مناقشه متاخرین بر قدما در باره سنت 6

هدفی که هواداران نظریه عرفی شدن از این وحدت عملکرد مفاهیم قدیم در دستگاه مفاهیم جدید دنبال می کنند، نفی مشروعیت دوران جدید وتاکید بر این نکته است که جهان با مسیحیت صورتی نو به خود گرفته و دورانی آغاز شده است که فراتر از آن ممکن نخواهد شد.

جدال در باره مشروعیت دوران جدید ، که چنان که اشاره کردیم ، بلومنبرگ آن را ” قضیه عرفی شدن ” می نامد، با توجه به آن چه پیش از این در باره سنت و جایگاه آن در الهیات مسیحی گفته ایم ، ناظر بر بحثی در نسبت سنت وتجدد است و ما تنها به این وجه از این ” قضیه عرفی شدن ” اشاره خواهیم کرد. نخستین نکته ای که بلومنبرگ در کتاب خود مورد بررسی قرار می دهد ، این است که نویسندگانی ، با دیدگاه های متفاوت ، اصطلاح عرفی یا دنیوی شدن را به گونه ای به کار گرفته اند که گویی مفهومی دقیق و بدیهی است، در حالی که او با بررسی مو شکافانه ابهام های بنیادین این اصطلاح را باز می کند. نویسندگانی که دوران جدید و اندیشه تجدد را از مجرای عرفی شدن مقولات اندیشه سنتی توضیح داده اند ، برحسب معمول ، میان ” خاستگاه و غایت ” نسبتی یکسویه قایل شده و آن نسبت را ناظر بر ” تبار ” یا ” دگرگونی جوهری ” دانسته اند. برخی گفته اند که ” اخلاق جدید کار صورت عرفی شده اخلاق رهبانیت ، انقلاب جهانی صورت عرفی شده انتظار قیامت و رئیس جمهوری صورت عرفی شده پادشاه است ” و این روند گسترده و فراگیر عرفی شدن دنیا بیشتر از آن که ” زوال تدریجی ” باشد ، به صورت ” بیان تغیرات کیفی ” قابل تعین پدیدار می شود که ، در آن سابق شرط لاحق است و این بدون آن قابل فهم نیست. اینجا بحث بر سر این نیست که، در مقام مقایسه گویا دنیا دنیوی تر می شود ، بلکه آن چه در هر موردی لحاظ می شود، ” جهش خاصی است که به امر دنیوی شده منتهی می شود ” . ” قضیه عرفی شدن ” متضمن فرض تکمیلی دیگری نیز هست که برابر آن نه تنها آن چه در عرفی شدن به معنای بی اعتبار شدن ارزش ها و زوال معنا داری است، مثبت ارزیابی می شود، بلکه آن بی اعتباری ، ” به مثابه روند رستگاری ” ، اعتبار می یابد. در تداول عام گمان می رود که اصطلاح عرفی شدن- به معنای بی اعتبار شدن ارزش های اخروی و کاهش اقبال به آنها – فاقد هر گونه ابهامی است و به صورت بیان اصالت امور دنیوی به عنوان یکی از نشانه ها و ویژگی های دوران جدید عرضه می شود. بلومنبرگ ، در مقام مناقشه بر این دریافت از عرفی شدن به معنای دنیویت ، به سخن آرنت استناد می کند که در آن نشانه دوران جدید ، به دست آوردن و گسترش دنیایی نیست که اندیشه مسیحی آن را از دست انسان خارج کرده بود ، ” بلکه به عنوان از دست رفتن دنیا نیز تو صیف شده است ” . آرنت در نقادی از آن چه بلومنبرگ ” حکم جزمی عرفی شدن ” می نامد، تاکید کرده است که ” غیاب بی مثال دنیا ” از نشانه های دوران جدید است و انسان با از دست دادن رجای رستگاری در آخرت بواسطه آزادی وجدان در تمامیت آن به دنیا فرا خوانده نشد، بلکه ” او از آخرت و دنیا به دامن خود فرو افکنده شد ” و، بدین سان ، به شک در واقعیت دنیایی پرداخت که فیزیک ریاضی به عنوان ” پدیدار سطحی واقعیت های استوار ” عرضه می کرد. به نظر بلومنبرگ ، دریافت آرنت نیز از دوران جدید، درنهایت ، ” به ادامه مسیحیت با ابزار های متفاوت ، اما در همان جهت دنیا زدایی تبدیل می شود” ، زیرا ، بدین سان ، انسان بسی بیشتر از آن چه رجای عیسوی به آخرت او را از زمین دور کرده بود، از زمین، و واقعیتی که از راه حواس می شناخت، فاصله گرفته است . معنای این سخن آن است که ، به هر حال دنیا داری دوران جدید را نمی توان هم چون ” حصول دوباره آگاهی از واقعیتی ” که پیش از دوره مسیحی وجود داشت و با ظهور آن زوال یافته است ، توصیف کرد. نیل به درک تاریخی دنیوی شدن، اگر دنیای آن را به عنوان حصول دوباره امر اولیه ای که با آغاز دوره مسیحی از دست رفته است ، لحاظ کنیم، امکان پذیر نخواهد شد. هانس بلومنبرگ ، در تائید نظر خود مبنی بر اینکه عرفی شدن را نباید به معنای دنیا داری دوران جدید گرفت ، به نقل از آرنت می نویسد : ” از دیدگاه تاریخی ، آن گاه که از عرفی شدن سخن می گوییم ، هر معنایی که مراد کنیم ، هرگز ، نمی تواند هم چون روند دنیوی شدن به معنای دقیق