نوشته های “تاریخی” و”خصوصی” اعتماد السلطنه

میرزا محمد حسن خان مقدم مراغه ای،معروف به اعتماد السلطنه،مانند پدر خود میرزا علی خان،اعتماد السلطنه اول،که فرمان قتل امیر کبیر را به کاشان برد و آن را اجرا کرد

،از رجال عصر ناصری واز مهم ترین تاریخ نویسان زمان خود بود واگر چه مردی محافظه کار و از تجدد خواهی بسیاری از معاصران خود، از جمله میرزا فتح علی آخوند زاده و میرزا آقا خان کرمانی ،بیگانه بود،اما به اعتبار تلقی ویژه ای که از “نوشتن” پیدا کرده بود ،توانست شکافی ژرف در سد سکندر سنت تاریخ نویسی کهن ایرانی ایجاد کند.اعتماد السلطنه را به اعتبار نوشته هایی مانند الماثر والاثار و مراه البلدان ،در وقایع تاریخ ناصری،و صدرالتواریخ،در تاریخ صدراعظم های دوره قاجار،می توان تاریخ نویس رسمی عصر ناصری دانست،اما به نظر می رسد که در همان زمان شکافی میان تاریخ نویسی رسمی و دریافتی غیر رسمی از دگرگونی های کشور،که حتی به تدریج در میان در باریان و کارگزاران بلند پایه رواج پیدا میکرد،آشکار شده بود.نخست ،در عصر ناصری،نطفه آگاهی نوآیینی که در دارالسلطنه تبریز به دنبال شکست ایران در جنگهای ایران وروس بسته شده بود،در ذهن برخی از رجال بارور شد و نه تنها تجدد خواهان و اصلاح طلبانی به تجربه های نویی در فهمیدن و شیوه نوشتن روی آوردند،بلکه آن آ گاهی نو آیین در میان رجال محافظه کار نیز شیوعی بی سابقه پیدا کرد.در واقع ، در عصر ناصری شکافی بی سابقه در وحدت انسجام اجتماعی ایران پیدا شده بود که از مهم ترین پی آمدهای آن پدیدار شدن شکافی در باورهای سنتی ایرانیان در باره سیاست،جامعه وتاریخ بود.تا نیمه های عصر ناصری ،درشرایط نظام های خود کامه،حوزه خصوصی در حیات اجتماعی ایرانیان ،به طور عمده ،پیوندی با مناسبات اجتماعی وسیاسی نداشت،اما در این دوره،در بیرون حوزه عمومی که بطور عمده انباشته از ایدئولوژی سلطنت مستقل بود،جایی برای حوزه خصوصی در پیوند آن با مناسبات اجتماعی باز شد.نوشتن خاطرات یا یادداشت های روزانه که در عصر ناصری رواج پیدا کرد،از نشانه های پدیدار شدن چنین حوزه ای بود که حتی کارگزاران نظام سیاسی،اگر چه در قلمرو حوزه عمومی جرات نمی کردند در بنیان مشروعیت نظام سیاسی و خود کامگی تردیدی به خود راه دهند-یا تردیدی در بنیان آن نداشتند-توانستندتردید های خود را در خلوت حوزه خصوصی بیان کنند.میزا محمد حسن خان اعتماد السلطنه یکی از نمونه های جالب توجه این وضع نویی است که در آن،حوزه خصوصی به مکانی برای تکوین شخصیت فرد و بسط آزادی های فردی تبدیل شد.بدین سان ،با ایجاد این شکاف در وحدت نظام خود کامه،شخصیت فرد به حضور او در فضای سیاسی خود کامه فرو کاسته نمی شد،بلکه فضایی باز شده بود که فردیت شخص در آزادی هایی که حوزه خصوصی در پیوند با مناسبات اجتماعی به وجود آورده بود ،در درون بیرون حوزه عمومی نظام خود کامه تکوین پیدا می کرد.اعتماد السلطنه،در اشاره ای به پدیدار شدن این حوزه خصوصی و این که او می تواند نا گفته های در بار ناصرالدین شاه را در خلوت شبانه حوزه خصوصی که پیوندی با حوزه عمومی پیدا کرده بود بنویسد،نوشت:” آن چه را جرات ندارم به زبان بگویم،می نویسم”.اعتماد السلطنه،با تجربه ای که از تاریخ نویسی رسمی درباری داشت،به این نکته التفات پیدا کرده بود که تاریخ رسمی،تاریخ راستین نیست و اگر چه می توان چنین تاریخی را تدوین کرد،اما نمی توان آن را تاریخ خواند.از این رو اعتماد السلطنه روز نامه خاطرات را هم چون کوششی در جهت این تاریخ نویسی غیر رسمی و برای جانشین کردن آن به تاریخ رسمی و در خلوت شبانه می نوشت تا مطالبی را که جرات گفتن آن را نداشت ،بر قلم خود جاری کند.