروحدت سرزمینی خود را بازیافت، آیین زرتشتی همچون شالوده استواروحدت ملی ایران به شمارمی آمد. از زمانی که آیین زرتشتی دردوره ساسانی دررویارویی با چالش آیین های دیگری مانند بودایی ونصرانی به تدوین «الهیات» روی آورد وموجبات گسترش نفوذ واعتبارموبدان ودرپی آن تعصب دینی گردید،«مدارای دینی»به تدریج ازمیان رفت واین خود به یکی ازعوامل جدی انحطاط ساسانیا ن وفروپاشی فرمانروایی آنان تبدیل شد.با این وجود این امر موجب نشد که به خلاف آن چه برحسب معمول گفته اند، ظهوراسلام و ورود آن به ایران هم چون پیام آزادی وبرابری فهمیده شده باشد. دربخش هایی ازسرزمین ایران، بویژه درمناطق مرزی با عربستان و نواحی عربی تحت الحما یه ی ایران، گوش هایی به پیام اسلام حساس بوده اند، اما دربسیاری ازبخش ها ی ایران زمین نیروها ی پایداری «ملی» تا جایی که تو ا نستند ایستا دگی کردند والبته، گاهی فرار را بر قرار ترجیح دادند، زیرا اختلاف میان ایرانیان وتازیان چندان بود که درنظر ایرانیان ظاهر بسیاری از آنان بیشتر یاد آور دیوان بود. در داستان های اسطوره ای وآیین های باستانی ایرانیان طوایف وحشی مهاجم را «دیوان» می نا میدند.
با ازمیان رفتن اندیشه نیک پادشاه که مایه ی پیدایش همه خوبی ها ودرراس آن ها انسجام وصلح وآرامش بود، فتنه وگسیختگی همه امورجانشین آن می شد. درتوضیح این دگرگونی وخاستگاه آن درفرمان های شاهنشاهان هخامنشی به واژه «دروغ» اشاره رفته است. درکتیبه داریوش بزرگ دربیستون درباره جنگ با شاهان نافرمان وکیفردادن آن ها آمده است: «این است کشورهایی که نافرمان شدند، دروغ آن ها رانا فرمان کرد که این ها به مردم دروغ گفتند پس…». «دروغ» درپارسی باستان واوستایی صرف گفتارنادرست درمقایسه با سخن راست، چنان که درتداول امروزی فهمیده می شود نیست، بلکه نیروی ایجاد کننده بدی هاست، میل به دروغ دراندیشه ایرانشهری به معنای روی برگرداندن ازاهورامزدا وهمه نیکی ها بوده است.

مفاهیم «عدالت»، «مصلحت عموم»، و«وزارت» ازاجزا مهم اندیشه سیاسی ایرانشهری است.
گزنفون دررساله آموزش کورش گفتگویی را میان کورش ومادرش درباره دادگری، پیش ازعزیمت کورش به پارس، نقل می کند که مادرکورش، درگفتگوبا اوتاکید می کند که پدراودرپارس همان قدرتی را ندارد که پدربزرگ اودرقلمرومادها دارد وبا اشاره ای به این که فرمانروایی مادها خودکامه است، خطاب به فرزند می گوید: «درپارس دادگری را چنین درنمی یابند…درپارس دادگری را برابری حقوق می دانند. پدرتونخستین کسی است که فرمان داد تا دولت فرمان راند، آن چه به اوداه می شود، دریافت کند ومحدوده قدرت آن هوس نیست، قانون است.» ویاهمان گونه که دیدیم دیانت دراندیشه ایرانشهری به عنوان پایه واساسی برای نگرشی مبتنی بر«نظریه عدل» فهمیده می شد. عناصری ازاین نظریه عدل به دوره اسلامی نیزمنتقل گردید. رعایت عدالت ودوری ازظلم که به تکراردرسیاستنامه های دوره اسلامی برآن تاکید شده است، نشانه ای ازکوششی است برای بازپرداخت عنا صری ازاندیشه سیاسی ایرانشهری دردوره اسلامی وپس ازآن گفته شد: «ملک با کفربپاید وبا ستم نپاید».
اندیشه سیاسی ایرانشهری، اندیشه واقع گرایی بود که درمرتبه آرمان به تحلیل می پرداخت. مصلحت عمومی دراندیشه سیاسی ایرانشهری، یکی ازعناصرمهم آن بود، دفاع ازمصالح عمومی تمام اقوام ایران زمین درشاهنشاهی ایرانی، دریافتی ازمفهوم «مصلحت عمومی» بود. افلاطون دررساله قوانین، فرمانروایی کورش وداریوش بزرگ را نظام شاهی ناظر برمصالح مردم وآن را ازانواع مطلوب حکومت شاهی دانسته است. مفهوم «مصلحت عمومی»، درفلسفه سیاسی یونانی درکانون تامل سیاسی قرارداشت. مفهوم مصلحت عمومی جزبرپایه تاملی دروحدت عمل ونظرنمی تواند تدوین شود، چنانکه دردوره شکوفایی فلسفه یونانی ازچنین تاملی برخاست وبا زوال اندیشه فلسفی وانحطاط شهرها وتمدن یونانی، مفهوم مصلحت عمومی نیزدستخوش زوال شد. دردوره اسلامی مفهوم «مصلحت عمومی» غایب بود وبه طورکلی به دنبال انحطاط وزوال اندیشه، مفهوم «مصلحت عمومی» هیچگاه تدوین نشد.امتناع تدوین مفهوم «مصلحت عمومی» وتعیین حدود ونسبت آن با مفهوم نفع خصوصی موجب گردید که امکان تدوین مفهومی دوحوزه ودواخلاق فردی وجمعی فراهم نگردد واین خود منجربه شکافی دیرپا ی میان نظروعمل ایرانی شد.