کلمه لحاظ شود، زیرا تجدد آخرت را با دنیا سودا نکرده وحتی، اگر بخواهیم دقیق سخن بگوییم ، حیات اخروی را به زندگی زمینی نفروخته است، دوران جدید، در بهترین حالت ، به خود واگذاشته شده است.” آن گاه بلومنبرگ، در مقام نتیجه گیری از این ملاحظات مقدماتی و کلی ، با اشاره ای به برخی از نظرات هواداران ” قضیه عرفی شدن ” ، می نویسد که در توضیح نظر آنان باید میان دوبیان متفاوت تمیز داد این که بگوییم در کشوری ” عرفی شدن ارزش ها در روستا ” بسیار پیشرفته است ، واین امر را می توان به تجربه از سستی گرفتن پیوند های مردم با کلیساهای محلی دریافت، وجهی می تواند داشته باشد، اما طرح این قضیه که ” اعتبار سرمایه دارانه موفقیت در به دست آوردن ثروت صورت عرفی شده اعتقاد به رستگاری در نظریه تقدیر در اصلاح دینی ” است، سخن دیگری است، زیرا در این مثال مهم برای قضیه عرفی شدن ” مضمونی خاص و متعین با مضمونی دیگر ، امری که پیش از آن اتفاق افتاده ، توضیح داده شده است به گونه ای که تبدیل یکی به دیگری که موضوع این بیان است، شدت یافتن یا روشن تر شدن نیست، بلکه از خود بیگانگی از معنا وعملکرد آغازین است.” نکته اساسی در بحث هواداران نظریه عرفی شدن این است که بسیاری از شئون دوران جدید را بدون مقدمات مسیحی آن ها نمی توان لحاظ کرد ، چنان که، برابر نظر لویت ، اندیشه پیشرفت در دوران جدید بدون آخرت اندیشی الهیات مسیحی قابل درک نیست و کارل اشمیت نیز در ” درآمدی بر ویراست دوم ” الهیات سیاسی ، به تصریح ، گفته بود که ” بدون مفهوم عرفی شدن فهم سده های اخیر تاریخ ما ممکن نیست ” . اصطلاح عرفی شدن ، در آغاز، ” برنامه ای فرهنگی و سیاسی ” برای ” رهایی از چیرگی کلیسایی- الهیاتی و تصفیه حساب با بقایای سده های میانه ” بود واز آن پس نیز به صورت اصل موضوعی برای ” تعین موضع جبهه ها و جان ها ” به کار رفت که پیش از فرارسیدن ساعت داوری نهایی می بایست قاطعانه تمایزی میان ” دنیا وآخرت ” وارد کند، اما واژه عرفی شدن، به گونه ای که بویژه در نوشته های کارل اشمیت به کار رفته ، مفهومی برای تفسیر تاریخ و تاریخ اندیشه نیست، بلکه ناظر بر ” عملکرد خطابی ” آن است و از مجرای همسانی های زبانی مقولات الهیات و سیاست، مانند ” حکومت و حاکم ” ، تداوم الهیات را به عنوان امر بدیهی تلقی میکند و در سرشت و ساختار مفهوم اندیشه دوران جدید به ذات یا ” جوهری الهیاتی ” قایل است.کارل اشمیت همه مفاهیم دوران جدید را صورت عرفی شده مفاهیم الهیات مسیحی می داندو در نظر او ” قضیه عرفی شدن ” بیشتر از آنکه بحثی در باره تاریخ مفاهیم باشد ، ناظر بر ” ساختار نظام واری ” است که مفاهیم درون آن عمل می کنند، به این معنا که به نظر او وضع بحرانی و حالت فوق العاده ، از نظر حقوقی و سیاسی ، دارای ” عملکرد مشابهی ” با معجزه است .هدفی که هواداران نظریه عرفی شدن از این وحدت عملکرد مفاهیم قدیم در دستگاه مفاهیم جدید دنبال می کنند، نفی مشروعیت دوران جدید و تاکید بر این نکته است که جهان با مسیحیت صورتی نو به خود گرفته و دورانی آغاز شده است که فراتر رفتن از آن ممکن نخواهد شد. نفی نوآئین بودن مفاهیم اندیشه دوران جدید و فرو کاستن این مفاهیم به ” مشابه ” آنها در الهیات مسیحی موجب شده است که بلومنبرگ بحث مشروعیت دوران جدید را بار دیگر به گونه ای در جهت ” تاریخ مفاهیم ” مطرح کند که بحث در باره گسست ها امکان پذیر باشدو، در واقع، بررسی نقادانه مفهوم عرفی شدن، به عنوان ” مقوله نامشروعیت ” ، هدفی جز نشان دادن سرشت تجدد ستیز آن برای توجیه مشروعیت مسیحی دوران جدید ندارد. جدال در باره عرفی شدن ناظر بر ادعای نو آئین بودن دوران جدید و ایضاح نسبت آن به میراث الهیات مسیحی است، و بلومنبرگ ، با تکیه بر دستاورد های تاریخ مفاهیمی که بتواند گسست های تاریخ اندیشه را تبیین کند، در مناقشه ای بر دیدگاه های کارل اشمیت ، دفاع از مشروعیت دوران جدیدرا ، به گونه ای که پائین تر خواهیم گفت ، هم چون بحثی در مبانی مطرح می کند. جدال قدیم وجدید در الهیات و سیاسات فصل دوم نوشته جواد طباطبایی

قسمت اول:

http://goftar-berlin.de/wp-content/uploads/2018/05/2018-05-05_a.mp3
قسمت دوم:

http://goftar-berlin.de/wp-content/uploads/2018/05/2018-05-05_b.mp3

.</p