مورد اعتماد السلطنه از این حیث جالب توجه است که او یکی از تاریخ نویسان بزرگ عصر ناصری به شمار می آمد واز نظر سیاسی از هواداران سلطنت مطلقه ناصری بود،اما روز نامه خاطرات او که در حوزه خصوصی خانه او نوشته شده،و،افزون بر این ،بخشی از آن خاطرات را او “تقریروخانم عیال” اشرف السلطنه که از نوادگان فتح علی شاه بود، “تحریر” می کرد،از این حیث دارای اهمیت است که مبین شکافی ژرف است که میان دو ساحت نظرات رسمی عمومی و دید کاه های خصوصی افراد پیدا شده بود.تناقض هایی که میان نوشته های تاریخی وخصوصی اعتماد السلطنه وجود دارد،هم چون نشانه هایی از ایجاد شکاف در نظام تاریخ نویسی در دوره ای است که در آن، تاریخ نویسی کهن،اگر چه هنوز ادامه داشت،اما به لحاظ تاریخی دوره آن به سر آ مده بودو اعتماد السلطنه تاریخ نویس این دوره گذاراز شیوه های تاریخ نویسی کهن به روش های جدید آن بود.گذار از آن شیوه های کهن به روش های تاریخ نویسی جدید نیازمند ذهن وزبانی نو آیین بود،اما اعتماد السلطنه ،به عنوان تاریخ نویس ،آغاز گر چنین تاریخی نبود.از سویی او به فراست ، دریافته بود که دوره تاریخ نویسی کهن به سر آمده است،اما از سوی دیگر ،رویکرد او به نظام خود کامه از محدوده باور های سنتی فراتر نمی رفت.در عصر ناصری دیری بود تا این بحران آغاز شده بود و بویژه در نیمه دوم آن دوره نیز بحران ژرفای بیشتری پیدا کرد.نقش اعتماد السلطنه ،به عنوان تاریخ نویس دوره ژرف تر شدن بحران در شرایطی که نظام خود کامه امکان ظاهر شدن به آن نمی داد،انتقال بحران از بیرون به درون -به تعبیر دیگری،از “روز”به “شب “-بود.تردیدی نیست که در این شکاف میان درون وبیرون تکوین تاریخ نویسی جدید امکان پذیر نبود واز این رو ،در واقع،در داخل ایران،تاریخ نویسی در مهاجرتی از حوزه عمومی به حوزه خصوصی تکوین پیدا کرد و از آن جا که تاسیس تاریخ نویسی جدید جز در پیوند با تکوین آگاهی ملی امکان پذیر نیست،اعتماد السلطنه آن تاریخ را به صورت روز نامه خاطرات و خوابنامه تدوین کرد. نقش مهاجرت های ایرانیان در تکوین آگاهی جدید آنان اساسی بود و مهم ترین تجربه ها در تاریخ نویسی ،ونیز در ایجاد زبان نو آیین نثر نویسی و شکل دادن به ترجمه رمان،به عنوان تجربه های نو در تجدد خواهی ، در میان مهاجران صورت گرفت . تکوین آگاهی ملی نو آیین،واستوار شدن شالوده آن، نیازمند وجود حوزه عمومی پایداری بود که با الزامات عصر ناصری سازگار نبود،در حالی که ایرانیان مهاجر توانستند مکان تکوین آگاهی ملی را به نوعی به حوزه عمومی که در بیرون نظام خود کامه ایجاد شده بود،انتقال دهند.حتی می توان گفت که انتقال وجوهی از تجدد خواهی به درون کشور از طریق کسانی مانند امین الدوله صورت گرفت که پیوند هایی با حوزه عمومی بیرون کشور داشتند. آخوند زاده ،طالبوف تبریزی ،ملکم خان،میرزا حبیب اصفهانی ،زین العابدین مراغه ای و میرزا آقا خان کرمانی توانستند در حوزه عمومی مهاجرت،گام هایی در جهت تکوین ذهن جدید و تدوین زبان نو آیین آن بردارند،اما برای اعتماد السلطنه، که تاریخ نویس آن “بساط کهنه ” بود،مانع در انداختن “طرح نو ” مفقود و مقتضی آن،موجود نبود.اعتماد السلطنه ،به خلاف امین الدوله ،که پیوسته دوستی خود با مهاجرین را پاس می داشت وپیوند هایی استوار با برخی از آنان بر قرار کرده بود،به رغم سابقه معرفتی که با ملکم خان داشت،”مدت ها بود که …..از پولیتیک او اعتذار جسته بود”و “این معلم و مرشد ” خود را “قدری دیوانه می دانست” .این نکته در مورد اعتماد السلطنه شایان تامل است که او،به هر حال،به رغم این که مناسبات حسنه ای با تجدد خواهان وتجدد خواهی نیمه دوم فرمانروایی ناصر الدین شاه نداشت،اما به اعتبار شکافی که در بنای تاریخ نویسی کهن ایرانی ایجاد کرد،در تکوین تاریخ نویسی جدید در ایران جایگاهی ارجمند دارد. مکتب تبریز و مبانی تجدد خواهی جواد طباطبایی چاپ1392- فصل چهارم
http://goftar-berlin.de/wp-content/uploads/2017/06/2017-05-20.mp3