نهاد «وزارت» ووزیربه عنوان «عقل منفصل» (عقل های متعدد درمقابل عقل کل) جایگاهی مهم دراندیشه سیاسی ایرانشهری داردو اگرچه دراین اندیشه شیوه فرمانروایی فردی ومتمرکزبود، درعین حال مبتنی بربه کارگرفتن بهترین نیروهای کارآمد نیز بود، واساس فرمانروایی ایرانیان کاردانی وکارآیی بود ووزیرنماینده این فرزانگی بود. گزنفون درکتاب آموزش کورش برآنست که درزمان هخامنشیان تصمیمات مهم در«شورای ریش سفیدان»گرفته می شد وپادشاه تابع رایزنی های آن شورا بود.سلطان دوره اسلامی، شاه آرمانی ایرانیان پیش ازاسلام نبود، بلکه سلطان، فرما نروای خودکامه ومطلق بود ودردوره اسلامی «هیچ کار سخت ترازوزارت سلطان نبود»، درگیری شخصی میان سلطان ووزیر، قتل بیش ازصد وزیرونابودی دهها خاندان ازوزیران ایران که درآغازدرخدمت تازیان وآنگاه ترکان درآمدند تا آداب نظم کهن ایرانی ورسوم اندیشه سیاسی ایرانشهری را تجدید کنند، نشانه ژرفای تضادی بود که دردوره اسلامی راه حلی نمی یافت وتا فراهم آمدن مقدمات جنبش مشروطه خواهی نیزراه حلی نیا فت.
درنخستین دهه های سده نوزدهم هگل در«درس های فلسفه تاریخ»، ایرانیان را«نخستین قوم تاریخی» و«ایران زمین را نخستین دولت شاهنشاهی» نامید. مفهوم هگلی «رایش» یا «شاهنشاهی» مفهومی فلسفی است، وزمانی که هگل «درس های فلسفه تاریخ» را دردانشگاه برلین تقریر می کرد، هنوز بسیاری اززوایای تاریخ ایران باستان شناخته شده نبود. نکته بنیادین درسخن هگل این است که درشیوه فرمانروایی ایرانیان، «شاهنشاه»، شاه شاهان وشاه اقوام متنوع با آداب، رسوم، زبان ها ودیانت های گوناگون است وبدون کثرت وتنوع اقوام آن «دولت» و«شاهنشاهی» نمی توانست وجود داشته باشد. امروزه با تکیه برپژوهش های جدید، تاریخ نویسان ومحققان علم سیاست، ویژگی های «شاهنشاهی» ایران باستان، یعنی شیوه فرمانروایی برسرزمین گسترده ای با اقوامی با زبان ها وآداب ورسوم گوناگون را، به عنوان «نهادی» توضیح می دهند، که وظیفه آن ایجاد وحدتی پایدارازکثرت وتنوع اقوام وتامین مصالح آنان با حفظ خودگردانی بود. پادشاه دراندیشه ایرانشهری با فرمانروایی«دادگرانه» تعادل ناپایدارآن اقوام را به پایداری «ملت» تبدیل می کرد. قدرت پادشاه درایران هخامنشی، اگرچه قدرتی مطلق بود، اما «خودکامه» به معنای اصطلاحی آن نبود. گرایش عمده درتحول دولت درایران دوره اسلامی، درعمل، قرارگرفتن پادشاه مقتدرخودکامه درراس اموروتثبیت وحدت وحذف کثرت ها بود.
هویت «ملی» ایرانی نتوانست «دولت» خود را تشکیل دهد. جدایی میان هویت«ملی» ایرانی وحکومت های خودکامه ای که برآنان فرمان می راندند، درگذرتاریخ، برژرفای این شکاف وجدایی افزود.این نسبت پرتعارض فرهنگ وتمدن ایرانی وعدم تکوین دولت وفرمانروایان خود کامه را چگونه می توان توضیح داد؟ درجلسات بعد این بحث را برمبنا ی کتاب «دیباچه ای برنظریه انحطاط ایران پی می گیریم.

قسمت اول:

[audio:http://goftar-berlin.de/wp-content/uploads/2015/02/2015-02-07_a.mp3]
قسمت دوم:

[audio:http://goftar-berlin.de/wp-content/uploads/2015/02/2015-02-07_b.mp3]

.