موضوع مجلدات “تاملی در باره ایران”

مجلدات “تاملی در باره ایران” اگر چه دفترهایی در تاریخ مفاهیم و تحول آنها هستند،اما صرف تاریخ و تاریخ مفاهیم در معنای رایج چنین تاریخی نیستند.

اینک باید روشن شده باشد که معنای این که این دفترها رساله هایی در تاریخ ایران نیستند کدام است،زیرا مجلدات “تاملی در باره ایران” اگر چه دفترهایی در تاریخ مفاهیم و تحول آنها هستند،اما صرف تاریخ و تاریخ مفاهیم در معنای رایج چنین تاریخی نیستند.البته من نخست کوشش کرده ام دریافتی از تاریخ مفاهیم و تحول آن ها در ایران پنج سده گذشته به خوانندگان عرضه کنم،زیرا تاکنون چنین کوششی برای تدوین تاریخ مفاهیم انجام نشده است و نوشته هایی نیز که از این دیدگاه در باره تاریخ نوشته شده باشد در دسترس نیست،اما،این دفترها،چنان که به اشاره آورده ام،واز دیدگاه دیگری،درآمدی بر روشی در تاریخ نویسی است که من آن را استراتژیکی می نامم و منظور من آن است که با سود جستن از دستاورد های تاریخ مفاهیم پرتوی بر منطق بسط آگاهی “ملی” ایران در رویارویی با نیروهای گریز از مرکز ونیز جایگاه ایران در جهان بیفکنم.بنا براین،نکته اصلی در این دفتر آن نیست که من مفا هیمی را از فلسفه و علوم اجتماعی جدید وام گرفته و مواد تاریخ ایران را به عنوان مضمون آن مفاهیم جدید مورد بررسی قرار داده ام.در چنین مورد هایی،چنان که گذشت،نخست،باید به تصرفی که در مضمون هر مفهومی صورت گرفته توجه داشت.از این حیث ،آن چه در روش من اهمیت دارد،در نهایت،این دیدگاه استراتژیکی است که ناظر بر پیوند های درونی ساختار نظام گفتاری جنگ وسیاست است که من با توجه به تفسیر خود از نظریه پردازان استراتژی،از ماکیاوللی تا کلاوزویتس،در توضیح خود وارد کرده ام.من بر آنم که از مجرای چنین تببینی از تحول تاریخی ایران می توان تاریخ اندیشه و تحول مفاهیم را در محور مختصات تاریخ سیاسی ایران قرار داد وپرتوی بر منطق آن تحول انداخت.نیازی به گفتن نیست که این شیوه نوشتن،از همان آغاز،ناظر بر ژرفای گسلی است که “تاریخ بیداری” و “تاریخ آگاهی” را از تاریخ نویسی روشنفکری جدا می کند، زیرا هر نوشتنی،به اعتباری،اعم از این که نویسنده آگاه باشد یا نا آگاه، به نوعی استراتژیکی است،اما شیوه نوشتن استراتژیکی آگاهانه در گسستی از نوشتن روشنفکری امکان پذیر می شود. از این حیث، من کوشش کرده ام مبنای نظری این نخستین جلد را در نسخه دوم دفتر دیگری، با عنوان زوال اندیشه سیاسی،که نخستین بار با این جلد انتشار می یابد، توضیح دهم.نسخه نخست این دفتر اخیر، در دو ویراست جدا گانه ، نزدیک به دو دهه پیش انتشار یافته و به چاپ های چندی رسیده بود، اما با پیشرفتی که در بررسی های من صورت گرفته،در این نسخه دوم،کوشش کرده ام مباحث آن دفتر را در پیوند با نظریه انحطاط ایران توضیح دهم و نتایج زوال اندیشیدن عقلی در ایران را مبنایی برای تببین نظریه انحطاط ایران قرار دهم..دو ویراست نخست زوال اندیشه سیاسی را در ادامه پژوهش های در تاریخ اندیشه سیاسی،به عنوان بسط فصلی از تاریخ اندیشه سیاسی در ایران،نوشته بودم،اما در این نسخه دوم مباحث آن را با توجه به نظریه انحطاط ایران و هم چون جستاری در تببین دوره های تاریخ آگاهی سامان داده و، برای اینکه پیوند های آن را از صرف تاریخ اندیشه قطع کنم ،آن فصل پنجم را از تاریخ اندیشه سیاسی در ایران حذف کرده ام.اگر مجالی بود،در جای دیگری،باید بار دیگر به این بحث بر گردم، اما این جا همین قدر اشاره می کنم که این شیوه نوشتن،به رغم اینکه موضوع آن تو ضیح مختصات خغرافیای سیاسی و آرایش نیرو هاست ،یعنی چنان که گفتم استراتژیکی است، ولی، به خلاف تاریخ روشنفکری،موضعی در قدرت سیلسی را بیان نمی کند،بلکه تاریخی از سنخ تاریخ مفا هیمی است که من آن را به تاریخ آگاهی پیوند زده ام. نیازی به گفتن نیست که،در شرایط کنونی،و با توجه به سطح نازل آشنایی ما ایرانیان با مباحث جدید،نباید انتظار داشت که کسی بتواند کار اساسی انجام دهد.اشاره های من در این دیباچه ،و نیز مباحث بسیاری از فصل های این جلد،از حد شهود هایی فراتر نمی رود،اما در جریان دهه های گذشته ،تا جایی که امکان داشته است،کوشش کرده ام با تکیه بر مبنایی نطری- که در دفتر هایی در باره تاریخ اندیشه در ایران و اروپا اجمالی از آن را عرضه کرده ام- نظریه ای برای تحول تاریخی ایران و نظام اندیشیدن ایرانی تدوین کنم.این که تا کنون هر متنی را بار- یا بارهای-دیگر نوشته ام، به معنای این است که در یافتی از سترگ بودن چنین کوششی پیدا کرده ام و عرضه کردن مکرر این دفتر ها به نقادی خوانندگان را از این حیث ضروری می دانم که باب بحث باز بماند تا مگر نسلی که خواهد آمد وقت خود را در بیراهه های جدل های روشنفکری و دنبال کردن مد های روز تلف نکند و به مسایل اساسی تری بیندیشد که ناظر بر تقدیر تاریخی ایران زمین است. این دفترها هم چون مکانی برای گفتگویی میان نویسنده آنها و خوانندگانی است که صفحات این دفترها را از سر بازیچه نمی خوانند ، بلکه حتی اگر می توانند دریابند که ایرادهای بسیاری می توان بر دستاورد های آن ها وارد کرد، اما نیز می توانند دریابند که اعراض از طرح چنین مباحثی ،به بهانه های واهی و عیب جویی های کودکانه ،تا چه حدی می تواند برای ملتی پر مخاطره باشد.با تکیه بر این مقدمات ،نظر خواننده آشنا به مباحث نظری مبنایی را بار دیگر به این نکته جلب میکنم که بحث من در این تاملی در باره ایران ، به عنوان مشکل ،مندرج در تحت هیچ یک از نظام های فکری غربی نیست . این سخن با آنچه پیشتر،در رساله ای در باره ابن خلدون ، توضیح داده بودم ، مبنی بر اینکه نظام سنت قدمایی امکان طرح پرسش از درون سنت را از دست داده است ، تعارضی ندارد . به نظر من ، آن توضیح ،چنان که در نسخه دوم همان رساله به تفصیل خواهد آمد، هم چنان قابل دفاع است،اما قیدی که اینک بر آن وارد می کنم این است که کاربرد نظام مفاهیم اندیشه اروپایی ، چنان که نتوان تصرفی در آن کرد ، از تکرار برخی مفردات نفهمیده آنها فراتر نخواهد رفت. دوره اسلامی بسط فلسفه یونانی و دوره فلسفه مسیحی،به گونه ای که به عنوان مثال اتیین ژیلسون از آن دفاع کرده است، به اعتبارهمین تصرف ها در فلسفه یونانی و اسلامی ممکن شده است،اما به رغم آشنایی هایی که در یک سده گذشته گرو ه هایی از اهل نظر ایران و برخی از کشور های جهان اسلام با فلسفه غربی پیدا کرده اند ،جز روشنفکری التقاطی چیزی از آن به دست نیامده است.در ایران از سده ای پیش ، در کارنامه روشنفکری مارکسی،هگلی، فرویدی،فوکویی، اشمیتی،پوپری و….هرگز،جز تقلید اندر تقلید هیچ نمی یابیم وشگفت اینکه هر یک از آنها روی دیگر سکه مخالف بوده است. هم چنان که سبب دوستی مارکسیست ها با هگل این بود که گمان می کردند که مارکس از هگل بهره ها گرفته،دشمنی پوپری ها با هگل نیز دلیلی جز این ندارد که مرجع تقلید آنان مخالف هگل بوده است که معنای تقلید جز این نیست. ادعای اینکه طرح من هر اعتبار و ارزشی که داشته باشد، مندرج در تحت یکی از نظام های اندیشیدن اروپایی است، سخنی گزاف است ومدعی باید دلیلی بر ادعای خود بیاورد.در کار برد همه مفاهیمی که از نظام اندیشه اروپایی گرفته ام ، با توجه به سرشت مواد تاریخ ایران، به گونه ای تصرف کرده ام تا هم خللی در استقلال مواد تاریخ ایران وارد نکرده باشم و هم مقلد همه کسانی که مفهومی را از آنان گرفته ام نباشم.باید اعتراف کنم که این سخن ادعایی سترگ است و بدیهی است که به انجام رساندن چنین کار سترگی اقدامی سترگ تر است، اما همه توان خود را به کار برده ام که این ادعا یکسره گزاف نباشد. جواد طباطبایی دیباچه ای بر نطریه انحطاط ایران چاپ1395 از ص44 به بعد.

قسمت اول:

http://goftar-berlin.de/wp-content/uploads/2017/05/2017-05-06_a.mp3
قسمت دوم:

http://goftar-berlin.de/wp-content/uploads/2017/05/2017-05-06_b.mp3

.